پو سنپای من پارت5
پو سنپای من _پارت5
چند ساعت بعد رانپو بیدار شد و پو خواب بود رانپو با خجالت و آروم سرشو از پای پو برداشت رفت دستو صورتشو شست*
ذهن رانپو:من چجوری خوابم بردددد
ذهن رانپو:وی بهش گفتم دوسش دارم شنیددددو؟!!؟؟؟؟!؟ اگر شنیده باشه چی چیکار کنممم
بعد از چند ساعت رانپو داشت با گوشیش باز ی میکردم که پو بیدار شد دید که پتو روشه*
رانپو اروم:ایوللل این مرحله هم تموم شدد
پو با خوابآلودگی رانپو رو بغل کردم رانپو متوجه شد گوشیشوگذاشت کنار اونم بغلش کرد و گفت:پو .. ام من ع..اش..ق.تم
پو:منم عاشقتم
بعد از گفتن این حرف پو از رانپو چیز لب گرفت *
بعد از یسرچیزایی (از اون ذهن منحرفتون استفاده کنید)
ذهن رانپو:کمرم بفنا رفتتت-_-
ولی رانپو داشت از خجالتی میمرد *
رانپو:یسوال
پو:جانم
رانپو:میشه از اتاق بری بیرون میخوام لباس عوض کنم
پو:ولی منکه همه چیزو دیدم
رانپو با اعصبانیت:برو بیروننن
پو:چشم گوه خوردم
پو از اتاق رفت تو یه اتاق دیگه رانپو لباسشو عوض کرد آمدم پرید تو بغل پو*
رانپو داشت با دستای پو بازی میکرد پو هم با موهای رانپو*
و بعد..
_________
خوب اینم از پارت میخواستم بیشتر باشه ایده نیامد
چند ساعت بعد رانپو بیدار شد و پو خواب بود رانپو با خجالت و آروم سرشو از پای پو برداشت رفت دستو صورتشو شست*
ذهن رانپو:من چجوری خوابم بردددد
ذهن رانپو:وی بهش گفتم دوسش دارم شنیددددو؟!!؟؟؟؟!؟ اگر شنیده باشه چی چیکار کنممم
بعد از چند ساعت رانپو داشت با گوشیش باز ی میکردم که پو بیدار شد دید که پتو روشه*
رانپو اروم:ایوللل این مرحله هم تموم شدد
پو با خوابآلودگی رانپو رو بغل کردم رانپو متوجه شد گوشیشوگذاشت کنار اونم بغلش کرد و گفت:پو .. ام من ع..اش..ق.تم
پو:منم عاشقتم
بعد از گفتن این حرف پو از رانپو چیز لب گرفت *
بعد از یسرچیزایی (از اون ذهن منحرفتون استفاده کنید)
ذهن رانپو:کمرم بفنا رفتتت-_-
ولی رانپو داشت از خجالتی میمرد *
رانپو:یسوال
پو:جانم
رانپو:میشه از اتاق بری بیرون میخوام لباس عوض کنم
پو:ولی منکه همه چیزو دیدم
رانپو با اعصبانیت:برو بیروننن
پو:چشم گوه خوردم
پو از اتاق رفت تو یه اتاق دیگه رانپو لباسشو عوض کرد آمدم پرید تو بغل پو*
رانپو داشت با دستای پو بازی میکرد پو هم با موهای رانپو*
و بعد..
_________
خوب اینم از پارت میخواستم بیشتر باشه ایده نیامد
۲۴۰
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.