گل سیاه و سفید پارت ۸ ♡ (:
از زبان کاترین:
صبح بیدار شدم رفتم صبحونه حاضر کردم که تیسا و تهیون بیدار شدن صبحونه رو خوردیم و بعد میا اومد تا مراقب تیسا و تهیون باشه منم رفتم حاضر شدم ( اسلاید ۲ ) و شرکت و به منشیم گفتم واسم قهوه بیاره . وقتی آورد خواستم بخورم که یهو با بوش حالم بد شد و دويدم سمت دستشویی حالم که بهتر شد از دستشویی اومدم بیرون که صدایه لینا رو از تو اتاق شنیدم . رفتم گوش دادم و از فرصت استفاده کردم و ازش فیلم گرفتم .
لینا : آره ددی جونم نترس تهیونگ دوباره گولمو خورده و ایندفعه به کل ثروتشو میگیریم
فرد : .... ( درحال ور ور کردن )
لینا : ولی دوباره کاترین پیداش شده ولی رابطه ی اونا دیگه خراب شده یعنی خرابش کردم خیلی قشنگ تولدشو به فنا دادم .
فرد : ........ ( درحال ور ور کردن )
لینا : راستی ددی فردا شب تولدمه و اونشب تهیونگ قراره کل ثروتشو بهم بده اونم چجوری؟ من بهش برگه ی کل ثروتشو میدم بعدم اون فکر میکنه اون برگه مال یه چیز دیگست.
فرد : ......... ( در حال ور ور کردن )
لینا : باشه ددی بای .
کاترین: سریع فیلمو قطع کردم و سمت اتاقم رفتم حالاکه زندگیمو خراب کردی زندگیتو خراب میکنه لینا .
{ پرش زمانی به فردا عصر }
کاترین: تحقیق کردم و فهمیدم امشب قراره برايه لینا تولد بگیرن . رفتم آماده شدم ( اسلاید ۳ ) و به میا گفتم مراقب تیسا و تهیون باشه خودمم سمت باغی که واسه لینا گرفته بودن حرکت کردم رسیدم وارد شدم دیدم تهیونگ بایه برگه داره سمت لینا میره سریع داد زدم وایسید .
لینا : ددی این اینجا چیکار میکنه ؟
کاترین: اومدم بهت یه هدیه بدم .
رفتم سمت تلویزیون بزرگ باغ گوشیمو وصل کردم و صداشو تا ته زیاد کردم بعدم نشستم رو صندلی و فیلمو پلی کردم با لذت به صفحه نگاه میکردم یه نگاه به تهیونگ و لینا کردم تهیونگ از عصبانیت قرمز شده بود لینام داشت عین سگ میلرزید . فیلم تموم شد پاشدم و روبه لینا گفتم . تولدت مبارک.
که یهو مامان تهیونگ رفت سمت لینا و یه سیلی جانانه تقدیمش کرد .
( مامان تهیونگ : م/ت )
م/ت : دختره ی عوضی من بخاطر تو عروسمو ول کردم عروس پاکو مهربونمو ول کردم. اینکه هیچ تو اعتماد پسرمو برايه بار دوم نابود کردی .
کاترین: از باغ رفتم بیرون در ماشینمو باز کردم کا توسط کسی بسته شد بعدم از شانه هام گرفت و چسبوندم به ماشین
تهیونگ: میشه حرف بزنیم ؟
کاترین: بکش کنار باید برم .
تهیونگ: کاترین...
کاترین: تهیونگ خواهش میکنم ولم کن من اینو نشون ندادم که تو دوباره برگردی من اینو نشون دادم تا بدبخت نشی دیگه تمومه خدافظ . در ماشینو باز کردم و سوار شدم تو راه کلی گریه کردم رسیدم به خونه رفتم داخل که یهو بیهوش شدم .
میا : دکتر خبر کردم اومد و گفت کاترین......
