فیک shadow of death پارت²⁸
لونا « رفتم توی اتاق خوابش.....اتاق قشنگی بود....تم اتاقش سلطنتی بود و تخت بزرگی گوشه اتاق بود اما قرار نبود من نزدیک ارباب بشم....پتو و بالشتم رو گذاشتم رو مبل و دراز کشیدم...جیمینم هیچی نگفت و رفت روی تختش دراز کشید...یه لباس سفید یقیه اسکی پوشیده بود با شلوار سفید پارچه ای....اصلا من چرا برندازش میکنم....خوابیدم روی مبل واقعا سخت بود...آهی کشیدم و چشمام رو بستم که یهو احساس کردم روی هوا معلقم.....چشمام رو باز کردم و دیدم جیمین بغلم کرده و منو گذاشت روی تخت
جیمین « چیزی نداشتم که بهش بگم برای همین رفتم روی تخت دراز کشیدم و لونا هم رفت روی مبل...کمی که گذشت احساس کردم راحت نیست برای همین بدون هیچ حرفی رفتم بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت....
جیمین « نزدیک من نمیشی هاااا....الانم چون مبل رو خراب میکنی گذاشتم اینجا بخوابی
لونا « ای بابا....به سمت گوشه ترین قسمت تخت خزیدم و خیلی زود خوابم برد....
جیمین « صبح تا خوردن دست لونا توی صورتم از خواب بیدار شدم....نگاهی به لونا کردم که کاملا توی بغل من بود و مثل علامت ایکس خوابیده بود.....مثلا بهش گفتم نزدیک من نشه....لونا رو هل دادم سرجاش که متاسفانه سرعتش زیاد بود و از اون ور تخت اوفتاد پایین....
لونا « آیییییییی....وای خدا کمرم شکست....پاشدم و با چهره ی ارباب که سعی داشت جلوی خنده اش رو بگیره واجح شدم.....خاک به گورم....دست به کمر از ارباب تشکر کردم و رفتم بیرون....میگفتی پاشم برم چرا پرتم کردی پایین...شت این کارا چیه اخه....وارد اتاقم که شدم یهو یاد اون پرونده اوفتادم و رفتم سمت کمدم و اونو در اوردم.....لباسم رو عوض کردم و بعدشم پرونده رو باز کردم....تیتر پرونده سایه مرگ بود و بعدش عکس ارباب بزرگ.....این...این پرونده چه ربطی به این عمارت داره؟ صفحه بعدی رو باز کردم و عکس مادر جیمین رو دیدم....کنار عکسش یه گل رز بود که توی شیشه بود....من....من این گل رو توی خوابم دیدم....کنار اون گل های رز سفید....همه چی برام عجیب بود...انگار مرگ مادر جیمین یه مرگ ساده نبود....اگه....نمیدونم چرا اما حس میکردم این گل رز قرمز توی شیشه رو یه جای این عمارت دیدم....با زدن در اتاقم سریع پرونده رو برداشتم و قایمش کردم...
ربکا « صبح از خواب بیدار شدم و از آجوما پرسیدم جیمین کجاست.....اونم گفت با تهیونگ رفته....حتما ماموریتی چیزی دارن.....یهو یادم اوفتاد اون لونای عوضی تنهاست....حالا که جیمین و تهیونگ نیستن ازت حمایت کنن....ببینم بازم شیر میشی برای من....رفتم سمت اتاقش و دیدم یکی از خدمه براش چایی برده...میخواست بره داخل که زدم بهش و خودم اومدم توی اتاقش.....به به لونای رعیت.....الان که ارباب کاری باهات نداره پس برگرد به پست قبلیت
جیمین « چیزی نداشتم که بهش بگم برای همین رفتم روی تخت دراز کشیدم و لونا هم رفت روی مبل...کمی که گذشت احساس کردم راحت نیست برای همین بدون هیچ حرفی رفتم بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت....
جیمین « نزدیک من نمیشی هاااا....الانم چون مبل رو خراب میکنی گذاشتم اینجا بخوابی
لونا « ای بابا....به سمت گوشه ترین قسمت تخت خزیدم و خیلی زود خوابم برد....
جیمین « صبح تا خوردن دست لونا توی صورتم از خواب بیدار شدم....نگاهی به لونا کردم که کاملا توی بغل من بود و مثل علامت ایکس خوابیده بود.....مثلا بهش گفتم نزدیک من نشه....لونا رو هل دادم سرجاش که متاسفانه سرعتش زیاد بود و از اون ور تخت اوفتاد پایین....
لونا « آیییییییی....وای خدا کمرم شکست....پاشدم و با چهره ی ارباب که سعی داشت جلوی خنده اش رو بگیره واجح شدم.....خاک به گورم....دست به کمر از ارباب تشکر کردم و رفتم بیرون....میگفتی پاشم برم چرا پرتم کردی پایین...شت این کارا چیه اخه....وارد اتاقم که شدم یهو یاد اون پرونده اوفتادم و رفتم سمت کمدم و اونو در اوردم.....لباسم رو عوض کردم و بعدشم پرونده رو باز کردم....تیتر پرونده سایه مرگ بود و بعدش عکس ارباب بزرگ.....این...این پرونده چه ربطی به این عمارت داره؟ صفحه بعدی رو باز کردم و عکس مادر جیمین رو دیدم....کنار عکسش یه گل رز بود که توی شیشه بود....من....من این گل رو توی خوابم دیدم....کنار اون گل های رز سفید....همه چی برام عجیب بود...انگار مرگ مادر جیمین یه مرگ ساده نبود....اگه....نمیدونم چرا اما حس میکردم این گل رز قرمز توی شیشه رو یه جای این عمارت دیدم....با زدن در اتاقم سریع پرونده رو برداشتم و قایمش کردم...
ربکا « صبح از خواب بیدار شدم و از آجوما پرسیدم جیمین کجاست.....اونم گفت با تهیونگ رفته....حتما ماموریتی چیزی دارن.....یهو یادم اوفتاد اون لونای عوضی تنهاست....حالا که جیمین و تهیونگ نیستن ازت حمایت کنن....ببینم بازم شیر میشی برای من....رفتم سمت اتاقش و دیدم یکی از خدمه براش چایی برده...میخواست بره داخل که زدم بهش و خودم اومدم توی اتاقش.....به به لونای رعیت.....الان که ارباب کاری باهات نداره پس برگرد به پست قبلیت
۷۷.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.