وانشات نامجون«ملودی که برام اشنا بود» ♡
دو پارتی ...
کاپل: نامجون وجینا
نویسنده: #Shaniya
#Oneshot
@cute_city88
ملودی که برام اشنا بود....
· · ───────────── · ·
چند ساله که دنبال این ملودی که برام اشنا بود هستم نمیدونم کجا شنیدمش و کجا این اهنگ میاد....
من جینام و 20 سالمه و توی دانشگاه یونسی درس میخونم. توی یه خونه نه،بلکه یه طویله درب و داغون زندگی میکنم وکرایه ای خونم انقد زیاد شده که فک کنم صاحبخونم منو بیرون کنه اییش پیرخرفت... برای همین توی ی عمارت بزرگ که به نظر میرسه عمارت ارباب زاده باشه خدمتکار شدم... فک کنم دو سال شده که من کار میکنم، الان وضعیت مالیم بهتر شده ولی یه چیزی خیلی منو به خودش میکشونه نمیدونم چی هست ولی یه ریتم خاصی که با پیانو زده میشه داره و البته توی اون عمارت بزرگ هستش وقتی نزدیک شب میشه،همیشه این صدا شروع میشه...
ازوقتی این صدا رو میشنوم ارامش میگیرم و میگم که باید به این ملودی گوش کنم چون واقعا نیازم میشه ویه چیز دیگ باید بهتون بگم که اون صدا از اتاقی که اونجا رو ممنوعه زدن یعنی هیچ خدمتکاری حق نداره بره توی اون اتاق، میاد و اینه که منو بیشتر کنجکاو میکنه....
(پرش صبح)
مثل روزای قبلی ساعت کاریم بیدارشدم و خودمو حاضر کردم و رفتم به اون عمارت... رفتم داخل ولی یه حس بدی بهم داد سکوت مطلق وهیچ خدمتکاری اونجا نبود گفتم شاید زود اومدم ولی دقیقا مثل همیشه ساعت کاریم رفتم گفتم حتما زود اومدم رفتم طبقه بالا....
دوباره اون صدای اشنا.. نه اینبار ،وایسا هنوز کسی نیومده پس.. میتونم یه نگاهی به اون اتاق بزنم تا وقتی که هیچ فضولی نیومده...
میخاستم درو باز کنم ولی نمیتونستم استرس داشتم... دوباره دستمو بُردم دستگیره درو بکشم ولی قلبم هی میگف*نکن لطفا نکن. نمیدونم چیکار کنم بعد از چند دقیقه همه ی جراتمو جمع کردمو دوباره دستمو بردم تا دستیگره رو بکشم... اون اهنگ همینجوری در حال پخش بود و متوقف نمیشد... زود درو باز کردم و چشمامو باز باز کردم با چیزی که دیدم موهای تنم سیخ شد!!....یعنی این همه مدت اون بوده که داشته این ملودی رو میزده...
· · ───────────── · ·
ִֶָ ִֶָ
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
#وانشات_نامجون
کاپل: نامجون وجینا
نویسنده: #Shaniya
#Oneshot
@cute_city88
ملودی که برام اشنا بود....
· · ───────────── · ·
چند ساله که دنبال این ملودی که برام اشنا بود هستم نمیدونم کجا شنیدمش و کجا این اهنگ میاد....
من جینام و 20 سالمه و توی دانشگاه یونسی درس میخونم. توی یه خونه نه،بلکه یه طویله درب و داغون زندگی میکنم وکرایه ای خونم انقد زیاد شده که فک کنم صاحبخونم منو بیرون کنه اییش پیرخرفت... برای همین توی ی عمارت بزرگ که به نظر میرسه عمارت ارباب زاده باشه خدمتکار شدم... فک کنم دو سال شده که من کار میکنم، الان وضعیت مالیم بهتر شده ولی یه چیزی خیلی منو به خودش میکشونه نمیدونم چی هست ولی یه ریتم خاصی که با پیانو زده میشه داره و البته توی اون عمارت بزرگ هستش وقتی نزدیک شب میشه،همیشه این صدا شروع میشه...
ازوقتی این صدا رو میشنوم ارامش میگیرم و میگم که باید به این ملودی گوش کنم چون واقعا نیازم میشه ویه چیز دیگ باید بهتون بگم که اون صدا از اتاقی که اونجا رو ممنوعه زدن یعنی هیچ خدمتکاری حق نداره بره توی اون اتاق، میاد و اینه که منو بیشتر کنجکاو میکنه....
(پرش صبح)
مثل روزای قبلی ساعت کاریم بیدارشدم و خودمو حاضر کردم و رفتم به اون عمارت... رفتم داخل ولی یه حس بدی بهم داد سکوت مطلق وهیچ خدمتکاری اونجا نبود گفتم شاید زود اومدم ولی دقیقا مثل همیشه ساعت کاریم رفتم گفتم حتما زود اومدم رفتم طبقه بالا....
دوباره اون صدای اشنا.. نه اینبار ،وایسا هنوز کسی نیومده پس.. میتونم یه نگاهی به اون اتاق بزنم تا وقتی که هیچ فضولی نیومده...
میخاستم درو باز کنم ولی نمیتونستم استرس داشتم... دوباره دستمو بُردم دستگیره درو بکشم ولی قلبم هی میگف*نکن لطفا نکن. نمیدونم چیکار کنم بعد از چند دقیقه همه ی جراتمو جمع کردمو دوباره دستمو بردم تا دستیگره رو بکشم... اون اهنگ همینجوری در حال پخش بود و متوقف نمیشد... زود درو باز کردم و چشمامو باز باز کردم با چیزی که دیدم موهای تنم سیخ شد!!....یعنی این همه مدت اون بوده که داشته این ملودی رو میزده...
· · ───────────── · ·
ִֶָ ִֶָ
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
#وانشات_نامجون
۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.