p23
&اه...ولم کنا..
+جونگکوک اومد...
تهیونگ و نامجون هم اومده بودن...
و من خیره به چهره همسرم مونده بودم...موهایی که کوتاه بود و بالا داده شده بود...عضلاتی که حتی از زیر کت و شلوار مشکی رنگش هم میدرخشیدن..
و دسته گل سفید رنگی که برای من بود...
برای نمایش دادن به اونا تا منو دید لبخند زدو و بغلم کرد.....اولین باری بود که بیش از حد بهم نزدیک میشیم..
_ قشنگ شدی..
+تو هم همینطور...
٪میگم شما ها که عروس دومادید دو تایی برید..ما خودمون بر میگردیم...
+..نچ نچ...
٪زهر مار..
=من آنا رو میارم. شما برید...
یه آبرومو واسش دادم بالا که نمکی خندید..
+خیلی جذاب شدیدا...ایشالا عروسی خودتون...
=..نچ...مرسی...
* منو جونگی که .....
_...تو و جونگی چی؟...*من بهش درخواست رل دادم...
_..جونگی به مننگفته بود...٪چیزه داداش حقیقتا وقت نکردم..
+جونگکوک اومد...
تهیونگ و نامجون هم اومده بودن...
و من خیره به چهره همسرم مونده بودم...موهایی که کوتاه بود و بالا داده شده بود...عضلاتی که حتی از زیر کت و شلوار مشکی رنگش هم میدرخشیدن..
و دسته گل سفید رنگی که برای من بود...
برای نمایش دادن به اونا تا منو دید لبخند زدو و بغلم کرد.....اولین باری بود که بیش از حد بهم نزدیک میشیم..
_ قشنگ شدی..
+تو هم همینطور...
٪میگم شما ها که عروس دومادید دو تایی برید..ما خودمون بر میگردیم...
+..نچ نچ...
٪زهر مار..
=من آنا رو میارم. شما برید...
یه آبرومو واسش دادم بالا که نمکی خندید..
+خیلی جذاب شدیدا...ایشالا عروسی خودتون...
=..نچ...مرسی...
* منو جونگی که .....
_...تو و جونگی چی؟...*من بهش درخواست رل دادم...
_..جونگی به مننگفته بود...٪چیزه داداش حقیقتا وقت نکردم..
۱۳.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.