فیک کوک(عشق تلخ) پارت2
از زبان ا/ت
برگه ها ریخت داشتم تند تند جمع که حس کردم که یکی بالای سرمه گفتم جیسو بدو کمکم کن که برگه ها رو جمع کنم وقتی سرم رو بالا گرفتم دیدم که آقای جئون از خجالت آب شدم تو دلم گفتم خب قراره از این به بعد از خجالت آب بشم😒
گفت: حواست رو جمع کن خانم کیم
رفت اتاقش
(عصر)
دیگه آخرای کارم بود اما جیسو باید سگش رو میبرد دامپزشکی به خاطر همین یه ساعت زود تر رفت
من داشتم پروژم رو کامل میکردم وقتی سرم رو بلند کردم دیدم که هیچ کس نیست مثل این که فقط منم که موندم
دیدم داره یه صدایی میاد خب ترسیدم گفتم دزد مزدی نباشه یه کتاب کلفت بود اون رو گرفتم دستم رفتم پشت دیوار سایش افتاد داشت میومد که خیلی محکم کبوندم توی سرش
داد زد و افتاد زمین میخواستم دوباره بزنم که دیدم رییسه
گفتم: ببخشید..
گفت: اینکه میتونی از خودت و اینجا محافظت کنی خوبه اما این دفعه حواست باشه که من نباشم
گفتم: اما رییس اگر من وایستم تا اون بیاد جلو تا تشخیص بدم کیه فردا شده
گفت: فعلا که دزد نبوده من بودم حالا چرا نرفتی
گفتم: خب من کارم تموم نشده بود و حواسم هم به ساعت نبود
گفت حالا برو خونه دیگه برای فردا پر انرژی باشی
داشتم میرفتم که دیدم جیسو پیام داد:
سلام ا/ت من دامپزشکی هستم نمیتونم امشب بیام کلید هم دستمه دیگه نمیزارن کسی بیاد تو تو برو یه هتلی چیزی بمون
گفتم باشه
اما یهو یادم افتاد که کیف پولم پیشم نیست
بلند جلو ی شرکت گفتم(وااااای)
یهو یکی از مشتم گفت چرا؟
برگشتم دیدم آقای جئونه.
گفتم چیزی نیست فقط جایی برای خواب ندارم
داشتم میرفتم که گفت اگه مشکلی نداره میتونی که بیای خونه ی من البته اگه مشکلی نیست
منم چون خیلی هوا سرد بود و کسی توی کره نداشتم گفتم اگر اشکالی نداره
سوار ماشینش شدیم یه نیم ساعتی توی راه بودیم رسیدیم
وای چه خونه ی بزرگی داره
رفتیم تو یه اتاقی رو بهم نشون داد گفت: اونجا برای خواهر کوچیکمه آخر هفته ها میاد اینجا میتونی بری اونجا
اگرم لباست راحت نیست میتونی از کمد صورتیه که توی اتاقشه لباس برداری
گفتم ممنون رییس
گفت: بیرون شرکت دیگه من رییس نیستم
گفتم خب ممنونم آقای جـون 😅
برگه ها ریخت داشتم تند تند جمع که حس کردم که یکی بالای سرمه گفتم جیسو بدو کمکم کن که برگه ها رو جمع کنم وقتی سرم رو بالا گرفتم دیدم که آقای جئون از خجالت آب شدم تو دلم گفتم خب قراره از این به بعد از خجالت آب بشم😒
گفت: حواست رو جمع کن خانم کیم
رفت اتاقش
(عصر)
دیگه آخرای کارم بود اما جیسو باید سگش رو میبرد دامپزشکی به خاطر همین یه ساعت زود تر رفت
من داشتم پروژم رو کامل میکردم وقتی سرم رو بلند کردم دیدم که هیچ کس نیست مثل این که فقط منم که موندم
دیدم داره یه صدایی میاد خب ترسیدم گفتم دزد مزدی نباشه یه کتاب کلفت بود اون رو گرفتم دستم رفتم پشت دیوار سایش افتاد داشت میومد که خیلی محکم کبوندم توی سرش
داد زد و افتاد زمین میخواستم دوباره بزنم که دیدم رییسه
گفتم: ببخشید..
گفت: اینکه میتونی از خودت و اینجا محافظت کنی خوبه اما این دفعه حواست باشه که من نباشم
گفتم: اما رییس اگر من وایستم تا اون بیاد جلو تا تشخیص بدم کیه فردا شده
گفت: فعلا که دزد نبوده من بودم حالا چرا نرفتی
گفتم: خب من کارم تموم نشده بود و حواسم هم به ساعت نبود
گفت حالا برو خونه دیگه برای فردا پر انرژی باشی
داشتم میرفتم که دیدم جیسو پیام داد:
سلام ا/ت من دامپزشکی هستم نمیتونم امشب بیام کلید هم دستمه دیگه نمیزارن کسی بیاد تو تو برو یه هتلی چیزی بمون
گفتم باشه
اما یهو یادم افتاد که کیف پولم پیشم نیست
بلند جلو ی شرکت گفتم(وااااای)
یهو یکی از مشتم گفت چرا؟
برگشتم دیدم آقای جئونه.
گفتم چیزی نیست فقط جایی برای خواب ندارم
داشتم میرفتم که گفت اگه مشکلی نداره میتونی که بیای خونه ی من البته اگه مشکلی نیست
منم چون خیلی هوا سرد بود و کسی توی کره نداشتم گفتم اگر اشکالی نداره
سوار ماشینش شدیم یه نیم ساعتی توی راه بودیم رسیدیم
وای چه خونه ی بزرگی داره
رفتیم تو یه اتاقی رو بهم نشون داد گفت: اونجا برای خواهر کوچیکمه آخر هفته ها میاد اینجا میتونی بری اونجا
اگرم لباست راحت نیست میتونی از کمد صورتیه که توی اتاقشه لباس برداری
گفتم ممنون رییس
گفت: بیرون شرکت دیگه من رییس نیستم
گفتم خب ممنونم آقای جـون 😅
۳.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.