پارت ۱۱
پارت ۱۱
(ساعت ۹:۴۰ دقیقه شب)
به چیزهایی که برای فیلم آماده کرده بودی ، نگاه کردی : مبل دونفره ای که چندتا بالشتک روش گذاشته شده بود ، میزی که خوراکی های مختلف داشت و تلویزیون که فیلم روش آماده پخش بود
چند دقیقه بعد النا هم اومد
- واووو چه باحال شده!
+ آره
- من لباس هام رو عوض کنم چترم رو خشک کنم ، بعدش میام
+ باشه
تا وقتی که بیاد ، چراغ هارو خاموش کردی و پرده رو کشیدی که پنجره بزرگ و هوای ابری و بارونی بیرون مشخص شد . یه مقداری از بیرون نور میومد داخل و خونه تاریک رو یه کم هم که شده ، روشن تر می کرد
با صدای پا سمت النا برگشتی
+ خب آماده ای؟
- آره چه جورم!
و رفتین نشستین . دکمه پخش رو زدی و فیلم شروع شد
(یک ساعت بعد)
هنوز یه مقدار دیگه از فیلم مونده بود و خب مشخص بود النا خیلی نترسیده . همین که به فکر از سرت گذشت ، صدای رعد و برق اومد
- وایییی!
النا از ترس بازوت رو فشار داد
+ آخ آروم باش ! چی شد؟
انگار یک دفعه به خودش اومد . با این که چهره اش رو خیلی نمی دیدی ، ولی مشخص بود خجالت کشیده
- ببخشید ، من واقعا از صدای رعد و برق می ترسم
با این حرفش خندت گرفت
+ توقع داشتم این حرکت برای یکی از تیکه های فیلم باشه نه صدای رعد و برق
- حالا که هست . مشکلی داری؟
با صاف کردن صدات ، سعی کردی خنده ات رو کنترل کنی
+ نه مشکلی نیست
- خوبه !
دوباره مشغول تماشای ادامه فیلم شدین و بعد از چند دقیقه تموم شد . النا هم بلند شد
- خب دیگه من برم بخوابم . امروز خیلی خسته شدم
+ باشه . فقط اگه ترسیدی کافیه صدام بزنی ، من خوابم سبکه ...
با بالشتی که سمتت پرت کرد حرفت نصفه موند
- تا کی قراره به این موضوع گیر بدس؟
+ گیر ندادم که . خیلیا هستن که این ترس رو دارن . من فقط قصدم کمک کردنه!
- قصدت کاملا مشخصه
و بدون خرف دیگه ای رفت بالا . تو هم درحالی که هنوز یه لبخند داشتی، رفتی تا بخوابی
(ساعت ۹:۴۰ دقیقه شب)
به چیزهایی که برای فیلم آماده کرده بودی ، نگاه کردی : مبل دونفره ای که چندتا بالشتک روش گذاشته شده بود ، میزی که خوراکی های مختلف داشت و تلویزیون که فیلم روش آماده پخش بود
چند دقیقه بعد النا هم اومد
- واووو چه باحال شده!
+ آره
- من لباس هام رو عوض کنم چترم رو خشک کنم ، بعدش میام
+ باشه
تا وقتی که بیاد ، چراغ هارو خاموش کردی و پرده رو کشیدی که پنجره بزرگ و هوای ابری و بارونی بیرون مشخص شد . یه مقداری از بیرون نور میومد داخل و خونه تاریک رو یه کم هم که شده ، روشن تر می کرد
با صدای پا سمت النا برگشتی
+ خب آماده ای؟
- آره چه جورم!
و رفتین نشستین . دکمه پخش رو زدی و فیلم شروع شد
(یک ساعت بعد)
هنوز یه مقدار دیگه از فیلم مونده بود و خب مشخص بود النا خیلی نترسیده . همین که به فکر از سرت گذشت ، صدای رعد و برق اومد
- وایییی!
النا از ترس بازوت رو فشار داد
+ آخ آروم باش ! چی شد؟
انگار یک دفعه به خودش اومد . با این که چهره اش رو خیلی نمی دیدی ، ولی مشخص بود خجالت کشیده
- ببخشید ، من واقعا از صدای رعد و برق می ترسم
با این حرفش خندت گرفت
+ توقع داشتم این حرکت برای یکی از تیکه های فیلم باشه نه صدای رعد و برق
- حالا که هست . مشکلی داری؟
با صاف کردن صدات ، سعی کردی خنده ات رو کنترل کنی
+ نه مشکلی نیست
- خوبه !
دوباره مشغول تماشای ادامه فیلم شدین و بعد از چند دقیقه تموم شد . النا هم بلند شد
- خب دیگه من برم بخوابم . امروز خیلی خسته شدم
+ باشه . فقط اگه ترسیدی کافیه صدام بزنی ، من خوابم سبکه ...
با بالشتی که سمتت پرت کرد حرفت نصفه موند
- تا کی قراره به این موضوع گیر بدس؟
+ گیر ندادم که . خیلیا هستن که این ترس رو دارن . من فقط قصدم کمک کردنه!
- قصدت کاملا مشخصه
و بدون خرف دیگه ای رفت بالا . تو هم درحالی که هنوز یه لبخند داشتی، رفتی تا بخوابی
۵.۴k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.