خب خماری 😂
لایک و کامنت یادتون نره .💜💜
فردا واستون ادامشو میزارم . ♡♡
صبح بیدار شدم رفتم صبحونه حاضر کردم که تیسا و تهیون بیدار شدن صبحونه رو خوردیم و بعد میا اومد تا مراقب تیسا و تهیون باشه منم رفتم حاضر شدم ( اسلاید ۲ ) و شرکت و به منشیم گفتم واسم قهوه بیاره . وقتی آورد خواستم بخورم که یهو با بوش حالم بد شد و دويدم سمت دستشویی حالم که بهتر شد از دستشویی اومدم بیرون که صدایه لینا رو از تو اتاق شنیدم . رفتم گوش دادم و از فرصت استفاده کردم و ازش فیلم گرفتم .
لینا : آره ددی جونم نترس تهیونگ دوباره گولمو خورده و ایندفعه به کل ثروتشو میگیریم
فرد : .... ( درحال ور ور کردن )
لینا : ولی دوباره کاترین پیداش شده ولی رابطه ی اونا دیگه خراب شده یعنی خرابش کردم خیلی قشنگ تولدشو به فنا دادم .
فرد : ........ ( درحال ور ور کردن )
لینا : راستی ددی فردا شب تولدمه و اونشب تهیونگ قراره کل ثروتشو بهم بده اونم چجوری؟ من بهش برگه ی کل ثروتشو میدم بعدم اون فکر میکنه اون برگه مال یه چیز دیگست.
فرد : ......... ( در حال ور ور کردن )
لینا : باشه ددی بای .
کاترین: سریع فیلمو قطع کردم و سمت اتاقم رفتم حالاکه زندگیمو خراب کردی زندگیتو خراب میکنه لینا .
{ پرش زمانی به فردا عصر }
کاترین: تحقیق کردم و فهمیدم امشب قراره برايه لینا تولد بگیرن . رفتم آماده شدم ( اسلاید ۳ ) و به میا گفتم مراقب تیسا و تهیون باشه خودمم سمت باغی که واسه لینا گرفته بودن حرکت کردم رسیدم وارد شدم دیدم تهیونگ بایه برگه داره سمت لینا میره سریع داد زدم وایسید .
لینا : ددی این اینجا چیکار میکنه ؟
کاترین: اومدم بهت یه هدیه بدم .
رفتم سمت تلویزیون بزرگ باغ گوشیمو وصل کردم و صداشو تا ته زیاد کردم بعدم نشستم رو صندلی و فیلمو پلی کردم با لذت به صفحه نگاه میکردم یه نگاه به تهیونگ و لینا کردم تهیونگ از عصبانیت قرمز شده بود لینام داشت عین سگ میلرزید . فیلم تموم شد پاشدم و روبه لینا گفتم . تولدت مبارک.
که یهو مامان تهیونگ رفت سمت لینا و یه سیلی جانانه تقدیمش کرد .
( مامان تهیونگ : م/ت )
م/ت : دختره ی عوضی من بخاطر تو عروسمو ول کردم عروس پاکو مهربونمو ول کردم. اینکه هیچ تو اعتماد پسرمو برايه بار دوم نابود کردی .
کاترین: از باغ رفتم بیرون در ماشینمو باز کردم کا توسط کسی بسته شد بعدم از شانه هام گرفت و چسبوندم به ماشین
تهیونگ: میشه حرف بزنیم ؟
کاترین: بکش کنار باید برم .
تهیونگ: کاترین...
کاترین: تهیونگ خواهش میکنم ولم کن من اینو نشون ندادم که تو دوباره برگردی من اینو نشون دادم تا بدبخت نشی دیگه تمومه خدافظ . در ماشینو باز کردم و سوار شدم تو راه کلی گریه کردم رسیدم به خونه رفتم داخل که یهو بیهوش شدم .
میا : دکتر خبر کردم اومد و گفت کاترین......
خب خماری 😂
لایک و کامنت یادتون نره .💜💜
فردا واستون ادامشو میزارم . ♡♡
۵.۸k
۰۵ تیر ۱۴۰۲