فراموشی!
part ⁷
که اومد سمتمو لباشو روی لبام گذاشت.
همه خدمتکارا داشتن نگاهمون میکردن.
دستمو روی شونه هاش گذاشتمو سعیکردم از خودم جداش کنم ولی دستاشو محکم تر روی کمرم فشار داد.
دیگه کاری نکردم که بعد از چند ۱ مین ازم جدا شد!
جیمین:خوب بود!
حرصی بشه نگاه کردم که گفت:
بقیش برای شب بیب!
خدمتکارا که دستاشونو جلوی دهنشون گذاشته بودن سریع رفتن توی آشپزخونه آشپزخونه معلوم بود از اونجا داشتن نگاه میکردن!
ات:جیمین چیکار میکنی؟!
جیمین:کار خلافی نکردم!
از دوست دخترم لب گرفتم و شاید شب.......
با ضربه آرومی که به بازوش زدم حرفشو عوض کرد:خب برو درسامو بخون فردا باید بریم مدرسه و خودش داشت میرفت که گفتم:پس تو چی؟
جمیمن:اوو بیبی حساس شدی؟!
اومدم چیزی بگم که.....
ادامه دارد.......
که اومد سمتمو لباشو روی لبام گذاشت.
همه خدمتکارا داشتن نگاهمون میکردن.
دستمو روی شونه هاش گذاشتمو سعیکردم از خودم جداش کنم ولی دستاشو محکم تر روی کمرم فشار داد.
دیگه کاری نکردم که بعد از چند ۱ مین ازم جدا شد!
جیمین:خوب بود!
حرصی بشه نگاه کردم که گفت:
بقیش برای شب بیب!
خدمتکارا که دستاشونو جلوی دهنشون گذاشته بودن سریع رفتن توی آشپزخونه آشپزخونه معلوم بود از اونجا داشتن نگاه میکردن!
ات:جیمین چیکار میکنی؟!
جیمین:کار خلافی نکردم!
از دوست دخترم لب گرفتم و شاید شب.......
با ضربه آرومی که به بازوش زدم حرفشو عوض کرد:خب برو درسامو بخون فردا باید بریم مدرسه و خودش داشت میرفت که گفتم:پس تو چی؟
جمیمن:اوو بیبی حساس شدی؟!
اومدم چیزی بگم که.....
ادامه دارد.......
۱۶.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.