پارت۴فیک:جرقه عشق
بیدار شدم رفتم دستشویی و کار های مربوطه رو انجام دادم و بعد صورتمو شستم و صبحونه خوردم ،حاضر شدم و منتظر شوگا موندم تا بهم زنگ بزنه
ساعت تقریبا۸:۳۰بود که گوشیم زنگ خورد،برداشتم وجواب دادم:
_الو
+خوب ادرس خونتو بده تا بیام دنبالت
_عا رئیس تویی؟
+نه داراکولام(🤣)په میخواستی کی باشه؟
_هیشکی ببخشین یه هو نشناختم،نیازی نیس شما ادرس بدین خودم میام
+نخیر تا تو بیای شب شده زود بگو آدرسو
_باشه پس یاداشت کنین.......(آدرسو میگه)
+۱۰دقیقه دیگه اونجام
_باشه،خداحافظ
۱۰ دقیقه بعد:
بییییییییب بیییییب
_وای خدا این چرا اینطوری بوق میزنه هرکی ندونه فکر میکنه امروز عروسیمه
_اومدم رئیس توروخدا دیگه نزنین همه همسایه ها فهمیدن که اومدین دنبالم
+هنوز که سوار نشدی پس بازم میزنم بییییییب
_وای باشه سوار شدم
+خوب حالا شد بیا اول بریم برات لباس بخرم تا از این وضعیت درای
_چه وضعیتی؟مگه لباسام چه شه؟
+چش نیس،فقط طبق سلیقه من نیس
حرکت کردیم و رفتیم به یه مرکز خرید بزرگ،رفتیم داخل وشوگا یه عالمه لباس خوشگل برداش و اورد داد دست من و بعد نشس رو مبلی که اونجا بود بعد گف:
+خوب حالا برو یکی یکی بپوش بیا تا بهت بگم کدوم بهت میاد
رفتم اتاق پرو و اولین لباسو پوشیدم و رفتم بیرون و گفتم:
_چطوره؟
+نه خوب نیس شبیه پنگوئن شدی برو اون یکیو بپوش
رفتم تو ولباس بعدیو پوشیدم و اومدم بیرون
_خوب این چطوره؟
+نچ شبیه اردک شدی برو عوضش کن
_رئیس توروخدا
+چیه؟اینجامنم که دستور میدم برو زود باش
یه نفس عمیق کشیدم و دوباره رفتم داخل و یکی یکی میپوشیدم و اونم قبول نمیکرد(۲۰دقیقه بعد و پرو اخرین لباس)
_این دیگه اخری بود دیگه واقعا خسته شدم
ویو شوگا:
خوب نمیدونم چرا ولی هرچه میپوشید بهش میومدولی من دوس نداشتم بهش اینو بگم ،تو فکر بودم که اومد بیرون،وایییی دیگه واقعا این خییییلی بهش میومد بی انصافی بود که ردش کنم پس گفتم:
+این خوبه اینو میخریم
_وایییی واقعا؟خدایا شکرت
بعد رفتیم و لباسو خریدیم(اسلاید دوم)اونقدر وقت تلف کردیم تقریبا ظهرشده بود ،شوگا فهمیده بود که گرسنمه پس بهم گف که بریم یه چیزی بخوریم و رفتیم و غذا خوردیم وبعد رفتیم و هرچه نیاز بود خریدیم و حاضر شدیم و سمت بار راه افتادیم.
ویو بار:
رسیدیم وجلوی بار پیاده شدیم شوگابهم گف:
+از حالاعزیزم صدام میکنی و همش باید بغل دست خودم باشی و به هیچ وج مست نمیکنم فهمیدی؟
_باشه رئیس،عاببخشید عزیزم
+خوبه بریم
رفتیم داخل بوی الکل و دودسیگار داش حالمو بهم میزد ولی مجبور بودم تحمل کنم
+خوب بیا بریم اونجا بشینیم
_باشه
رفتیم ونشستیم،چشمم به دخترایی افتاد که داشتن خودشونو میمالوندن به پسرا،حالم بهم خوردوزود اینورو نگا کردم شوگا که فهمیده بود یه پوزخندی بهم زد و گف:
+اولین بارته که همچین صحنه ای میبینی؟
لپام سرخ شدو بعد باخجالت گفتم
_اره تا حالا بار نیومده بودم
داشتیم حرف میزدیم که یه دختر اومد وبه شوگاگف:ددی میخوای یه حالی بهم بدی؟
شوگا ابروهاشو گره کرد وبعد گف:مگه کوری و همسرمو نمیبینی؟
دختره به من یه نگا کرد و زود از اونجا دور شد،آخیش دلم خنک شد بی آبرو، ولی وقتی شوگا همسرم صدام زد یه حس خوبی بهم دس داد
تو این فکرا بودم که شوگا از کمرم گرف و منو کشید سمت خودش و....
