فراموش شده پارت ۱
فراموش شده پارت ۱
______________________________________________________________
اول مارس زمانی که شکوفه های گلیسین شکوفا میشن در عمارت گیامورو بعد از ده سال شاهد به دنیا امدن دختری نورانی بودن اون از همون موقعی که به دنیا امده بود نشانه ی یک شمشیرزن رو داشت روی کتفش علامت شکوفه گلیسین بود بزرگان شهر اسمش رو گذاشتن ویستریا به معنی شکوفه های گلیسین.....
چهار سال بعد:
کوهاکو (برادر بزرگ ویستریا) :پدر مادر لطفا بزار در آزمون شرکت کنم میخوام به لشکر شیطان کش ها ملحق شم.
پدر: خواسته قلبیت همینه؟
مادر*با ناراحتی*:نه ، عزیزم بهش اجازه نده ممکنه جونش رو از دست بده
کوهاکو :مادر من برای حفاظت از این خانواده میخوام یک اهریمن کش بشم.
پدر: از الان تا شیش ماه دیگه تمرین بکن تمرین هایی که یادت داده بودم رو یادت نره و آرزوی موفقیت برات دارم
کوهاکو:ممنون پدر *از اتاق رفت بیرون*
مادر*با گریه*:چرا بهش اجازه دادی اگه تو آزمون قبول نشه چی؟
پدر: نگران نباش من به اون ایمان دارم یادته موقع ازدواج مون پیشگوی کوهستان گفت فرزندی ما به دنیا میاریم که نخبه ای در شمشیرزنی میشه ، اون فرزند خود کوهاکو هست نیاز نیست نگران باشی.
ویستریا:داداش کجا میری؟
_دارم میرم تا در آزمون شرکت کنم تا بتونم از تو و خانواده محافظت کنم
_داداشی زود برگرد وقتی امدی برات کیک برنجی درست میکنم.
*همدیگه رو بغل میکنن و کوهاکو میره *
ویستریا:داداش میشه برام از اونجا برام شکوفه های گلیسین بیاری ار پدر شنیدم محل ازمون درختای گلیسین داره
کوهاکو*با لبخند*:باشه بخاطر تو زنده از ازمون میام بیرون
______________________________________________________________
اول مارس زمانی که شکوفه های گلیسین شکوفا میشن در عمارت گیامورو بعد از ده سال شاهد به دنیا امدن دختری نورانی بودن اون از همون موقعی که به دنیا امده بود نشانه ی یک شمشیرزن رو داشت روی کتفش علامت شکوفه گلیسین بود بزرگان شهر اسمش رو گذاشتن ویستریا به معنی شکوفه های گلیسین.....
چهار سال بعد:
کوهاکو (برادر بزرگ ویستریا) :پدر مادر لطفا بزار در آزمون شرکت کنم میخوام به لشکر شیطان کش ها ملحق شم.
پدر: خواسته قلبیت همینه؟
مادر*با ناراحتی*:نه ، عزیزم بهش اجازه نده ممکنه جونش رو از دست بده
کوهاکو :مادر من برای حفاظت از این خانواده میخوام یک اهریمن کش بشم.
پدر: از الان تا شیش ماه دیگه تمرین بکن تمرین هایی که یادت داده بودم رو یادت نره و آرزوی موفقیت برات دارم
کوهاکو:ممنون پدر *از اتاق رفت بیرون*
مادر*با گریه*:چرا بهش اجازه دادی اگه تو آزمون قبول نشه چی؟
پدر: نگران نباش من به اون ایمان دارم یادته موقع ازدواج مون پیشگوی کوهستان گفت فرزندی ما به دنیا میاریم که نخبه ای در شمشیرزنی میشه ، اون فرزند خود کوهاکو هست نیاز نیست نگران باشی.
ویستریا:داداش کجا میری؟
_دارم میرم تا در آزمون شرکت کنم تا بتونم از تو و خانواده محافظت کنم
_داداشی زود برگرد وقتی امدی برات کیک برنجی درست میکنم.
*همدیگه رو بغل میکنن و کوهاکو میره *
ویستریا:داداش میشه برام از اونجا برام شکوفه های گلیسین بیاری ار پدر شنیدم محل ازمون درختای گلیسین داره
کوهاکو*با لبخند*:باشه بخاطر تو زنده از ازمون میام بیرون
۱۴۸
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.