باران خونp44
پرش به خونه
ویو نامجون
وقتی رسیدیم خونه مثل جنازه ها{ زبانم لال} افتادم وسط خونه خیلی خسته بودم کشون کشون رفتم توی اتاق و روی تخت لش کردم از این دست به اون دست کردم و به خاطر تنگ بودن پیراهنم زیاد نمیتونستم دست و پا کنم و حوصله عوض کردنشون هم نداشتم که با حس باز شدن دکمه های پیراهنم چشمام باز شد
نامجون: چیکار میکنی؟
ا/ت: اذیتی دکمه هاشو باز کن بزرگ بشه
نامجون:اصلا چون تو اومدی کلا درش میارم
ا/ت: من این حرفو نزدم
نامجون:بیا اینجا
ا/ت: اگه روت بخوابم دلت درد میگیره
نامجون: هیچکار نمیشم
ا/ت: خودت گفتی ها
نامجون: چقدر دلم برات تنگ شده بود پرنسس
ا/ت: یه سوال
نامجون: در خدمتم
ا/ت: الان که هورنی نیستی
نامجون: کاش بودم ولی نه
ا/ت: پس در امانم
نامجون: اره فعلا
ا/ت: بخواب
پرش 4 ساعت بعد
ویو نامجون
وقتی رسیدیم خونه مثل جنازه ها{ زبانم لال} افتادم وسط خونه خیلی خسته بودم کشون کشون رفتم توی اتاق و روی تخت لش کردم از این دست به اون دست کردم و به خاطر تنگ بودن پیراهنم زیاد نمیتونستم دست و پا کنم و حوصله عوض کردنشون هم نداشتم که با حس باز شدن دکمه های پیراهنم چشمام باز شد
نامجون: چیکار میکنی؟
ا/ت: اذیتی دکمه هاشو باز کن بزرگ بشه
نامجون:اصلا چون تو اومدی کلا درش میارم
ا/ت: من این حرفو نزدم
نامجون:بیا اینجا
ا/ت: اگه روت بخوابم دلت درد میگیره
نامجون: هیچکار نمیشم
ا/ت: خودت گفتی ها
نامجون: چقدر دلم برات تنگ شده بود پرنسس
ا/ت: یه سوال
نامجون: در خدمتم
ا/ت: الان که هورنی نیستی
نامجون: کاش بودم ولی نه
ا/ت: پس در امانم
نامجون: اره فعلا
ا/ت: بخواب
پرش 4 ساعت بعد
۶.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.