فیک ران پارت 18
هرچی فوش بود نثار مایکی کردم...
یهو...
جلوی دهنم یه دستمال گذاشته شد...لنتی داخلش بیهوشی بود*
نه نباید نفس بکشم ... نه نباید... شت.... نمیتونم دیگه تحمل کنم....
و سیاهی....
....خیلی بعد تر؛
ا/ت: لنتی من کجام...؟ با ران اومده بودم بیرون... رف به یه جایی بعدش..اوع ارع... یکی بیهوشم کرد...
چشمام رو نیمه باز گذاشتم و به وسایل نگاه انداختم... چاقو...شلاق...ایمپلنت و ماکروویو[ابزار شکنجه برای شستشوی مغزی و وادار کردن قربانیش به حرف اومدن] ....کاتر....تیغ.... ارع اینجا اتاق شکنجهس درواقع اینقدر که تو این اتاق مورد استفاده قرار گرفتم کاملن برام عادی شده...
یکی وارد اتاق شد...ماسک و هودی داشت و دستاش باند پیچی شد بود...
×:خب خب ...پس جقله ی جدید بونتن تویی؟!
ا/ت:🤨
×:اینجا فقط من سوال میکنم فهمیدی؟
ا/ت:...
×: گفتم فهمییییدددییی؟؟؟
ا/ت: من ک هنو حرفی نزدم😑
×:خب میرم صاف سر اصل مطلب...
اوم...صِمَت تو تو بونتن چیه؟
ا/ت:....
×:خب اینجا فقط یه شانس داری جواب بدی.....*یه چاقو برداشت و رو دستایه ا/ت شروع کرد به کشیدن..*
ا/ت کاملن خونسرد بود انگار نه انگار اتفاقی افتاده خون همینطور از دستایه سفید دختر پایین میریخت...
×:خب دوباره... بونتن قراره چه باندی رو از بین ببره؟
ا/ت:...
×: خب مثل اینکه حرف حالیت نیس...* مایکروویو رو به ا/ت متصل کرد*
*سرفه خونی*اههه اههه* ا/ت: الان نباید بیهوشی اثر کنه.....نههه
ا/ت: *مایکروویو رو میبینه*اوع ...دوباره؟ نکنه شوخیت گرفته؟؟!
*سرفه ی خونی*
×:خب جوابمو ندادی...!
ا/ت:اطلاعی ندارم...
*صدای برق و ولتاژ*
ا/ت: *خیلی آروم* آخ سرم* سرفه ی خونی*
×:کجا قراره برید...؟
ا/ت:من چمیدونم...!
*بالا بردن ولتاژ*
ا/ت:....*سرفه ی خونی *
×:خب بهتره به سوالام جواب بدی وگرنه این ولتاژ ا آنقدر بالا میره تا بمیری:<انتخاب با توعه... سوالمو جواب بده... با چه وسیله ای میخوای بری؟
ا/ت: *مایکی بهم اعتماد کرده نباید چیزی بگم... نباید انقد زود اعتمادشو ازش بگیرم* من تازه وارد بونتن شدم..از کجا باید انقدر بهم اعتماد داشته باشن ک همچین چیزی ب من ...بگن؟ *سرفه ی خونی*شدیدتر*
×:من مطمعنم ک تو میدونی ... یالا جواب بده ...
ا/ت: گفتم ک نمیدونمممم😑*سرفه*
*بالا بردن ولتاژ*
ا/ت: *آیییی مادرجریااااننن🥺 ....چشمام هی دارع سیاهی میرهههه...مایکی خدا لعنتت کنههههه روز اول منو به چخ دادیییی* اخخخ سرمم *نسبتن آروم...
×:خب مث اینکه کار ساز نیست... *دستگاه رو کنار برد ...دستایه ا/ت رو باز کرد تو یه حرکت جفتشون از پشت بهم بست و از رو صندلی بلندش کرد...
ا/ت: یه سطل بزرگ آب رو به روم بود ...یهو سرم رفت داخل سطل ...1...2...۳...4... بیرون اومدم.... به نفس نفس افتادم...*سرفه ی خونی...
×:خب ...کیا داخل این عملیات دست دارن..؟
ا/ت: اخخ ...ارع...الان بهت میگم....
