پارت۶۷(یخی که عاشق خورشید شد)
(یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۶۷
ا.ت:با فرار کردنت از من حرف من تغییر نمیکنه تهیونگ!
همونجا سر جاش واستاد برگشت سمتم و بهم خیره موند هیچ واکنشی نشون نمیداد تو چشماش یه ناراحتیی بود
ا.ت: احتمالا فهمیده باشی میخوام چی بگم ولی بازم میگم.
ا.ت:"بیا دیگه همدیگه رو نبینیم"(این شرطش بود)تو گفتی شرطم هرچی باشه قبوله پس اینو قبول کن و دیگه سمتم نیا!
تهیونگ:من یبار تورو از دست دارم....یباررر! دفعه دومی وجود نداره.
تهیونگ:ازم کلی چیز دیگه بخواه جونمم میدم برات ولی منو زنده زنده نسوزون!
ا.ت:ولی من این همه مدت سوختم کی جواب داد؟
ا.ت:ولی باز خوبه با این حال بازم ازم دست نکشیدی وقتی من خودمو ول کرده بودم تو منو گرفتی و نجاتم دادی اینو میزارم پای جبرانت برای این یکسالوو نیم!
اومد سمتم رو تخت نشست دستامو تو دستاش گرفت
تهیونگ:منو تو هنوز نامزدیم ..بیا یه فرصت دیگه به ما بده.
ا.ت:همین مایی که میگی چرا برای همین ما نجنگیدی؟هااا؟چرا به پا به فرار گذاشتی چراااا؟؟(داد)
بعد از دادی که زدم جا بخیه هام درد گرفت که دستمو گذاشتم روش..
/از زبان تهیونگ
دیدم بخاطر دادی که زد جا بخیه هاش درد گرفت دیگه نخواستم بیشتر اذیتش کنم و سرمو انداختم پایین و آروم گفتم:باشه قبوله..هرچی تو میگی سر حرفم میمونم و برمیگردم همونجایی که بودم.
بعد از این حرفم از رو تخت پاشدم دلم نمیخواست باهاش بحث کنم الکی.. رفتم سمت در و خارج شدم
تهیونگ:به همین خیال باش ا.ت(زیر لبی)
۴ روز بعد
/از زبان ا.ت
تهیونگ بعد از بیمارستان باز برگشت عمارت من بهم گفته بود حداقل تا وقتی که ببینه حالم بهتر میشه جام باشه تو سالن تاریکم نشسته بودم و زانو هامو بغل کردم فکرم مشغول بود ...یعنی این واقعا چیزی که میخواستم بود؟رفتن تهیونگ؟
تو همین فکر و خیال ها بودم که لامپ ها روشن شد دیگه داشتم دیوونه میشدم چرا کرده تو این لامپ ها نمیکشه بیرون
از سرجام پاشدم جلوم واستاده بود چشم غره ای بهش رفتم و رفتم سمت پریز دوباره لامپ هارو خاموش کردم و دوباره روشن کرد تا خواستم دوباره خاموش کنم از کمرم گرفت کشید افتادم تو بغلش دستاشو دور کمرم حلقه کرد
تهیونگ: ا.ت بیا میخوام باهات حرف بزنم
بعد دستاشو از دور کمرم برداشت و رفت رو زمین نشست تکیه داد به دسته های مبل دستاشو گذاشت رو زانو هاش و با انگشت هاش کلنجار میرفت رفتم رو به روش نشستم
ا.ت:چیشده؟
سرشو بلند کرد بهم خیره شد یه لبخندی ملیحی زد و لب زد:امروز وقت بلیط دارم ساعت ۳ برمیگردم جایی که بودم.
