فیک کوک ( سیاه سفید) P12
سویون
چول سو رسوندم خونه اصرار کردم که بره اما گفت میمونه تا از خوب بودن اوضاع خیالش راحت بشه.
سریع پله ها رو بالا رفتم تا رسیدم به واحد خودمون با دستای لرزونم کلیدو انداختم تو قفل و چرخوندم و وارده خونه شدم
_مامان
صدایی نیومد رفتم سمت آشپزخونه که با دیدن مامانم روی زمین خشکم زد
_مامان..مامان
نشستمو سرشو روی پام گذاشتمو تکونش دادم
_مامان..مامان جونم چشماتو باز کن عزیزم.. مامان
لایه پلکاشو از هم فاصله دادو با چنگ زدن قلبش فهمیدم موضوع چیه،سریع به چول سو زنگ زدم تا بیاد بالا
_سویون
_اینجام..اینجام
_چیشده ؟
_کمک کن مامانو برسونم بیمارستان لطفاً
مامانمو بلند کرد و سریع از خونه خارج شد منم پشت سرشون رفتم پایین،این راه تا بیمارستان برام مثل صد سال گذشت..اگه چیزیش میشد چی ؟ اشکم بند نمیومد..بالاخره رسیدیم بیمارستان و مامان بردن تو یه اتاقی و نزاشتن وارد اتاق بشم
چسبیدم به دیوار پشت سرم
_نگران نباش مامانت خوب میشه
زبونم قفل شده بود..اومد سمتمو دستشو انداخت دوره شونمو به خودش فشردم
_من بدون اون نمیتونم چول سو
_چیزی نمیشه آروم باش
بعد از چند دقیقه دکتر از اتاق اومد بیرون از چول سو جدا شدمو رفتم سمتش و منتظر نگاش کردم
_شما همراه بیمارین ؟
سریع گفتم : بله من دخترشم
_حال مادرتون خوب نیست باید هرچه زودتر عمل بشن
قلبش..میدونم
_یعنی چی ؟
_وضعیت قلب مادرتون وخیمه با این عمل شانس زنده موندنشون بیشتره
_باشه باشه عملش کنید من..من باید چیکار کنم ؟
_تو حسابداری هزینه رو پرداخت کنید چندتا فرم رو کامل کنید عمل انجام میشه
_بله ممنون
هزینش صددرصد بالا بود..و چیزه خاصی تو کارت اعتباریم نداشتم
گیج بودم روبه چول سو گفتم : من برم کارای..کارای عملو انجام بدم
دستمو گرفت و گفت : باهم بریم
_تا اینجا هم خیلی بودی ممنون..الان میتونی بری
چول سو رسوندم خونه اصرار کردم که بره اما گفت میمونه تا از خوب بودن اوضاع خیالش راحت بشه.
سریع پله ها رو بالا رفتم تا رسیدم به واحد خودمون با دستای لرزونم کلیدو انداختم تو قفل و چرخوندم و وارده خونه شدم
_مامان
صدایی نیومد رفتم سمت آشپزخونه که با دیدن مامانم روی زمین خشکم زد
_مامان..مامان
نشستمو سرشو روی پام گذاشتمو تکونش دادم
_مامان..مامان جونم چشماتو باز کن عزیزم.. مامان
لایه پلکاشو از هم فاصله دادو با چنگ زدن قلبش فهمیدم موضوع چیه،سریع به چول سو زنگ زدم تا بیاد بالا
_سویون
_اینجام..اینجام
_چیشده ؟
_کمک کن مامانو برسونم بیمارستان لطفاً
مامانمو بلند کرد و سریع از خونه خارج شد منم پشت سرشون رفتم پایین،این راه تا بیمارستان برام مثل صد سال گذشت..اگه چیزیش میشد چی ؟ اشکم بند نمیومد..بالاخره رسیدیم بیمارستان و مامان بردن تو یه اتاقی و نزاشتن وارد اتاق بشم
چسبیدم به دیوار پشت سرم
_نگران نباش مامانت خوب میشه
زبونم قفل شده بود..اومد سمتمو دستشو انداخت دوره شونمو به خودش فشردم
_من بدون اون نمیتونم چول سو
_چیزی نمیشه آروم باش
بعد از چند دقیقه دکتر از اتاق اومد بیرون از چول سو جدا شدمو رفتم سمتش و منتظر نگاش کردم
_شما همراه بیمارین ؟
سریع گفتم : بله من دخترشم
_حال مادرتون خوب نیست باید هرچه زودتر عمل بشن
قلبش..میدونم
_یعنی چی ؟
_وضعیت قلب مادرتون وخیمه با این عمل شانس زنده موندنشون بیشتره
_باشه باشه عملش کنید من..من باید چیکار کنم ؟
_تو حسابداری هزینه رو پرداخت کنید چندتا فرم رو کامل کنید عمل انجام میشه
_بله ممنون
هزینش صددرصد بالا بود..و چیزه خاصی تو کارت اعتباریم نداشتم
گیج بودم روبه چول سو گفتم : من برم کارای..کارای عملو انجام بدم
دستمو گرفت و گفت : باهم بریم
_تا اینجا هم خیلی بودی ممنون..الان میتونی بری
۹.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.