*بنظرتون گروگان گیر کیه؟
یهو...
جلوی دهنم یه دستمال گذاشته شد...لنتی داخلش بیهوشی بود*
نه نباید نفس بکشم ... نه نباید... شت.... نمیتونم دیگه تحمل کنم....
و سیاهی....
....خیلی بعد تر؛
ا/ت: لنتی من کجام...؟ با ران اومده بودم بیرون... رف به یه جایی بعدش..اوع ارع... یکی بیهوشم کرد...
چشمام رو نیمه باز گذاشتم و به وسایل نگاه انداختم... چاقو...شلاق...ایمپلنت و ماکروویو[ابزار شکنجه برای شستشوی مغزی و وادار کردن قربانیش به حرف اومدن] ....کاتر....تیغ.... ارع اینجا اتاق شکنجهس درواقع اینقدر که تو این اتاق مورد استفاده قرار گرفتم کاملن برام عادی شده...
یکی وارد اتاق شد...ماسک و هودی داشت و دستاش باند پیچی شد بود...
×:خب خب ...پس جقله ی جدید بونتن تویی؟!
ا/ت:🤨
×:اینجا فقط من سوال میکنم فهمیدی؟
ا/ت:...
×: گفتم فهمییییدددییی؟؟؟
ا/ت: من ک هنو حرفی نزدم😑
×:خب میرم صاف سر اصل مطلب...
اوم...صِمَت تو تو بونتن چیه؟
ا/ت:....
×:خب اینجا فقط یه شانس داری جواب بدی.....*یه چاقو برداشت و رو دستایه ا/ت شروع کرد به کشیدن..*
ا/ت کاملن خونسرد بود انگار نه انگار اتفاقی افتاده خون همینطور از دستایه سفید دختر پایین میریخت...
×:خب دوباره... بونتن قراره چه باندی رو از بین ببره؟
ا/ت:...
×: خب مثل اینکه حرف حالیت نیس...* مایکروویو رو به ا/ت متصل کرد*
*سرفه خونی*اههه اههه* ا/ت: الان نباید بیهوشی اثر کنه.....نههه
ا/ت: *مایکروویو رو میبینه*اوع ...دوباره؟ نکنه شوخیت گرفته؟؟!
*سرفه ی خونی*
×:خب جوابمو ندادی...!
ا/ت:اطلاعی ندارم...
*صدای برق و ولتاژ*
ا/ت: *خیلی آروم* آخ سرم* سرفه ی خونی*
×:کجا قراره برید...؟
ا/ت:من چمیدونم...!
*بالا بردن ولتاژ*
ا/ت:....*سرفه ی خونی *
×:خب بهتره به سوالام جواب بدی وگرنه این ولتاژ ا آنقدر بالا میره تا بمیری:<انتخاب با توعه... سوالمو جواب بده... با چه وسیله ای میخوای بری؟
ا/ت: *مایکی بهم اعتماد کرده نباید چیزی بگم... نباید انقد زود اعتمادشو ازش بگیرم* من تازه وارد بونتن شدم..از کجا باید انقدر بهم اعتماد داشته باشن ک همچین چیزی ب من ...بگن؟ *سرفه ی خونی*شدیدتر*
×:من مطمعنم ک تو میدونی ... یالا جواب بده ...
ا/ت: گفتم ک نمیدونمممم😑*سرفه*
*بالا بردن ولتاژ*
ا/ت: *آیییی مادرجریااااننن🥺 ....چشمام هی دارع سیاهی میرهههه...مایکی خدا لعنتت کنههههه روز اول منو به چخ دادیییی* اخخخ سرمم *نسبتن آروم...
×:خب مث اینکه کار ساز نیست... *دستگاه رو کنار برد ...دستایه ا/ت رو باز کرد تو یه حرکت جفتشون از پشت بهم بست و از رو صندلی بلندش کرد...
ا/ت: یه سطل بزرگ آب رو به روم بود ...یهو سرم رفت داخل سطل ...1...2...۳...4... بیرون اومدم.... به نفس نفس افتادم...*سرفه ی خونی...
×:خب ...کیا داخل این عملیات دست دارن..؟
ا/ت: اخخ ...ارع...الان بهت میگم....
*بنظرتون گروگان گیر کیه؟
۱۵.۲k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.