SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۴۴
جین:وقت زیاد ندارم..اما بهتون کمک میکنم تا تالار مناسب رو پیدا کنید.(لبخند)
کلارا:پسروزی هماهنگ کنیم که هممون بریم برای خرید و بقیه چیز ها..
شوگا:خیلی تند پیش نرین تا یک ماه دیگه خبری از عروسی نیست..
سوهو:پدر زن عزیزممیتونم چند دقیقه باهاتون خصوصی حرف بزنم؟
شوگا:هوففف...باشه(کلافه)
کلارا:نامجو تو میتونی به جین کمک کنی؟
نامجو:من هرکاری میتونم با جین بکنم(نیشخند)
جیهوپ:میگم شوگا و سوهو دعوا نکنن باز..
جیمین:نه..شوگا این دفعه راضی بود..
کلارا:تو از کجا میدونی؟
جیمین:دیشب بهم گفت..
کلارا:دیشب؟دیشب که بابا تو اتاقش بود..واستا ببینم..تو و بابا واو..(تعجب)
جیمین:نه بابا ما؟اصلا بهم میایم؟(دستپاچه)
اعضا و کلارا:(خنده)
شوگا:خوب سوهو حرفت رو بزن..
سوهو:من میخوام هفته دیگه عروسی راه بندازم..
شوگا:گفتم که..
حرف شوگا با نشستن سوهو جلوش قطع شد..سوهو به حالت دوزانو در اومد..
سوهو:خواهش میکنم...تروخدا...لطفا..
شوگا:بلند شو پسر..الان غرور خودت رو به خاطر کلارا شکستی؟(بلندش کرد)
سوهو:بله...بله...من..من هرکاری به خاطر کلارا میکنم..(بلند شد)
شوگا:نمیدونم..خیلی عجله ندارین؟بزارین یک ماه بگذره بعدش..
سوهو:زیاده..نمیشه همین هفته دیگه..
شوگا:چرا بهت دروغ بگم من دلم برای کلارا تنگ میشه...تحمل دوری ازش رو ندارم..
سوهو:درکتون میکنم(بغلش کرد)
شوگا:ول کن این مسخره بازی هارو..(از بغلش بیرون اومد و رفت سمت اعضا و کلارا)
سوهو:چشم پدر زن عزیزم...(لبخند)
کلارا:خوب چیشد؟
شوگا:قبوله..تاریخ عروسی رو جلو میندازیم..
اعضا و کلارا همه خوشحال شدند..
جیمین:اون بزرگ شده..یک روزی باید میرفت..(شوگا رو بغل کرد)
شوگا:به بغلت احتیاجی ندارم..
جیمین:داری..(محکم تر بغلش کرد)
شوگا مقاومتی نکرد..چون اگه هم چیزی میگفت جیمین بازم میفهمید حالش بده و نیاز به بغل داره..وچه بغلی بهتر از بغل جیمین!..
جونگکوک:میگم تهیونگ..من غذا میخوام..(کیوت)
تهیونگ:باشه خرگوش کوچولو..(خنده)
کلارا:پس همه بریم غذا بخوریم منم گشنمه..
سوهو:یک رستوران میشناسم بریم اونجا؟..پدر زن عزیزم نظرتون چیه؟
شوگا:نمیدونم فقط یک جا بریم...
کلارا:پس میریم همون رستوران(خنده)
همه برای نهار به رستورانی که سوهو گفت رفتن...بعد نهار هم به خونه برگشتن تا استراحت کنن...سوهو دوست داشت اون جا بمونه اما شوگا نزاشت و از خونه بیرونش کرد..
سوهو:آخه دلتون میاد؟(مظلوم)
شوگا:گفتم که نه..(درو بست) بچه هم بچه های قدیم...چقدر سمجه..
جونگکوک:خوب هیونگ تو هم زیادی سخت گیری ها...
شوگا:من سخت گیرم؟اون بچه خیلی داره به دخترم میچسبه..
