پارت28
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رسیدن به شکنجه گاه
ریوشی: سلام یومه چان
یومه: سلام^^
ریوشی: عوه مورد جدید شکنجه داریم
کم کم داشت حوصلم سر میرفت «لبخند شیطانی»
یومه: ارع^^ فقط برا منم بزار^^
ریوشی: باش
بستن هینا با زنجیر به دیوار*
گذاشتن میخ داخل اجاق تا داغ بشه
هینا: ترسیدع و عرق کرده* نه خواهش میکنم. ـنه اشک ربختن*
ریوشی: لبخند شیطانی*الهی ترسیدی بیشتر التماس کن تا جنون شکنجه کردن در من بیشتر شه
برداشتن میخ فرو کردنش تو بدن هینا*
هینا: گریه کردن*جیییغغغغغ *تمومشش کننننن
ریوشی: تازه اولشه
سوزن هارو داغ میکنه دونه دونه لای ناخن های هینا فرو میکنه*
هینا: فریادش کل مافیا برداشته*
ولی فریادش بین خنده های شیطانی ریوشی گمشده منم به دیوار تکیه دادم تا ریوشی کارشو بکنه
ریوشی: اسید برداشت اورد داخل چشم و گوشای هینا ریخت*
هینا جیغغ هاش بلند تر میشد
هینا: خواهش میکنمدمنو بکشش ولی تمومش کن
ریوشی: نترس خودت میمیری^^
کندن ناخن های هینا
هیگوچی: امدن داخل*میشه یه کم مهربون تر باشین صداش همه جارو برداشته کل مافیا وحشت کردن
ریوشی: بالبخند به هیگوچی نگاه میکنه*مزاحمدکارم نشو
هیگوچی: مثل چی ترسید رفت بیرون*
ریوشی: شکستن انگشتای هینا*خنده بلند و شیطانی*درد کشیدنت حس خوبی داره^^
هینا: داد *تمومش کن خواهش میکنم
ریوشی: تچ ضدحال.. یکم مقاوم باش
قطع کردن انگشت های پاش*
خب دیگ این اخریشه
شکستن فک هینا*
هینا: دیگ نای فریاد زدن نداره*
ریوشی: یومه چان بقیش باتو البته بنظرم دیگ چیزی نمونده^^
یومه: چرا یچی هست
چاقو رو بر میداره*بدون بی حسی با روده هاش بازی کنیم ^^
پاره کردن شکم هینا
هینا: جیغغغ*
یومه: دستشو فرو میکنه تو شکمش روده هاشو محکم میکشه بیرونه
خنده*
هینا: داد*
بعد 5 دقیقه هینا مرد
یومه: خب تموم شد^^
ریوشی: بریم^^
میساکی: امدن* به به چیکار کردین^^
خوردن خون هینا* تچ.. خونش بد مزست منصرف شدم بریم
رفتیم بیرون *
دازای: صدای جیغ هینا خنده های شما تا اینجا میومد کل مافیا از شما دوتا وحشت کردن
یومه: دازای توعم وحشت کردی؟ دستات میلرزه
دازای: من.. نه
ریوشی: لبخند شیطانی به دازای میزنه*
دازای: من کار دارم برم فرار کردن*
ریوشی و یومه و میساکی: خنده*
ادامه دارد..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رسیدن به شکنجه گاه
ریوشی: سلام یومه چان
یومه: سلام^^
ریوشی: عوه مورد جدید شکنجه داریم
کم کم داشت حوصلم سر میرفت «لبخند شیطانی»
یومه: ارع^^ فقط برا منم بزار^^
ریوشی: باش
بستن هینا با زنجیر به دیوار*
گذاشتن میخ داخل اجاق تا داغ بشه
هینا: ترسیدع و عرق کرده* نه خواهش میکنم. ـنه اشک ربختن*
ریوشی: لبخند شیطانی*الهی ترسیدی بیشتر التماس کن تا جنون شکنجه کردن در من بیشتر شه
برداشتن میخ فرو کردنش تو بدن هینا*
هینا: گریه کردن*جیییغغغغغ *تمومشش کننننن
ریوشی: تازه اولشه
سوزن هارو داغ میکنه دونه دونه لای ناخن های هینا فرو میکنه*
هینا: فریادش کل مافیا برداشته*
ولی فریادش بین خنده های شیطانی ریوشی گمشده منم به دیوار تکیه دادم تا ریوشی کارشو بکنه
ریوشی: اسید برداشت اورد داخل چشم و گوشای هینا ریخت*
هینا جیغغ هاش بلند تر میشد
هینا: خواهش میکنمدمنو بکشش ولی تمومش کن
ریوشی: نترس خودت میمیری^^
کندن ناخن های هینا
هیگوچی: امدن داخل*میشه یه کم مهربون تر باشین صداش همه جارو برداشته کل مافیا وحشت کردن
ریوشی: بالبخند به هیگوچی نگاه میکنه*مزاحمدکارم نشو
هیگوچی: مثل چی ترسید رفت بیرون*
ریوشی: شکستن انگشتای هینا*خنده بلند و شیطانی*درد کشیدنت حس خوبی داره^^
هینا: داد *تمومش کن خواهش میکنم
ریوشی: تچ ضدحال.. یکم مقاوم باش
قطع کردن انگشت های پاش*
خب دیگ این اخریشه
شکستن فک هینا*
هینا: دیگ نای فریاد زدن نداره*
ریوشی: یومه چان بقیش باتو البته بنظرم دیگ چیزی نمونده^^
یومه: چرا یچی هست
چاقو رو بر میداره*بدون بی حسی با روده هاش بازی کنیم ^^
پاره کردن شکم هینا
هینا: جیغغغ*
یومه: دستشو فرو میکنه تو شکمش روده هاشو محکم میکشه بیرونه
خنده*
هینا: داد*
بعد 5 دقیقه هینا مرد
یومه: خب تموم شد^^
ریوشی: بریم^^
میساکی: امدن* به به چیکار کردین^^
خوردن خون هینا* تچ.. خونش بد مزست منصرف شدم بریم
رفتیم بیرون *
دازای: صدای جیغ هینا خنده های شما تا اینجا میومد کل مافیا از شما دوتا وحشت کردن
یومه: دازای توعم وحشت کردی؟ دستات میلرزه
دازای: من.. نه
ریوشی: لبخند شیطانی به دازای میزنه*
دازای: من کار دارم برم فرار کردن*
ریوشی و یومه و میساکی: خنده*
ادامه دارد..
۵.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.