شوهر سخت گیر من فصل دوم پارت 31
شوهر سخت گیر من فصل دوم
ႱᎯᎴᎽ-ႰᏋ𐒀𐒐ႰᏥ
ᎵᏋᏒᎿ : ³¹
*اول لایک کنین بعد بخونین و گرنه حلال تون نمیکنم*
«صبح»
یک صبح زیبای بهاری هوا تازه بوی گل
های رز و همه جا رو گرفته بود صدای
گنجشک ها همه ی عمارت رو گرفته بود
اون عمارت زیبا با تم کرمی و قهوه ی
مثل عمارت توی قصه های دیزنی بود
البته برای ا.ت عادی بود چون عمارت
پدرش هم مثل این عمارت شوهرش بود
ولی این عمارت مجلل تر بود باشکوه تر
بود(خوب زیادی چص گفتم) بریم سراغ
اتاق ا.ت تا ببینیم چیکار میکنه
ا.ت:
صبح با صدای گنجشکا بیدار شدم کش و
قوصی به بدنم دادم تو این عمارت
درخت و گل زیاده برای همین گنجشکا
اینقد زیادن که ادم میتونه با صداشون
بیدار بشه به ساعت نگاه کردم 7 بود
از روی تخت بلند شدم پرده
های کرمی رنگ رو کنار زدم پنجره ها
بزرگ بودند برای همین هوای خیلی خوب
و تازه میومد به تخت نگاه کردم
جونگکوک خوابیده بود ولی من که
دیشب جیسون رو اورده بودم
ا.ت« *جیغ*
کوک« چته تو چرا جیغ میزنی سر صبی
ا.ت« جیسون
کوک« جیسون چی
ا.ت« اون کجاست من دیشب اوردمش
اینجا روی تخت گذاشتمش
*جونگکوک با یاد اوری دیشب یه لبخندی زد*
«فلش بک به دیشب»
کوک:
خیلی تشنم بود بیدار شدم برق رو
روشن کردم به ساعت نگاه کردم 1 شب
بود از رو تخت بلند شدم یکم اب خوردم
به تخت نگاه کردم که جیسون رو دیدم
اون اینجا چیکار میکرد اه نمیتونم با زنم
تنها باشم
برای همین یه تیشرت پوشیدم و جیسون
رو براید استایل بغل کردم و از اتاق زدم
بیرون جیسون رو بردم دم در اتاق پدر و
مادرم در زدم
بعد دو دقیقه در رو باز کرد مادرم
م« پسرم تو اینجا چیکار میکنی این
وقت شب چرا جیسون بغلته
کوک« مادر ترو خدا بگیرش امشب
پیش شما بخوابه باشه
م« چرا نمی بری پیش مادرش
کوک« من اتاق اون زن نمیرم
م« پس چرا اوردیش اتاقت
کوک« من میاوردمش ا.ت اوردتش
م« من میخوام بخوابم پسرم برو
کوک« مادر ترو خدا بگیرش میخوام
با زنم بخوابم
م« اون که حاملس
کوک« اونطوری نه میخوام بغلش کنم
بعد بخوابم وقتی بیدار نمیتونم نمیزاره
م« باشه بدش به من
کوک« ممنون
کوک:
و جیسون رو دادم به مادرم و خودم
اومدم اتاقم تیشرت رو دراوردم فقط
یه شلوارک کوتا مشکی تنم بود چراغا
رو خاموش کردم و رو تخت دراز کشیدم
نزدیک ا.ت شدم و دستمو روی کمرش
گذاشتم و خوابیدم
«پایان فلش بک»
کوک«نگران نباش جاش امنه
ا.ت« یعنی چی
کوک« یعنی دیشب بردمش پیش مادرم
ا.ت« بخاطر چی
کوک« چون میخاستم زنمو بغل کنم
و بخوابم اشکالیه
ا.ت« اره اشکاله اوف از دست تو
این پارت بنظرم زیاد بود واسه امشب بسه فردا شب چندتا پارت دیگه هم میزارم و اینو لایک کن و گرنه حرومه
شرط:
جون مادرتون قسم کامنت رو بدون تکرار بزارین
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
