پارت۹.جنبه ندارین نخونین.
_امروز رز میاد برای امشب امادت کنه اوکی باش .
همینطور که میرفدم بالا لب زدم :
_باشه .
رفدم تو اتاقم لباسامو عوض کردم رو تخت ولو شدم گوشیمو برداشتم که ی مسیج ناشناس داشتم کنجکاو قفل گوشیمو باز کردم رفدم تو قسمت مسیج ها که با خوندن پیام تنم یخ شد :
``امشب حواست به خودت باشه عزیزم،سعی کن تنها نمیونی چون امکان داره سالم نمونی،ولی به هر کسیم اعتماد نکن..!شاید فرد اشتباهی برای اعتماد کردن بهش باشه``
اول نگاه ازار دهنده اون خدمتکار و بعد پیام مشکوک از طرف ی ناشناس که نمیدونم داره بهم هشدار میده یا داره کمکم میکنه ...!
یعی کردم خودمو کنترل کنم پس گوشیمو گذاشتم کنار رفدم ی دوش گرفدم از حموم اومدم بیرون ی لباس ساده تنم کردم موهامو خشک کردم که صدای جونگ کوک از طبقه پایین اومد :
_سیلویا بیا پایین رز اومد .
رفدم طبقه پایین ی دخدر خوشگل تقریبا هم سن من بود باهاش دست دادم که لب زد :
_سلام از دیدنت خوشوقتم.
لبخند بزوری زدم گفدم :_سلام منم همینطور .
جونگ کوک روبه رز گفد :
_من میرم بیرون تا بیام سیلویا اماده باشه .
بعد رفدن جونگ کوک رز با ادا لب زد :
_فقط دستور میدهه.
لبخندی زدم حرفسو تایید کردم با رز رفدیم بالا شروع کرد ارایش کردنم بعد چند مین که کارس تموم شد گفد :
_خب چطوره عزیزم .
نگاهی به خودم کردم خیلی خوشگل شده بودم لبخندی زدم که ی لباس زیبا برام اورد لب زد :
_اینم بپوش جیگر .
لبخندی زدم رفدم تو اتاقم تنم کردم که با دیدنم سوتی کشید گفد :
_عجب چیزی شدی .
لبخندی زدم با رز رفدیم پایین که صدای ماشین جونگ کوک اومد و این نشون دهنده اومدنشه .
در باز مرد خواست حرفی بزنه که با دیدن من ماتش برد بعد چند مین لب زد :
_چ خو ..خوبه بریم .
احساس کردم حرفشو خورد ولی برو خودم نیاوردم با جونگ کوک سوار ماشین شدیم رزم با ی ماشین دیگه اومد از اول راه ترسی تو وجودم بود یک ساعت توراه بودیم که بعد یک ساعت رسیدیم به ی عمارت خیلیی بزرگ ماشین داخل پارک کرد پیاده شد منم پیاده شدم که اومد سمتم گفد :
_پاتو گذاشتی تو عمارت من شوهرتم سوتی نمیدی هرکاری گفدم انجام میدی فهمیدی ؟
نمیدونم این کارا برای چی بود ؟ولی سری تکون دادم دستمو دور بازوش حلقه کردم رفدیم داخل که تهیونگ دیدم که با لبخند نگام کرد منم لبخند محوی بهش زدم رفدیم پشت میزی نشستیم .
جونگ کوک به من اشاره کرد که برم ب**غلش بخاطر اینکه عصبانی نشه منم لبج نکنم رفدم ب**غلش موهامو نوازش کرد که بعد چند مین گوشیش زنگ خورد تنها چیزی که گفد :
_من الان میام .
مشکوک نگاش کردم که روبه من گفد :_من الان میرم میام تو هیجا نمیری فهمیدی .
سری تکون دادم که بعد رفدنش گوشیمو از کیفم در اوردم که ی مسیج ناشناس داشتم سری گوشیمو باز کردم تنها پیامی ک برام اومده بود از طرف اون شخص این بود :::
همینطور که میرفدم بالا لب زدم :
_باشه .
