A lovely design p10
Part 10
(چند روز بعد)
(ویو راوی)
در این چند روز اعضا دور از چشم یونگی و ا.ت نقشه کشیده بودند که ا.ت رو به یونگی برسونن.
جین: من کیک میپزم
نامجون: منم تزئین میکنم
اعضا : به هیچ وجه من ال وجوه(باداد)
نامجون : باشه باشه من میرم کتاب 《چگونه دو نفر را به هم برسانیم》 رو بخونم (مگه همچین کتابی هم هست؟-_-)
اعضا : •_• -_-
کوک: بچه ها نقشه اینه که :
ما به یونگی میگیم بره نارنگی بخره و بعد ا.ت رو از داخل اتاقش که همیشه ی خدا اونجاست میکشیم بیرون و بهش میگیم که یونگی یه حرف مهمی با اون داره. بعد تهیونگ به یونگی زنگ میزنه و الکی میگه که ما به ا.ت گفتیم دوسش داری و یونگی هم با سرعت به سمت اینجا میاد و ما میریم قایم میشیم . بعد ا.ت از یونگی کار مهمش رو میپرسه و یونگی مجبور میشه که همه چیزو بگه ؛ وما عمو میشیم ;) ( کوک ؟!! وا د ... •_•)
تهیونگ : نقشه ی عالی آیه
جین: خب خب برید آماده شید
اعضا: باشه
کوک و جین و جیمین رفتن و در اتاق ا.ت رو زدن و ا.ت درو باز کرد(ا.ت نزاشت بیان داخل چون کلی پوستر ازشون داره و بعدش اونا میفهمیدند)بعد کوک بهش گفت که یونگی یه کار خیلی خیلی مهم باهات داره و جین و جیمین هم گفتن که توی هال منتظر بمونی تا یونگی بیاد. ا.ت هم با لبخند قبول کرد و رفت روی مبل نشست و با موبایلش ور رفت. بعد تهیونگ توی اتاقش به یونگی زنگ زد:
تهیونگ : سلام هیونگ
یونگی: سلام چیزی شده
تهیونگ: ما به ا.ت گفتیم که دوسش داری
یونگی: چه غلطی خوردییییین؟؟؟!!!!
تهیونگ: غلطی به نام لذت😎 بای
یونگی: وایسا پدر ...(اوه اوه اوضاع داشت بد میشد°-°)
تهیونگ قطع کرد و رفت به کارش برسه.
(یونگی ویو)
وااااااایییییییییییییییییییییییییییی حالا چه غلطی بخورم؟ باید چی بگم؟ چجوری باید سر بحثو باز کنم اصن ؟ وای خدا لعنتتون نکنه بچه های.. (بهتره تنهاش بزاری خالی بشه😶. ممکنه انسان های پاک و آرومی اینجا نشسته باشن اینا رو ببینن😑)
(ویو راوی)
یونگی با استرس تمام با سرعت به سمت خانه حرکت میکرد و با خودش تمرین میکرد که چی بگه .
وقتی رسید خیلی با احتیاط درو باز کرد و وارد شد:
یونگی :خب ببین ا.ت میدونم که چی گفتن بهت...
ا.ت : ....
به نظرتون ا.ت چی گفت ؟؟؟؟؟
To be continued...
(چند روز بعد)
(ویو راوی)
در این چند روز اعضا دور از چشم یونگی و ا.ت نقشه کشیده بودند که ا.ت رو به یونگی برسونن.
جین: من کیک میپزم
نامجون: منم تزئین میکنم
اعضا : به هیچ وجه من ال وجوه(باداد)
نامجون : باشه باشه من میرم کتاب 《چگونه دو نفر را به هم برسانیم》 رو بخونم (مگه همچین کتابی هم هست؟-_-)
اعضا : •_• -_-
کوک: بچه ها نقشه اینه که :
ما به یونگی میگیم بره نارنگی بخره و بعد ا.ت رو از داخل اتاقش که همیشه ی خدا اونجاست میکشیم بیرون و بهش میگیم که یونگی یه حرف مهمی با اون داره. بعد تهیونگ به یونگی زنگ میزنه و الکی میگه که ما به ا.ت گفتیم دوسش داری و یونگی هم با سرعت به سمت اینجا میاد و ما میریم قایم میشیم . بعد ا.ت از یونگی کار مهمش رو میپرسه و یونگی مجبور میشه که همه چیزو بگه ؛ وما عمو میشیم ;) ( کوک ؟!! وا د ... •_•)
تهیونگ : نقشه ی عالی آیه
جین: خب خب برید آماده شید
اعضا: باشه
کوک و جین و جیمین رفتن و در اتاق ا.ت رو زدن و ا.ت درو باز کرد(ا.ت نزاشت بیان داخل چون کلی پوستر ازشون داره و بعدش اونا میفهمیدند)بعد کوک بهش گفت که یونگی یه کار خیلی خیلی مهم باهات داره و جین و جیمین هم گفتن که توی هال منتظر بمونی تا یونگی بیاد. ا.ت هم با لبخند قبول کرد و رفت روی مبل نشست و با موبایلش ور رفت. بعد تهیونگ توی اتاقش به یونگی زنگ زد:
تهیونگ : سلام هیونگ
یونگی: سلام چیزی شده
تهیونگ: ما به ا.ت گفتیم که دوسش داری
یونگی: چه غلطی خوردییییین؟؟؟!!!!
تهیونگ: غلطی به نام لذت😎 بای
یونگی: وایسا پدر ...(اوه اوه اوضاع داشت بد میشد°-°)
تهیونگ قطع کرد و رفت به کارش برسه.
(یونگی ویو)
وااااااایییییییییییییییییییییییییییی حالا چه غلطی بخورم؟ باید چی بگم؟ چجوری باید سر بحثو باز کنم اصن ؟ وای خدا لعنتتون نکنه بچه های.. (بهتره تنهاش بزاری خالی بشه😶. ممکنه انسان های پاک و آرومی اینجا نشسته باشن اینا رو ببینن😑)
(ویو راوی)
یونگی با استرس تمام با سرعت به سمت خانه حرکت میکرد و با خودش تمرین میکرد که چی بگه .
وقتی رسید خیلی با احتیاط درو باز کرد و وارد شد:
یونگی :خب ببین ا.ت میدونم که چی گفتن بهت...
ا.ت : ....
به نظرتون ا.ت چی گفت ؟؟؟؟؟
To be continued...
۷.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.