دلهره
# دلهره
part 46
ویو نوئل
الا سه روزه که توی این خونهی کوفیتیم
حتی راهی برای فرار هم نیست
از بودن توی این اتاق خسته شده بودم به سمت دستگیره ی در رفتم و اونو کشیدم
ای لعنت توی این شانس در بستست
الا باید چیکار کنم هیچی هم برای سرگرمی نیست
یعنی اگه از پنجره بپرم پایین راه زنده بودنی هست
نه نوئل این کار خیلی احمقاته هست نه
دوباره برگشتم هنوز روی تخت ننشسته بودم که در باز شد
بله کی به جز اون میتونست باشه
_ بیا پایین میخوام باهات حرف بزنم
_ همینجا بگو
_ باهات کار دارم حالا هم بیا لجبازی بی خود نکن
_ ح
نزاشت ادامه ی حرفم رو بزنم که با یه استایل بغلم کرد
_ هی دادی چیکار میکنی بزارتم زمین اصلا خودم میاد
_ نچ الا دیگه راه فراری نداری دیگه هم نمیتونی از دستم در بری
دیگه حرفی نزدم
به طبقه ی بالا رفت و گذاشتتم روی مبل
خودشم روی مبل کناری نشست
_ خوب شاید تو هنوز از من اون تصور هیولا رو داری ولی خب اون فقط یه زندان برای من بود
که الان هم ازش ازاد شدم
از این گذشته بابت اون روز که سعی در کشتنت داشتم خیلی اتفاقی بود
واقعا نمیخواستم همچین کاری کنم
اون نمیخواست کسی مزاحمش شه
_ فقط همینو میخواستی بگی خب اینو همونجا هم میتونستی بگی
_ چرا ازم متنفری
_ فکر کنم قبلا بهت گفتم
_ ازم متنفری چون باعث ازار و اذیتت شدم اره
ازم بدت میاد چون باعث شدم زندگیت نابود شه
ازم متنفری چون باعث از دست دادن عزیزانت شدم
ازم متنفری چون مثل اب خوردن ادم میکشم
اره دلایل قانع کننده ایه
اما تا الا به اینا فکر کردی که چرا چرا اینکار ها رو میکنم
نوئل : چون یه بی فکری و یه خودخواهی و یه پس فترت
فقط به فکر منافع خودتی نمیدونی که با هر کدوم از این کارات زندگی یه عالمه افراد رو بهم میزنی
_ مشکل شما همینجاست چرا وقتی فقط یه بچه ۸ ساله بودم اونا چدر و مادر منو جلوی چشمام کشتن و فکر نکرن که این هنوز یه بچه هست
چرا اونا انقدر پست فترت بودن
وقتی بزرگ تر شدم و فکر کنم تقریبا اون موقع بیست سالم بود که به یه دختر علاقه مند شدم اما اون
فقط با قلبم بازی کرد و رفت
جوری منو وابسته کرد بود که توانایی دوری ازش رو نداشتم
اما یه روز خیلی اتفاقی اومد و بهم گفت که ازت متنفرم
و شاید همین چند کلمه یه بهونه بود که اون قلب دیگه بویی از احساسات نبره
ولی اخه
مگه گناه من چیزی به جز عاشق بودن بود
شاید بعد از اون موضوع دیگه چیزی برام مهم نبود
و فقط به فکر انتقام گرفتن بودم
ولی چی وقتی اومدم انتقام پدر و مادرم
رو بگیرم و همون کاری که باهام کردن رو باهاشون کنم قبیلم یا همون خانوادم مخالفش بودم ولی مگه برام مخالفت اونا مهم بود
part 46
ویو نوئل
الا سه روزه که توی این خونهی کوفیتیم
حتی راهی برای فرار هم نیست
از بودن توی این اتاق خسته شده بودم به سمت دستگیره ی در رفتم و اونو کشیدم
ای لعنت توی این شانس در بستست
الا باید چیکار کنم هیچی هم برای سرگرمی نیست
یعنی اگه از پنجره بپرم پایین راه زنده بودنی هست
نه نوئل این کار خیلی احمقاته هست نه
دوباره برگشتم هنوز روی تخت ننشسته بودم که در باز شد
بله کی به جز اون میتونست باشه
_ بیا پایین میخوام باهات حرف بزنم
_ همینجا بگو
_ باهات کار دارم حالا هم بیا لجبازی بی خود نکن
_ ح
نزاشت ادامه ی حرفم رو بزنم که با یه استایل بغلم کرد
_ هی دادی چیکار میکنی بزارتم زمین اصلا خودم میاد
_ نچ الا دیگه راه فراری نداری دیگه هم نمیتونی از دستم در بری
دیگه حرفی نزدم
به طبقه ی بالا رفت و گذاشتتم روی مبل
خودشم روی مبل کناری نشست
_ خوب شاید تو هنوز از من اون تصور هیولا رو داری ولی خب اون فقط یه زندان برای من بود
که الان هم ازش ازاد شدم
از این گذشته بابت اون روز که سعی در کشتنت داشتم خیلی اتفاقی بود
واقعا نمیخواستم همچین کاری کنم
اون نمیخواست کسی مزاحمش شه
_ فقط همینو میخواستی بگی خب اینو همونجا هم میتونستی بگی
_ چرا ازم متنفری
_ فکر کنم قبلا بهت گفتم
_ ازم متنفری چون باعث ازار و اذیتت شدم اره
ازم بدت میاد چون باعث شدم زندگیت نابود شه
ازم متنفری چون باعث از دست دادن عزیزانت شدم
ازم متنفری چون مثل اب خوردن ادم میکشم
اره دلایل قانع کننده ایه
اما تا الا به اینا فکر کردی که چرا چرا اینکار ها رو میکنم
نوئل : چون یه بی فکری و یه خودخواهی و یه پس فترت
فقط به فکر منافع خودتی نمیدونی که با هر کدوم از این کارات زندگی یه عالمه افراد رو بهم میزنی
_ مشکل شما همینجاست چرا وقتی فقط یه بچه ۸ ساله بودم اونا چدر و مادر منو جلوی چشمام کشتن و فکر نکرن که این هنوز یه بچه هست
چرا اونا انقدر پست فترت بودن
وقتی بزرگ تر شدم و فکر کنم تقریبا اون موقع بیست سالم بود که به یه دختر علاقه مند شدم اما اون
فقط با قلبم بازی کرد و رفت
جوری منو وابسته کرد بود که توانایی دوری ازش رو نداشتم
اما یه روز خیلی اتفاقی اومد و بهم گفت که ازت متنفرم
و شاید همین چند کلمه یه بهونه بود که اون قلب دیگه بویی از احساسات نبره
ولی اخه
مگه گناه من چیزی به جز عاشق بودن بود
شاید بعد از اون موضوع دیگه چیزی برام مهم نبود
و فقط به فکر انتقام گرفتن بودم
ولی چی وقتی اومدم انتقام پدر و مادرم
رو بگیرم و همون کاری که باهام کردن رو باهاشون کنم قبیلم یا همون خانوادم مخالفش بودم ولی مگه برام مخالفت اونا مهم بود
۸.۶k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.