رفدم تو اتاقم لباسامو عوض کردم رو تخت ولو شدم گوشیمو برداشتم که ی مسیج ناشناس داشتم کنجکاو قفل گوشیمو باز کردم رفدم تو قسمت مسیج ها که با خوندن پیام تنم یخ شد :
``امشب حواست به خودت باشه عزیزم،سعی کن تنها نمیونی چون امکان داره سالم نمونی،ولی به هر کسیم اعتماد نکن..!شاید فرد اشتباهی برای اعتماد کردن بهش باشه``
اول نگاه ازار دهنده اون خدمتکار و بعد پیام مشکوک از طرف ی ناشناس که نمیدونم داره بهم هشدار میده یا داره کمکم میکنه ...!
یعی کردم خودمو کنترل کنم پس گوشیمو گذاشتم کنار رفدم ی دوش گرفدم از حموم اومدم بیرون ی لباس ساده تنم کردم موهامو خشک کردم که صدای جونگ کوک از طبقه پایین اومد :
_سیلویا بیا پایین رز اومد .
رفدم طبقه پایین ی دخدر خوشگل تقریبا هم سن من بود باهاش دست دادم که لب زد :
_سلام از دیدنت خوشوقتم.
لبخند بزوری زدم گفدم :_سلام منم همینطور .
جونگ کوک روبه رز گفد :
_من میرم بیرون تا بیام سیلویا اماده باشه .
بعد رفدن جونگ کوک رز با ادا لب زد :
_فقط دستور میدهه.
لبخندی زدم حرفسو تایید کردم با رز رفدیم بالا شروع کرد ارایش کردنم بعد چند مین که کارس تموم شد گفد :
_خب چطوره عزیزم .
نگاهی به خودم کردم خیلی خوشگل شده بودم لبخندی زدم که ی لباس زیبا برام اورد لب زد :
_اینم بپوش جیگر .
لبخندی زدم رفدم تو اتاقم تنم کردم که با دیدنم سوتی کشید گفد :
_عجب چیزی شدی .
لبخندی زدم با رز رفدیم پایین که صدای ماشین جونگ کوک اومد و این نشون دهنده اومدنشه .
در باز مرد خواست حرفی بزنه که با دیدن من ماتش برد بعد چند مین لب زد :
_چ خو ..خوبه بریم .
احساس کردم حرفشو خورد ولی برو خودم نیاوردم با جونگ کوک سوار ماشین شدیم رزم با ی ماشین دیگه اومد از اول راه ترسی تو وجودم بود یک ساعت توراه بودیم که بعد یک ساعت رسیدیم به ی عمارت خیلیی بزرگ ماشین داخل پارک کرد پیاده شد منم پیاده شدم که اومد سمتم گفد :
_پاتو گذاشتی تو عمارت من شوهرتم سوتی نمیدی هرکاری گفدم انجام میدی فهمیدی ؟
نمیدونم این کارا برای چی بود ؟ولی سری تکون دادم دستمو دور بازوش حلقه کردم رفدیم داخل که تهیونگ دیدم که با لبخند نگام کرد منم لبخند محوی بهش زدم رفدیم پشت میزی نشستیم .
جونگ کوک به من اشاره کرد که برم ب**غلش بخاطر اینکه عصبانی نشه منم لبج نکنم رفدم ب**غلش موهامو نوازش کرد که بعد چند مین گوشیش زنگ خورد تنها چیزی که گفد :
_من الان میام .
مشکوک نگاش کردم که روبه من گفد :_من الان میرم میام تو هیجا نمیری فهمیدی .
سری تکون دادم که بعد رفدنش گوشیمو از کیفم در اوردم که ی مسیج ناشناس داشتم سری گوشیمو باز کردم تنها پیامی ک برام اومده بود از طرف اون شخص این بود :::
۷.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