بعد از این حرفش هنگ کردم انگار یه بغضی داشتم اما چرا؟من خودم گفته بودم که بره چرا این مدلی میکنم
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱۲ بود ..یعنی ۳ ساعت دیگه دوباره از دیدن تهیونگ محروم میشم؟
براش سری تکون دادم و از سرجام پاشدم رفتم سمت اتاقم رو تختم نشستم شبیه مجسمه ها فقط به زمین خیره شده بودم یه اشک از گوشه چشمام ریخت زود با دستام پاکش کردم
ا.ت:قلبتو خفه کن دختر!
رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم همینطوری فقط داشتم بالا سرمو نگاه میکردم نمیدونم کی وقت گذشت ساعت ۲ نیم بود اینقدر افکارم پر شده بود که گذر زمان از دستم در رفته بود یعنی تهیونگ الان باید بره..ولی بازم تکونی به خودم ندادم چون مطمئنم اگه باهاش خداحافظی کنم گریم میگیره پس بزار همین مدلی بره!
در اتاقم باز شد تهیونگ اومد تو ولی اهمیتی ندادم چشمام هنوز به سقف بود که اروم لب زد:نمیخوای باهام خداحافظی کنی؟
همینطوری که به سقف خیره شده بودم گفتم:خداحافظ
تهیونگ:اما من دلم این مدلی راضی نمیشه
سرمو برگردوندم سمتش که اومد سمتم اومد رو تخت نشست روم خم شد چشامشو دوخت به چشمام ..مطمئنم شبیه افسرده ها تو چشمام هیچ حسی نبود عین بت
تهیونگ: ا.ت فقط بزار برای بار آخر تجربشون کنم.
همینطوری نگاش میکردم که دستمو دور گردنش حلقه کردم و لب هامو گذاشتم رو لب هاش آروم مک میزدم ک همراه شد نفس کم اوردم رفتم عقب ولی دوباره رفتم رو لباش و گاز گرفتم که زخم شد و خون اومد
تهیونگ:اخخخ..چیکار میکنی
ا.ت: اینم یادگاری من برای تو..البته چند روز دیگه خوب میشه!(لبخند)
پارت بعد احتمالا پارت آخره پس لایک ها بشه ۳۰ میزارم!لایک یادتون نره.
پارت ۶۷
ا.ت:با فرار کردنت از من حرف من تغییر نمیکنه تهیونگ!
همونجا سر جاش واستاد برگشت سمتم و بهم خیره موند هیچ واکنشی نشون نمیداد تو چشماش یه ناراحتیی بود
ا.ت: احتمالا فهمیده باشی میخوام چی بگم ولی بازم میگم.
ا.ت:"بیا دیگه همدیگه رو نبینیم"(این شرطش بود)تو گفتی شرطم هرچی باشه قبوله پس اینو قبول کن و دیگه سمتم نیا!
تهیونگ:من یبار تورو از دست دارم....یباررر! دفعه دومی وجود نداره.
تهیونگ:ازم کلی چیز دیگه بخواه جونمم میدم برات ولی منو زنده زنده نسوزون!
ا.ت:ولی من این همه مدت سوختم کی جواب داد؟
ا.ت:ولی باز خوبه با این حال بازم ازم دست نکشیدی وقتی من خودمو ول کرده بودم تو منو گرفتی و نجاتم دادی اینو میزارم پای جبرانت برای این یکسالوو نیم!
اومد سمتم رو تخت نشست دستامو تو دستاش گرفت
تهیونگ:منو تو هنوز نامزدیم ..بیا یه فرصت دیگه به ما بده.
ا.ت:همین مایی که میگی چرا برای همین ما نجنگیدی؟هااا؟چرا به پا به فرار گذاشتی چراااا؟؟(داد)
بعد از دادی که زدم جا بخیه هام درد گرفت که دستمو گذاشتم روش..
/از زبان تهیونگ
دیدم بخاطر دادی که زد جا بخیه هاش درد گرفت دیگه نخواستم بیشتر اذیتش کنم و سرمو انداختم پایین و آروم گفتم:باشه قبوله..هرچی تو میگی سر حرفم میمونم و برمیگردم همونجایی که بودم.
