موهای صورتیت
فصل ۲
p12
خب ساعت ۶ بغل کافه
یوری زودتر از بکی رسید
زمانی که بکی رسید
بکی: اممم سلام یوری
یوری: سلا......م/بکی حسابی تیپ زده بخاطر همین
بکی: راستش من میخواستم یه چیزی بهت بگم/ هر دوتا گوجه
بکی:امممممم/یهو بکی و یوری باهم
بکی و یوری: من دوست دارم/ هر دوتا گوجه با چشمای براق
یوری دستای بکی رو میگره مثل اون صحنه ای که لوید دستای یور رو تو مستی میگیری
یوری: بکی من واقعا دوست دارم و میخوام همیشه پیش هم باشیم
بکی: منم
خب اونا رل زدنشون رو به همه میگن و یه مدت میگذره تا اینکه اتفاقایی میفته
آنیا زنگ میزنه به بکی تا بیاد خونشون
بکی: آنیا چی شده؟؟
آنیا: بشین
بکی: بگو دیگه زود باش دق مرگم دادی
آنیا: من به دامیان مشکوکم
بکی: چیییییییییی؟؟؟!!!
آنیا: دامیان یه چند شبه که با مستی میاد خونه و دیر میاد و جواب تلفنامو نمیده
خب یکم حرف میزنن و بکی میره
آنیا تصمیم میگیره که به دامیان بگه
وقتی که دامیان میاد
آنیا: دامیان میشه بشینی میخوام یه چیزی بگم
دامیان: باشه ولی چی؟
آنیا: دامیان تو چرا چند روزه دیر میای و مستی؟
دامیان: خب کار ها تو شرکت زیاده من اعصابم تو این چیزا ضعیفه و خب بخاطر همین
آنیا: مطمئنی فقط همینه؟!
دامیان: آره.....وایسا تو به من شک کردی آره؟!!!
آنیا: نه من نگفتم شک کردم!!!!!
دامیان: چرا دیگه واقعا برات متاسفم که به شوهرت هم اعتماد نداری
بچه ها یکم کامنت یکم لایک🥲
p12
خب ساعت ۶ بغل کافه
یوری زودتر از بکی رسید
زمانی که بکی رسید
بکی: اممم سلام یوری
یوری: سلا......م/بکی حسابی تیپ زده بخاطر همین
بکی: راستش من میخواستم یه چیزی بهت بگم/ هر دوتا گوجه
بکی:امممممم/یهو بکی و یوری باهم
بکی و یوری: من دوست دارم/ هر دوتا گوجه با چشمای براق
یوری دستای بکی رو میگره مثل اون صحنه ای که لوید دستای یور رو تو مستی میگیری
یوری: بکی من واقعا دوست دارم و میخوام همیشه پیش هم باشیم
بکی: منم
خب اونا رل زدنشون رو به همه میگن و یه مدت میگذره تا اینکه اتفاقایی میفته
آنیا زنگ میزنه به بکی تا بیاد خونشون
بکی: آنیا چی شده؟؟
آنیا: بشین
بکی: بگو دیگه زود باش دق مرگم دادی
آنیا: من به دامیان مشکوکم
بکی: چیییییییییی؟؟؟!!!
آنیا: دامیان یه چند شبه که با مستی میاد خونه و دیر میاد و جواب تلفنامو نمیده
خب یکم حرف میزنن و بکی میره
آنیا تصمیم میگیره که به دامیان بگه
وقتی که دامیان میاد
آنیا: دامیان میشه بشینی میخوام یه چیزی بگم
دامیان: باشه ولی چی؟
آنیا: دامیان تو چرا چند روزه دیر میای و مستی؟
دامیان: خب کار ها تو شرکت زیاده من اعصابم تو این چیزا ضعیفه و خب بخاطر همین
آنیا: مطمئنی فقط همینه؟!
دامیان: آره.....وایسا تو به من شک کردی آره؟!!!
آنیا: نه من نگفتم شک کردم!!!!!
دامیان: چرا دیگه واقعا برات متاسفم که به شوهرت هم اعتماد نداری
بچه ها یکم کامنت یکم لایک🥲
۶.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.