ႱᎯᎴᎽ-ႰᏋ𐒀𐒐ႰᏥ
ᎵᏋᏒᎿ : ³¹
*اول لایک کنین بعد بخونین و گرنه حلال تون نمیکنم*
«صبح»
یک صبح زیبای بهاری هوا تازه بوی گل
های رز و همه جا رو گرفته بود صدای
گنجشک ها همه ی عمارت رو گرفته بود
اون عمارت زیبا با تم کرمی و قهوه ی
مثل عمارت توی قصه های دیزنی بود
البته برای ا.ت عادی بود چون عمارت
پدرش هم مثل این عمارت شوهرش بود
ولی این عمارت مجلل تر بود باشکوه تر
بود(خوب زیادی چص گفتم) بریم سراغ
اتاق ا.ت تا ببینیم چیکار میکنه
ا.ت:
صبح با صدای گنجشکا بیدار شدم کش و
قوصی به بدنم دادم تو این عمارت
درخت و گل زیاده برای همین گنجشکا
اینقد زیادن که ادم میتونه با صداشون
بیدار بشه به ساعت نگاه کردم 7 بود
از روی تخت بلند شدم پرده
های کرمی رنگ رو کنار زدم پنجره ها
بزرگ بودند برای همین هوای خیلی خوب
و تازه میومد به تخت نگاه کردم
جونگکوک خوابیده بود ولی من که
دیشب جیسون رو اورده بودم
ا.ت« *جیغ*
کوک« چته تو چرا جیغ میزنی سر صبی
ا.ت« جیسون
کوک« جیسون چی
ا.ت« اون کجاست من دیشب اوردمش
اینجا روی تخت گذاشتمش
*جونگکوک با یاد اوری دیشب یه لبخندی زد*
«فلش بک به دیشب»
کوک:
خیلی تشنم بود بیدار شدم برق رو
روشن کردم به ساعت نگاه کردم 1 شب
بود از رو تخت بلند شدم یکم اب خوردم
به تخت نگاه کردم که جیسون رو دیدم
اون اینجا چیکار میکرد اه نمیتونم با زنم
تنها باشم
برای همین یه تیشرت پوشیدم و جیسون
رو براید استایل بغل کردم و از اتاق زدم
بیرون جیسون رو بردم دم در اتاق پدر و
مادرم در زدم
بعد دو دقیقه در رو باز کرد مادرم
م« پسرم تو اینجا چیکار میکنی این
وقت شب چرا جیسون بغلته
کوک« مادر ترو خدا بگیرش امشب
پیش شما بخوابه باشه
م« چرا نمی بری پیش مادرش
کوک« من اتاق اون زن نمیرم
م« پس چرا اوردیش اتاقت
کوک« من میاوردمش ا.ت اوردتش
م« من میخوام بخوابم پسرم برو
کوک« مادر ترو خدا بگیرش میخوام
با زنم بخوابم
م« اون که حاملس
کوک« اونطوری نه میخوام بغلش کنم
بعد بخوابم وقتی بیدار نمیتونم نمیزاره
م« باشه بدش به من
کوک« ممنون
کوک:
و جیسون رو دادم به مادرم و خودم
اومدم اتاقم تیشرت رو دراوردم فقط
یه شلوارک کوتا مشکی تنم بود چراغا
رو خاموش کردم و رو تخت دراز کشیدم
نزدیک ا.ت شدم و دستمو روی کمرش
گذاشتم و خوابیدم
«پایان فلش بک»
کوک«نگران نباش جاش امنه
ا.ت« یعنی چی
کوک« یعنی دیشب بردمش پیش مادرم
ا.ت« بخاطر چی
کوک« چون میخاستم زنمو بغل کنم
و بخوابم اشکالیه
ا.ت« اره اشکاله اوف از دست تو
این پارت بنظرم زیاد بود واسه امشب بسه فردا شب چندتا پارت دیگه هم میزارم و اینو لایک کن و گرنه حرومه
شرط:
جون مادرتون قسم کامنت رو بدون تکرار بزارین
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
۱۰۳.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.