تهیونگ:باشه شوگا زیاد عصبانی نباش..برو استراحت کن..(لبخند)
شوگا:اوکی..(رفت)
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۴۴
جین:وقت زیاد ندارم..اما بهتون کمک میکنم تا تالار مناسب رو پیدا کنید.(لبخند)
کلارا:پسروزی هماهنگ کنیم که هممون بریم برای خرید و بقیه چیز ها..
شوگا:خیلی تند پیش نرین تا یک ماه دیگه خبری از عروسی نیست..
سوهو:پدر زن عزیزممیتونم چند دقیقه باهاتون خصوصی حرف بزنم؟
شوگا:هوففف...باشه(کلافه)
کلارا:نامجو تو میتونی به جین کمک کنی؟
نامجو:من هرکاری میتونم با جین بکنم(نیشخند)
جیهوپ:میگم شوگا و سوهو دعوا نکنن باز..
جیمین:نه..شوگا این دفعه راضی بود..
کلارا:تو از کجا میدونی؟
جیمین:دیشب بهم گفت..
کلارا:دیشب؟دیشب که بابا تو اتاقش بود..واستا ببینم..تو و بابا واو..(تعجب)
جیمین:نه بابا ما؟اصلا بهم میایم؟(دستپاچه)
اعضا و کلارا:(خنده)
شوگا:خوب سوهو حرفت رو بزن..
سوهو:من میخوام هفته دیگه عروسی راه بندازم..
شوگا:گفتم که..
حرف شوگا با نشستن سوهو جلوش قطع شد..سوهو به حالت دوزانو در اومد..
سوهو:خواهش میکنم...تروخدا...لطفا..
شوگا:بلند شو پسر..الان غرور خودت رو به خاطر کلارا شکستی؟(بلندش کرد)
سوهو:بله...بله...من..من هرکاری به خاطر کلارا میکنم..(بلند شد)
شوگا:نمیدونم..خیلی عجله ندارین؟بزارین یک ماه بگذره بعدش..
سوهو:زیاده..نمیشه همین هفته دیگه..
شوگا:چرا بهت دروغ بگم من دلم برای کلارا تنگ میشه...تحمل دوری ازش رو ندارم..
سوهو:درکتون میکنم(بغلش کرد)
شوگا:ول کن این مسخره بازی هارو..(از بغلش بیرون اومد و رفت سمت اعضا و کلارا)
سوهو:چشم پدر زن عزیزم...(لبخند)
کلارا:خوب چیشد؟
شوگا:قبوله..تاریخ عروسی رو جلو میندازیم..
اعضا و کلارا همه خوشحال شدند..
جیمین:اون بزرگ شده..یک روزی باید میرفت..(شوگا رو بغل کرد)
شوگا:به بغلت احتیاجی ندارم..
جیمین:داری..(محکم تر بغلش کرد)
شوگا مقاومتی نکرد..چون اگه هم چیزی میگفت جیمین بازم میفهمید حالش بده و نیاز به بغل داره..وچه بغلی بهتر از بغل جیمین!..
جونگکوک:میگم تهیونگ..من غذا میخوام..(کیوت)
تهیونگ:باشه خرگوش کوچولو..(خنده)
کلارا:پس همه بریم غذا بخوریم منم گشنمه..
سوهو:یک رستوران میشناسم بریم اونجا؟..پدر زن عزیزم نظرتون چیه؟
شوگا:نمیدونم فقط یک جا بریم...
کلارا:پس میریم همون رستوران(خنده)
همه برای نهار به رستورانی که سوهو گفت رفتن...بعد نهار هم به خونه برگشتن تا استراحت کنن...سوهو دوست داشت اون جا بمونه اما شوگا نزاشت و از خونه بیرونش کرد..
سوهو:آخه دلتون میاد؟(مظلوم)
شوگا:گفتم که نه..(درو بست) بچه هم بچه های قدیم...چقدر سمجه..
جونگکوک:خوب هیونگ تو هم زیادی سخت گیری ها...
شوگا:من سخت گیرم؟اون بچه خیلی داره به دخترم میچسبه..
تهیونگ:باشه شوگا زیاد عصبانی نباش..برو استراحت کن..(لبخند)
شوگا:اوکی..(رفت)
لایک و کامنت یادتون نره❤
۳.۱k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.