پارت ۲ دیدار ناگهانی
دیدار ناگهانی
پارت:2
که یهو دیدم یکی داره با سرعت میدوعه میاد سمتم تعجب کرده بودم
ته ویو:
حوصلم سر رفته بود از بس تو خونه نشسته بودم پس تصمیم گرفتم برم بیرون یه دوری بزنم رفتم حاضر شدم و یه کلاه کپ هم گذاشتم تا کسی نشناستم و رفتم بیرون یکم که گذشت دیدم چند نفر دارن میان سمتم فک کردم حتماً آرمی هستن که بله آرمی بودن امضا میخواستن ازم چندتا بهشون امضا دادم و عکس گرفتیم و بعدش رفتن ولی بعدش دیدم تعداد زیادی دارن میان دنبالم و خب راستش این کار باعث اذیتم میشد البته منظورم این نیست که از طرفدارام بدم میاد نه من عاشقشونم بدون اونا نمیتونم زندگی کنم ولی خب...
پایان ته ویو
از زبان راوی:
تهیونگ داشت با سرعت میدوید همون لحظه خیلی هول شد که یهو چشش به یه دختری افتاد یه دفعه یه نقشه ای به سرش زد دوید سمت دختره
ا.ت ویو:
دیدم پسره داره میاد سمتم بعدش یه دفعه ای متوجه یه چیزی شدم اون پسر لباشو گذاشت رو لبام تعجب کردم که چرا این کارو باهام کرد بعد دیدم تعداد زیادی آدم اومد با دقت به چهره طرف مقابلم نگا کردم دیدم تهیونگه!!!! مگه امکان داره اون لحظه احساس کردم خوش بخت ترین آدم رو زمینم خلاصه که همین که دیدم اونا اومدن این طرف کلاه تهیونگو برداشتم طرف صورتمون گرفتم تا نشناستنمون پس از اینکه اونا رفتن تهیونگ ازم جدا شد
(علامت ها ا.ت+ تهیونگ_)
_ببخشید قصد بدی نداشتم برا اینکه فرار کنم بوسیدمت کارم دور از ادب بود اما چاره ای نداشتم
+مشکلی نیس
_بازم شرمنده
+اشکالی نداره
_میگم...چطور میتونم لطفتو جبران کنم ؟
+ام...خب...راستش نمیدونم باید فکر کنم
_نظرت چیه یکم باهم قدم بزنیم تا بتونی تمرکز داشته باشی البته دور از شلوغی ها چون میترسم باز بیفتن دنبالم
+باشه
ا.ت و تهیونگ داشتن همینطوری قدم میزدن ا.ت نمیتونست اون لحظه رو از یاد ببره و کلا حواسش سر جاش نبود اما سعی میکرد تمرکز کنه تهیونگم یکم خجالت زده بود حدود ۱۵ دقیقه بود که داشتن قدم میزدن که یهو ا.ت به تهیونگ گفت...
خب دوستان قسمتی که تهیونگ اومد ا.ت رو بوسید. پایان پارت ۲ خواهش میکنم حمایت کنید لایک و کامنت و فالو فراموش نشه🥺💜💜
پارت:2
که یهو دیدم یکی داره با سرعت میدوعه میاد سمتم تعجب کرده بودم
ته ویو:
حوصلم سر رفته بود از بس تو خونه نشسته بودم پس تصمیم گرفتم برم بیرون یه دوری بزنم رفتم حاضر شدم و یه کلاه کپ هم گذاشتم تا کسی نشناستم و رفتم بیرون یکم که گذشت دیدم چند نفر دارن میان سمتم فک کردم حتماً آرمی هستن که بله آرمی بودن امضا میخواستن ازم چندتا بهشون امضا دادم و عکس گرفتیم و بعدش رفتن ولی بعدش دیدم تعداد زیادی دارن میان دنبالم و خب راستش این کار باعث اذیتم میشد البته منظورم این نیست که از طرفدارام بدم میاد نه من عاشقشونم بدون اونا نمیتونم زندگی کنم ولی خب...
پایان ته ویو
از زبان راوی:
تهیونگ داشت با سرعت میدوید همون لحظه خیلی هول شد که یهو چشش به یه دختری افتاد یه دفعه یه نقشه ای به سرش زد دوید سمت دختره
ا.ت ویو:
دیدم پسره داره میاد سمتم بعدش یه دفعه ای متوجه یه چیزی شدم اون پسر لباشو گذاشت رو لبام تعجب کردم که چرا این کارو باهام کرد بعد دیدم تعداد زیادی آدم اومد با دقت به چهره طرف مقابلم نگا کردم دیدم تهیونگه!!!! مگه امکان داره اون لحظه احساس کردم خوش بخت ترین آدم رو زمینم خلاصه که همین که دیدم اونا اومدن این طرف کلاه تهیونگو برداشتم طرف صورتمون گرفتم تا نشناستنمون پس از اینکه اونا رفتن تهیونگ ازم جدا شد
(علامت ها ا.ت+ تهیونگ_)
_ببخشید قصد بدی نداشتم برا اینکه فرار کنم بوسیدمت کارم دور از ادب بود اما چاره ای نداشتم
+مشکلی نیس
_بازم شرمنده
+اشکالی نداره
_میگم...چطور میتونم لطفتو جبران کنم ؟
+ام...خب...راستش نمیدونم باید فکر کنم
_نظرت چیه یکم باهم قدم بزنیم تا بتونی تمرکز داشته باشی البته دور از شلوغی ها چون میترسم باز بیفتن دنبالم
+باشه
ا.ت و تهیونگ داشتن همینطوری قدم میزدن ا.ت نمیتونست اون لحظه رو از یاد ببره و کلا حواسش سر جاش نبود اما سعی میکرد تمرکز کنه تهیونگم یکم خجالت زده بود حدود ۱۵ دقیقه بود که داشتن قدم میزدن که یهو ا.ت به تهیونگ گفت...
خب دوستان قسمتی که تهیونگ اومد ا.ت رو بوسید. پایان پارت ۲ خواهش میکنم حمایت کنید لایک و کامنت و فالو فراموش نشه🥺💜💜
۴.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.