p:⁶..." Happening"
تهیونگ ویو"
که یه دختر ریزه میزه خورد به جونگ کوک(بیب این ریزه میزه همسرآیندته🥲)
+:اخخخخ...چته پسره کورررر نمیبینی جلوتو
×:هه...حواست هست سره راه کی قرار گرفتی هوم...؟
+:خب...تو جعون جونگ کوکی که چی مثلا؟
×:هههههه...الان بهت نشون میدم
که دیدم بهش نزدیک اونم میرفت عقب که اون دختره خورد به دیوار (اون جونگ رو میگه) و کوک دستاشو دو طرفش گذاشت و انقدی بهش نزدیک شد مژه هاشون بهم میخورد
×:اگه یبار دیگه بی ادبی کنی خودت میدونی و خودت
+:مثلا میخوای چه غلطی کنی؟
×:"پوزخند صدا دار"
+:خودت خواستی...
اون دختره با پاش زد تو ناکجا آباد کوک و کوک تو خودش جمع شد
×:ایی...لعنت بهت
اون دختره دوید و در رفت
منو جیمین رفتیم سمتش
_:ببینم میشناسیش؟
×:اره اسمش هان اون جونگه(نکته" اسم خانوادگی پدر واقعی اون جونگ هان هس)
_:اوکی...ولی خیلی خوشکل بودا...بنظرم باهاش رل بزن...🤭
که یکی زد تو بازوم و گفت
×:هی ببینم مستی چیزی هستی؟
ذهن کوک"هه...نمیدونه اون جونگ خواهر ناتنیمه"
_:نه خیلی هم عالیم
=:خیله خب بچه ها بسههه مثلا میخواستیم بریم کافه هاااااا
_×:هه هه... بریم
بعد دانشگاه"خونه تهیونگ اینا"
رفتم خونه و خدمتکار اومد و گفت پدرم باهام کار داره
اوفففف باز این پیرمرد باهام چیکار داره(نکته"تهیونگ از پدرش متنفره چون میدونست پدرش باعث عذاب مادرش بود)
خب دیگه خدافظ🤸🤸
که یه دختر ریزه میزه خورد به جونگ کوک(بیب این ریزه میزه همسرآیندته🥲)
+:اخخخخ...چته پسره کورررر نمیبینی جلوتو
×:هه...حواست هست سره راه کی قرار گرفتی هوم...؟
+:خب...تو جعون جونگ کوکی که چی مثلا؟
×:هههههه...الان بهت نشون میدم
که دیدم بهش نزدیک اونم میرفت عقب که اون دختره خورد به دیوار (اون جونگ رو میگه) و کوک دستاشو دو طرفش گذاشت و انقدی بهش نزدیک شد مژه هاشون بهم میخورد
×:اگه یبار دیگه بی ادبی کنی خودت میدونی و خودت
+:مثلا میخوای چه غلطی کنی؟
×:"پوزخند صدا دار"
+:خودت خواستی...
اون دختره با پاش زد تو ناکجا آباد کوک و کوک تو خودش جمع شد
×:ایی...لعنت بهت
اون دختره دوید و در رفت
منو جیمین رفتیم سمتش
_:ببینم میشناسیش؟
×:اره اسمش هان اون جونگه(نکته" اسم خانوادگی پدر واقعی اون جونگ هان هس)
_:اوکی...ولی خیلی خوشکل بودا...بنظرم باهاش رل بزن...🤭
که یکی زد تو بازوم و گفت
×:هی ببینم مستی چیزی هستی؟
ذهن کوک"هه...نمیدونه اون جونگ خواهر ناتنیمه"
_:نه خیلی هم عالیم
=:خیله خب بچه ها بسههه مثلا میخواستیم بریم کافه هاااااا
_×:هه هه... بریم
بعد دانشگاه"خونه تهیونگ اینا"
رفتم خونه و خدمتکار اومد و گفت پدرم باهام کار داره
اوفففف باز این پیرمرد باهام چیکار داره(نکته"تهیونگ از پدرش متنفره چون میدونست پدرش باعث عذاب مادرش بود)
خب دیگه خدافظ🤸🤸
۵.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.