(عشق وحشت زده) پارت ¹¹
ویو ات : بعد نیم ساعت فهمیدم که همشون توی خوابگاه زندگی میکردند و از خوابگاه بیرونشون کردن
ات : کوک میشه بیای آشپزخونه کمکم
کوک : باشه
توی آشپزخونه
ات : کوک اینا جایی رو ندارن چند روز پیش ما بمونن
کوک : فکر خوبیه
ویو کوک : ات سینی چایی و من سینی شیرینی دستمون بود و رفتیم بیرون
ویو ات : سینی هارو روی میز گذاشتیم و نشستیم
کوک : خب بچه ها تا زمانی که جایی رو پیدا کنید میتونید پیش ما باشید
ویو ات : همه از ما تشکر کردن
(شب)
کوک : ات برو اتاق هاشون رو نشون بده
ات : باشه
ویو ات : رفتیم و اتاق هاشون رو نشون دادم
کوک : بریم اتاق خودمون ؟
ات : بریم
ویو ات : لباس خواب هامون رو پوشیدیم و رفتیم روی تخت
کوک : امروز خسته شدیا
ات : ممنون بابت امروز خیلی روز خوبی بود
کوک : من برای پرنسسم هر کاری میکنم
(خنده)
(صبح)
ویو ات : وقتی بیدار شدم کوک خواب بود ساعت ۸ بود
رفتم آشپزخونه صبحونه درست کنم
چند دقیقه بعد
پنکیک و دونات درست کردم و شیر هم کنارش گذاشتم
برگشتم دیدم دخترا روبه رو من وایستادن
ات : صبح به خیر
بچه ها : صبح به خیر
مایا : ات کمک نمیخوای
ات : فقط یه چیندن میز مونده
امی : ما کمکت میکنیم
جمیلی : خب چی کار کنیم؟
ات : ممنون بچه ها
ویو ات : میز رو چیندیم و نشستیم
مایا : اوففف این پسرا همیشه اینقدر خوابالو بودن
دقیقا همون لحظه پسرا همشون لخت اومدن بیرون (نه خیلی لخت)
ویو ات : هممون سرمون رو پایین گرفتیم
جمیلی : هی برید لباس بپوشید
کوک : چی؟
پسرا نگاه به همدیگه کردن و دویدن بالا
لباس پوشیدن و اومدن پایین
ویو ات : وقتی اومدن ما هممنون خندمون گرفت با خندیدن ما اونا عصبی شدن
جیمین : هی خب شما هم اشتباه میکنید دیگه
امی : اوکی ببخشید
ات : کوک میشه بیای آشپزخونه کمکم
کوک : باشه
توی آشپزخونه
ات : کوک اینا جایی رو ندارن چند روز پیش ما بمونن
کوک : فکر خوبیه
ویو کوک : ات سینی چایی و من سینی شیرینی دستمون بود و رفتیم بیرون
ویو ات : سینی هارو روی میز گذاشتیم و نشستیم
کوک : خب بچه ها تا زمانی که جایی رو پیدا کنید میتونید پیش ما باشید
ویو ات : همه از ما تشکر کردن
(شب)
کوک : ات برو اتاق هاشون رو نشون بده
ات : باشه
ویو ات : رفتیم و اتاق هاشون رو نشون دادم
کوک : بریم اتاق خودمون ؟
ات : بریم
ویو ات : لباس خواب هامون رو پوشیدیم و رفتیم روی تخت
کوک : امروز خسته شدیا
ات : ممنون بابت امروز خیلی روز خوبی بود
کوک : من برای پرنسسم هر کاری میکنم
(خنده)
(صبح)
ویو ات : وقتی بیدار شدم کوک خواب بود ساعت ۸ بود
رفتم آشپزخونه صبحونه درست کنم
چند دقیقه بعد
پنکیک و دونات درست کردم و شیر هم کنارش گذاشتم
برگشتم دیدم دخترا روبه رو من وایستادن
ات : صبح به خیر
بچه ها : صبح به خیر
مایا : ات کمک نمیخوای
ات : فقط یه چیندن میز مونده
امی : ما کمکت میکنیم
جمیلی : خب چی کار کنیم؟
ات : ممنون بچه ها
ویو ات : میز رو چیندیم و نشستیم
مایا : اوففف این پسرا همیشه اینقدر خوابالو بودن
دقیقا همون لحظه پسرا همشون لخت اومدن بیرون (نه خیلی لخت)
ویو ات : هممون سرمون رو پایین گرفتیم
جمیلی : هی برید لباس بپوشید
کوک : چی؟
پسرا نگاه به همدیگه کردن و دویدن بالا
لباس پوشیدن و اومدن پایین
ویو ات : وقتی اومدن ما هممنون خندمون گرفت با خندیدن ما اونا عصبی شدن
جیمین : هی خب شما هم اشتباه میکنید دیگه
امی : اوکی ببخشید
۱۶.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.