بعد از این حرفم از رو تخت پاشدم دلم نمیخواست باهاش بحث کنم الکی.. رفتم سمت در و خارج شدم
تهیونگ:به همین خیال باش ا.ت(زیر لبی)
۴ روز بعد
/از زبان ا.ت
تهیونگ بعد از بیمارستان باز برگشت عمارت من بهم گفته بود حداقل تا وقتی که ببینه حالم بهتر میشه جام باشه تو سالن تاریکم نشسته بودم و زانو هامو بغل کردم فکرم مشغول بود ...یعنی این واقعا چیزی که میخواستم بود؟رفتن تهیونگ؟
تو همین فکر و خیال ها بودم که لامپ ها روشن شد دیگه داشتم دیوونه میشدم چرا کرده تو این لامپ ها نمیکشه بیرون
از سرجام پاشدم جلوم واستاده بود چشم غره ای بهش رفتم و رفتم سمت پریز دوباره لامپ هارو خاموش کردم و دوباره روشن کرد تا خواستم دوباره خاموش کنم از کمرم گرفت کشید افتادم تو بغلش دستاشو دور کمرم حلقه کرد
تهیونگ: ا.ت بیا میخوام باهات حرف بزنم
بعد دستاشو از دور کمرم برداشت و رفت رو زمین نشست تکیه داد به دسته های مبل دستاشو گذاشت رو زانو هاش و با انگشت هاش کلنجار میرفت رفتم رو به روش نشستم
ا.ت:چیشده؟
سرشو بلند کرد بهم خیره شد یه لبخندی ملیحی زد و لب زد:امروز وقت بلیط دارم ساعت ۳ برمیگردم جایی که بودم.
بعد از این حرفش هنگ کردم انگار یه بغضی داشتم اما چرا؟من خودم گفته بودم که بره چرا این مدلی میکنم
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱۲ بود ..یعنی ۳ ساعت دیگه دوباره از دیدن تهیونگ محروم میشم؟
براش سری تکون دادم و از سرجام پاشدم رفتم سمت اتاقم رو تختم نشستم شبیه مجسمه ها فقط به زمین خیره شده بودم یه اشک از گوشه چشمام ریخت زود با دستام پاکش کردم
ا.ت:قلبتو خفه کن دختر!
رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم همینطوری فقط داشتم بالا سرمو نگاه میکردم نمیدونم کی وقت گذشت ساعت ۲ نیم بود اینقدر افکارم پر شده بود که گذر زمان از دستم در رفته بود یعنی تهیونگ الان باید بره..ولی بازم تکونی به خودم ندادم چون مطمئنم اگه باهاش خداحافظی کنم گریم میگیره پس بزار همین مدلی بره!
در اتاقم باز شد تهیونگ اومد تو ولی اهمیتی ندادم چشمام هنوز به سقف بود که اروم لب زد:نمیخوای باهام خداحافظی کنی؟
همینطوری که به سقف خیره شده بودم گفتم:خداحافظ
تهیونگ:اما من دلم این مدلی راضی نمیشه
سرمو برگردوندم سمتش که اومد سمتم اومد رو تخت نشست روم خم شد چشامشو دوخت به چشمام ..مطمئنم شبیه افسرده ها تو چشمام هیچ حسی نبود عین بت
تهیونگ: ا.ت فقط بزار برای بار آخر تجربشون کنم.
همینطوری نگاش میکردم که دستمو دور گردنش حلقه کردم و لب هامو گذاشتم رو لب هاش آروم مک میزدم ک همراه شد نفس کم اوردم رفتم عقب ولی دوباره رفتم رو لباش و گاز گرفتم که زخم شد و خون اومد
تهیونگ:اخخخ..چیکار میکنی
ا.ت: اینم یادگاری من برای تو..البته چند روز دیگه خوب میشه!(لبخند)
پارت بعد احتمالا پارت آخره پس لایک ها بشه ۳۰ میزارم!لایک یادتون نره.
۱۶.۵k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.