خوب با اینکه شرطمو عملی نکردین ولی بازم گذاشتم ولی تورو خدا حمایت کنین🙏🙏
ساعت تقریبا۸:۳۰بود که گوشیم زنگ خورد،برداشتم وجواب دادم:
_الو
+خوب ادرس خونتو بده تا بیام دنبالت
_عا رئیس تویی؟
+نه داراکولام(🤣)په میخواستی کی باشه؟
_هیشکی ببخشین یه هو نشناختم،نیازی نیس شما ادرس بدین خودم میام
+نخیر تا تو بیای شب شده زود بگو آدرسو
_باشه پس یاداشت کنین.......(آدرسو میگه)
+۱۰دقیقه دیگه اونجام
_باشه،خداحافظ
۱۰ دقیقه بعد:
بییییییییب بیییییب
_وای خدا این چرا اینطوری بوق میزنه هرکی ندونه فکر میکنه امروز عروسیمه
_اومدم رئیس توروخدا دیگه نزنین همه همسایه ها فهمیدن که اومدین دنبالم
+هنوز که سوار نشدی پس بازم میزنم بییییییب
_وای باشه سوار شدم
+خوب حالا شد بیا اول بریم برات لباس بخرم تا از این وضعیت درای
_چه وضعیتی؟مگه لباسام چه شه؟
+چش نیس،فقط طبق سلیقه من نیس
حرکت کردیم و رفتیم به یه مرکز خرید بزرگ،رفتیم داخل وشوگا یه عالمه لباس خوشگل برداش و اورد داد دست من و بعد نشس رو مبلی که اونجا بود بعد گف:
+خوب حالا برو یکی یکی بپوش بیا تا بهت بگم کدوم بهت میاد
رفتم اتاق پرو و اولین لباسو پوشیدم و رفتم بیرون و گفتم:
_چطوره؟
+نه خوب نیس شبیه پنگوئن شدی برو اون یکیو بپوش
رفتم تو ولباس بعدیو پوشیدم و اومدم بیرون
_خوب این چطوره؟
+نچ شبیه اردک شدی برو عوضش کن
_رئیس توروخدا
+چیه؟اینجامنم که دستور میدم برو زود باش
یه نفس عمیق کشیدم و دوباره رفتم داخل و یکی یکی میپوشیدم و اونم قبول نمیکرد(۲۰دقیقه بعد و پرو اخرین لباس)
_این دیگه اخری بود دیگه واقعا خسته شدم
ویو شوگا:
خوب نمیدونم چرا ولی هرچه میپوشید بهش میومدولی من دوس نداشتم بهش اینو بگم ،تو فکر بودم که اومد بیرون،وایییی دیگه واقعا این خییییلی بهش میومد بی انصافی بود که ردش کنم پس گفتم:
+این خوبه اینو میخریم
_وایییی واقعا؟خدایا شکرت
بعد رفتیم و لباسو خریدیم(اسلاید دوم)اونقدر وقت تلف کردیم تقریبا ظهرشده بود ،شوگا فهمیده بود که گرسنمه پس بهم گف که بریم یه چیزی بخوریم و رفتیم و غذا خوردیم وبعد رفتیم و هرچه نیاز بود خریدیم و حاضر شدیم و سمت بار راه افتادیم.
ویو بار:
رسیدیم وجلوی بار پیاده شدیم شوگابهم گف:
+از حالاعزیزم صدام میکنی و همش باید بغل دست خودم باشی و به هیچ وج مست نمیکنم فهمیدی؟
_باشه رئیس،عاببخشید عزیزم
+خوبه بریم
رفتیم داخل بوی الکل و دودسیگار داش حالمو بهم میزد ولی مجبور بودم تحمل کنم
+خوب بیا بریم اونجا بشینیم
_باشه
رفتیم ونشستیم،چشمم به دخترایی افتاد که داشتن خودشونو میمالوندن به پسرا،حالم بهم خوردوزود اینورو نگا کردم شوگا که فهمیده بود یه پوزخندی بهم زد و گف:
+اولین بارته که همچین صحنه ای میبینی؟
لپام سرخ شدو بعد باخجالت گفتم
_اره تا حالا بار نیومده بودم
داشتیم حرف میزدیم که یه دختر اومد وبه شوگاگف:ددی میخوای یه حالی بهم بدی؟
شوگا ابروهاشو گره کرد وبعد گف:مگه کوری و همسرمو نمیبینی؟
دختره به من یه نگا کرد و زود از اونجا دور شد،آخیش دلم خنک شد بی آبرو، ولی وقتی شوگا همسرم صدام زد یه حس خوبی بهم دس داد
تو این فکرا بودم که شوگا از کمرم گرف و منو کشید سمت خودش و....
خوب با اینکه شرطمو عملی نکردین ولی بازم گذاشتم ولی تورو خدا حمایت کنین🙏🙏
۲.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.