وانشات چند پارتی از جیمین 🪅🧸🍷💚تخدیم با عشک
کاترین « پدرم دست راست بزرگترین خلافکار کشور بود...کسی که اسمش لرزه به تن پلیش و مافیا می انداخت و کوچکترین خطا مساوی با مرگ بود...از همون بچگی مهارت های دفاع شخصی و کار با اسلحه رو بهم آموزش داده بودن و چون دست راست مافیایی به اون بزرگی بودن خطراتی داره مجبور بودم اینا رو یاد بگیرم تا از مادرم و خودم محافظت کنم....پدرم گفته بود یه سری مدارک رو براش ببرم به عمارت رئیسشون یعنی پارک بزرگ....یه دوش مختصر گرفتم و آرایش ملایمی کردم...کمد لباسام رو باز کردم و یه شلوار جین مشکی و یه تیشرت مشکی پوشیدم و پولیور مشکیم رو روش انداختم...لبخندی زدم و سوار ماشینم شدم...زندگی به عنوان دختر دستیار بزرگترین مافیای کره لذت بخش بود و هیجانش رو دوست داشتم...با رسیدن به عمارتی که شبیه قصر بود ترمز ماشین رو گرفتم و از ماشین پیاده شدم...
راوی « با رسیدنش به در ورودی عمارت چهار تا بادیگارد جلوشو گرفتن...همه افراد باند یه کارت ورود داشتن که اگه گمش میکردن در جا کشته میشدن... پدر کاترین اینقدر پای اونو به این عمارت باز کرده بود که آخر رئیس بزرگ اونم عضو باند کرد... آهی کشید و کارت رو از جیبش در اورد و نشون اون غول پیکر ها داد... با نشون دادن کارت کنار رفتن و کاترین وارد محوطه شد... پدرش بیست و چهار ساعته کنار رئیس بزرگ بود اما کاترین نه رئیس رو دیده بود و نه وارثش پارک جیمین.... سایه سیاهی که جز یه اسم کسی چیزی ازش نمیدوست و امسال قرار بود از اون شازده رونمایی کنن
کاترین « وارد عمارت پارک بزرگ شدم و برگه ها رو به پدرم تحویل دادم...خواستم برگردم که با شنیدن صدای ناله ای به سمت تاریک و محوطه پشتی عمارت نگاه کردم...صدا از اونجا میومد اما ورود به اون منطقه ممنوع بود و پدرم بار ها گفته بود اصلا اونجا نرم...اما من لجباز تر از این حرفها بودم پس یواشکی از کنار دیوار رد شدم تا توی دوربین ها مشخص نباشم و به یه زیرزمین برخوردم...صدای ناله از همونجا میومد...آروم نزدیک در شدم و از چشمی به داخل نگاه کردم...داشتن یه دخترو شکنجه میکردن و غرق خون بود...دو نفر داخل بودن..یکیش دستیار جانشین ارباب پارک بود اما دومی رو نمیشناختم...با حس قرار گرفتن جسمی پست سرم لعنتی توی دلم به خودم فرستادم...سریع برگشتم و اسلحه اش رو گرفتم اما چون روی حالت ضامن بود شلیک کرد و مطمئن بودم الان کل عمارت فهمیدن...کلاه مشکیم رو کشیدم پایین و با سرعت دویدم...توی این فرصت دوتا که داخل اتاق بودن اومده بودن بیرون و اونا هم به بادیگارد ها ملحق شده بودن...اونی که نمیشناختم از همه سریع تر بود با رسیدن به در ورودی اون دوتا بادیگارد هنگ کردن...نمیدونستن چون کارت دارم راه رو باز کنن یا به جمعیت پشت سرم نگاه کنن..
راوی « با رسیدنش به در ورودی عمارت چهار تا بادیگارد جلوشو گرفتن...همه افراد باند یه کارت ورود داشتن که اگه گمش میکردن در جا کشته میشدن... پدر کاترین اینقدر پای اونو به این عمارت باز کرده بود که آخر رئیس بزرگ اونم عضو باند کرد... آهی کشید و کارت رو از جیبش در اورد و نشون اون غول پیکر ها داد... با نشون دادن کارت کنار رفتن و کاترین وارد محوطه شد... پدرش بیست و چهار ساعته کنار رئیس بزرگ بود اما کاترین نه رئیس رو دیده بود و نه وارثش پارک جیمین.... سایه سیاهی که جز یه اسم کسی چیزی ازش نمیدوست و امسال قرار بود از اون شازده رونمایی کنن
کاترین « وارد عمارت پارک بزرگ شدم و برگه ها رو به پدرم تحویل دادم...خواستم برگردم که با شنیدن صدای ناله ای به سمت تاریک و محوطه پشتی عمارت نگاه کردم...صدا از اونجا میومد اما ورود به اون منطقه ممنوع بود و پدرم بار ها گفته بود اصلا اونجا نرم...اما من لجباز تر از این حرفها بودم پس یواشکی از کنار دیوار رد شدم تا توی دوربین ها مشخص نباشم و به یه زیرزمین برخوردم...صدای ناله از همونجا میومد...آروم نزدیک در شدم و از چشمی به داخل نگاه کردم...داشتن یه دخترو شکنجه میکردن و غرق خون بود...دو نفر داخل بودن..یکیش دستیار جانشین ارباب پارک بود اما دومی رو نمیشناختم...با حس قرار گرفتن جسمی پست سرم لعنتی توی دلم به خودم فرستادم...سریع برگشتم و اسلحه اش رو گرفتم اما چون روی حالت ضامن بود شلیک کرد و مطمئن بودم الان کل عمارت فهمیدن...کلاه مشکیم رو کشیدم پایین و با سرعت دویدم...توی این فرصت دوتا که داخل اتاق بودن اومده بودن بیرون و اونا هم به بادیگارد ها ملحق شده بودن...اونی که نمیشناختم از همه سریع تر بود با رسیدن به در ورودی اون دوتا بادیگارد هنگ کردن...نمیدونستن چون کارت دارم راه رو باز کنن یا به جمعیت پشت سرم نگاه کنن..
۶۸.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.