گاهی وقت ها
گاهی وقتها
به خورشید نگاهی میکنم
و به یاد ، درخشش چشمهایت میوفتم
و یا ان آغوش خاکستریات
ان دستهای سردت که ، با برخورد با دست های من
به ارومی گرم میشود
یاد لبهای بوسیدنی تو میوفتم اوژنی
لبهایی که از هر تکان خوردنش
هزاران کلمات معنا دار بیرون میآید
آن انگشتان کشیدهات که اجزای بدن مرا
نوازش میکند ، ان چال گونهات وقتی که لبهایت میخندن از غنچه بیرون میاین
ان طرح لبخند بی گناه پاکات
هیچوقت از یاد دل من نرفته است
جزییات بدنت ، جزییات صورتت
جزییات حرفات ، جزییات چشمات
مرور کردن اینها
باعث میشود احساس کنم هنوز هم اینجایی اوژنی ، دقیقا درست کنار من .
{ دست نوشتهی شاشا } دی ماه ۱۴۰۳
به خورشید نگاهی میکنم
و به یاد ، درخشش چشمهایت میوفتم
و یا ان آغوش خاکستریات
ان دستهای سردت که ، با برخورد با دست های من
به ارومی گرم میشود
یاد لبهای بوسیدنی تو میوفتم اوژنی
لبهایی که از هر تکان خوردنش
هزاران کلمات معنا دار بیرون میآید
آن انگشتان کشیدهات که اجزای بدن مرا
نوازش میکند ، ان چال گونهات وقتی که لبهایت میخندن از غنچه بیرون میاین
ان طرح لبخند بی گناه پاکات
هیچوقت از یاد دل من نرفته است
جزییات بدنت ، جزییات صورتت
جزییات حرفات ، جزییات چشمات
مرور کردن اینها
باعث میشود احساس کنم هنوز هم اینجایی اوژنی ، دقیقا درست کنار من .
{ دست نوشتهی شاشا } دی ماه ۱۴۰۳
۳.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.