Part 1
Part 1
خسته شدم هرچی تموم بشه این خواستگارا تموم نمیشن
بعد از رفتن اخرین پسر ، به سمت اتاقم رفتم و خودم رو ، روی تخت نرمم پرت کردم ، چه روز حوصله سر بری
خسته شدم از بس تو این قصر لعنتی موندم
داخل افکارم غرق شده بودم که صدای در اومد
لارا : بله ؟
*بانو اعلی حضرت به اتاقشون شما رو خواسته
لارا : باشه میتونی بری
میخواد چی بگه ، بابام همیشه چی گفته
اینم مثل همیشه
بلند شدم و لباسم و خودم و مرتب کردن و به سمت اتاق کارش رفتم ، تعظیل کوچیکی کردم و
گفتم : با من کاری داشتی پدر
با چشم هایی شرمنده بهم نگاه کرد بعنی چیشده
پادشاه : لارا تو تا الان کلی خواستگار داشتی درسته ؟
لارا : اره
پادشاه : شاید بهت گفته باشم که چرا ردشون کردی یا چیز دیگه از ولی تا به حال نگفتم که به اجبار با کسی ازدواج کنی
لارا : خب
پادشاه : ولی الان مجبورم
لارا : مجبور چی؟
پادشاه :
خسته شدم هرچی تموم بشه این خواستگارا تموم نمیشن
بعد از رفتن اخرین پسر ، به سمت اتاقم رفتم و خودم رو ، روی تخت نرمم پرت کردم ، چه روز حوصله سر بری
خسته شدم از بس تو این قصر لعنتی موندم
داخل افکارم غرق شده بودم که صدای در اومد
لارا : بله ؟
*بانو اعلی حضرت به اتاقشون شما رو خواسته
لارا : باشه میتونی بری
میخواد چی بگه ، بابام همیشه چی گفته
اینم مثل همیشه
بلند شدم و لباسم و خودم و مرتب کردن و به سمت اتاق کارش رفتم ، تعظیل کوچیکی کردم و
گفتم : با من کاری داشتی پدر
با چشم هایی شرمنده بهم نگاه کرد بعنی چیشده
پادشاه : لارا تو تا الان کلی خواستگار داشتی درسته ؟
لارا : اره
پادشاه : شاید بهت گفته باشم که چرا ردشون کردی یا چیز دیگه از ولی تا به حال نگفتم که به اجبار با کسی ازدواج کنی
لارا : خب
پادشاه : ولی الان مجبورم
لارا : مجبور چی؟
پادشاه :
۱.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.