عشق در نگاه اول پارت ۹
ویو ا.ت
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه کوک که یه خانمی درو برامون باز کرد
م کوک : سلام پسرم این دختر کیه ؟
ا.ت : سلام خانم من کیم ا.ت هستم (تعظیم)
م کوک : سلام دخترم بیا تو (با لبخند)
ا.ت : رفتیم توی خونش واو چه عمارت خوشگلی
پ کوک : شما کی هستین؟
ا.ت : سلام آقای جئون من کیم ا.ت هستم(تعظیم)
کوک : بابا این دوست دخترمه
پ کوک : اما تو با یونا ازدواج کردی
کوک : بابا ما فقط روی کاغذ زن و شوهریم یونا خودش گفته یکی دیگه رو دوست داره اما من عاشق ا.ت هستم
پ کوک : باید یه مدت فکر کنم
م کوک : دخترم برای شام پیش ما بمون
ا.ت : ممنون خانم مزاحمتون نمیشم
م کوک : این چه حرفیه دخترم شام پیشمون بمون
ا.ت : باشه چشم
کوک : ا.ت فکر کنم مامانم ازت خوشش اومده (آروم)
ا.ت : امیدوارم بابات هم همینجوری باشه(آروم)
م کوک : دخترم برو بشین روی مبل تا شام حاضر بشه
ا.ت : چشم
ویو ا.ت
رفتیم نشستیم روی مبل که یه دختره اومد
یونا : کوک این هرزه کیه ؟
کوک : یونا حرف دهنتو بفهم (با عصبانیت)
یونا : ایش (رفت)
کوک : ا.ت من معذرت میخوام
ا.ت : کوک اشکال نداره تو چرا معذرت میخوای
ویو یونا
خوبه حالا کارم راحت شد میتونم کاری کنم که اون دوتا از هم جدا بشن هم من اموال جئون رو بالا بکشم
ویو ا.ت
مامان کوک صدامون زد تا برای شام بریم
پرش زمانی سر میز
پ کوک : خب ا.ت از خودت بگو خانوادت کجان ؟
ا.ت : من ۸ سالم که بود اونا رو از دست دادم یه نفر اونا رو کشت تا اینکه مادر بزرگم منو بزرگ کرد ولی اونم وقتی که من ۱۶ سالم بود مریض شد و فوت کرد و من یکی از کارکنان تالاری هستم که اون شب عروسی پسرتون بود
پ کوک : از مافیا بودن ما خبر داری ؟
ا.ت : بله
پ کوک : پس چطور تونستی با پسرم باشی وقتی میدونستی اون مافیاست
ا.ت : پسرتون به من گفت که به کسایی که دوسشون داره هیچ آسیبی نمیزنه و گفته که فقط اسلحه خرید و فروش میکنه
پ کوک : تو باید یه مدت با ما زندگی کنی که من بهتر بشناسمت اگه رفتارت خوب بود که میتونی با پسرم باشی اگه نبود باید دور پسر منو خط بکشی اتاقتم به اجوما میگم برات آماده کنه
ا.ت : چشم آقای جئون
ویو کوک ..........
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه کوک که یه خانمی درو برامون باز کرد
م کوک : سلام پسرم این دختر کیه ؟
ا.ت : سلام خانم من کیم ا.ت هستم (تعظیم)
م کوک : سلام دخترم بیا تو (با لبخند)
ا.ت : رفتیم توی خونش واو چه عمارت خوشگلی
پ کوک : شما کی هستین؟
ا.ت : سلام آقای جئون من کیم ا.ت هستم(تعظیم)
کوک : بابا این دوست دخترمه
پ کوک : اما تو با یونا ازدواج کردی
کوک : بابا ما فقط روی کاغذ زن و شوهریم یونا خودش گفته یکی دیگه رو دوست داره اما من عاشق ا.ت هستم
پ کوک : باید یه مدت فکر کنم
م کوک : دخترم برای شام پیش ما بمون
ا.ت : ممنون خانم مزاحمتون نمیشم
م کوک : این چه حرفیه دخترم شام پیشمون بمون
ا.ت : باشه چشم
کوک : ا.ت فکر کنم مامانم ازت خوشش اومده (آروم)
ا.ت : امیدوارم بابات هم همینجوری باشه(آروم)
م کوک : دخترم برو بشین روی مبل تا شام حاضر بشه
ا.ت : چشم
ویو ا.ت
رفتیم نشستیم روی مبل که یه دختره اومد
یونا : کوک این هرزه کیه ؟
کوک : یونا حرف دهنتو بفهم (با عصبانیت)
یونا : ایش (رفت)
کوک : ا.ت من معذرت میخوام
ا.ت : کوک اشکال نداره تو چرا معذرت میخوای
ویو یونا
خوبه حالا کارم راحت شد میتونم کاری کنم که اون دوتا از هم جدا بشن هم من اموال جئون رو بالا بکشم
ویو ا.ت
مامان کوک صدامون زد تا برای شام بریم
پرش زمانی سر میز
پ کوک : خب ا.ت از خودت بگو خانوادت کجان ؟
ا.ت : من ۸ سالم که بود اونا رو از دست دادم یه نفر اونا رو کشت تا اینکه مادر بزرگم منو بزرگ کرد ولی اونم وقتی که من ۱۶ سالم بود مریض شد و فوت کرد و من یکی از کارکنان تالاری هستم که اون شب عروسی پسرتون بود
پ کوک : از مافیا بودن ما خبر داری ؟
ا.ت : بله
پ کوک : پس چطور تونستی با پسرم باشی وقتی میدونستی اون مافیاست
ا.ت : پسرتون به من گفت که به کسایی که دوسشون داره هیچ آسیبی نمیزنه و گفته که فقط اسلحه خرید و فروش میکنه
پ کوک : تو باید یه مدت با ما زندگی کنی که من بهتر بشناسمت اگه رفتارت خوب بود که میتونی با پسرم باشی اگه نبود باید دور پسر منو خط بکشی اتاقتم به اجوما میگم برات آماده کنه
ا.ت : چشم آقای جئون
ویو کوک ..........
۶.۳k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.