~•فرشته من•~
Part2
از زبان ا/ت•
تو راه برگشت دوباره اون پسری که امروز اومده بود اون مرده رو ببره دیدم داشت با یه نفر حرف میزد
جیمین: کوک میدونی که اگه برنگردی نامجون تنبیهت میکنه نه؟ ( خاک تو سر منحرفتون اون تنبیه نه از تنبیهای مامان بابایی * حتی فک کردن بهش باعث میشه بلرزم*)
کوک: میدونم ولی با یه نفر قرار دارم * از همون خنده خرگوشی های شیطون *
جیمین: خجالت بکش بازم با ته قرار گذاشتین برین جهنم سرک بکشین •-•
مغز ا/ت: جانم؟ جهنم؟ بیخیال بهتره برم
همین که اومدم برم یکی عین جن پشتم ظاهر شد
ته: میدونستی فالگوش وایسادن گناهه؟
جیمین: عه تهیونگ
کوک: اومدی؟
ته: اگه نیومده بودم که نمیدیدم عقل کل •-•
ا/ت: یااا من نه چیزی دیدم نه چیزی شنیدم بزار برم
ته: نیم ساعته وایسادم دارم نگات میکنم... اوکی یه گناه دیگه ام یادداشت کنم
کوک: ینی تو فهمیدی ما فرشته ایم؟
ا/ت: فرشته اصن چی هس؟ * وی عرق سرد کرده و لبخند استرسی میزند*
جیمین: افتضاح ترین دروغی بود که تا حالا شنیدم
ته: همینو بگو... ینی باید ببریمش پیش بانو؟ ( یکم پیام بازرگانی
خب ببنید خدا تو داستانم وقتی میاد رو زمین و خودشو ادم جا میزنه یه دختر کیوته که عکسش تو اسلاید دوم عه بعد اینا بهش میگن بانو ینی وقتی گفتن بانو منظورشون همون خداس)
جیمین: انگاری اره باید ببریمش پیش بانو تا اون بخش از خاطراتشو پاک کنه
کوک: خب بچه خوبی باشو باهامون بیا
از زبان راوی•
ته و کوک دستای ا/ت رو گرفتن و بردنش به یه خونه کوچیک تو جنگل
جیمین درو باز کرد و یه دختر رو یه صندلی گهواره ای نشسته بود و بیرونو نگاه میکرد
جیمین: بانو..
بانو: دوباره تو دردسر افتادین؟ بیاریدش پیشم
تمام مدت یه لبخند مهربون زده بود که ته و کوک ا/ت رو بردن روبه روش
بانو: دخترم... چشماتو ببند
ا/ت اروم چشماشو بست و بانو بلند شد و دستاشو گذاشت رو چشمای ا/ت و زمزمه کرد: به فراموشی بسپار انچه دیدی
بعد دستاشو برداشت
ا/ت اروم چشماشو باز کرد
ا/ت: خب؟ من هنوز یادمه( ها چیه فک کردی پاک میکنم حافظشو؟)
تهکوکمین: چیییییی؟
بانو: امکان نداره
ا/ت: یادمه چیکار کنم خب
بانو اروم نشست رو صندلیش•
بانو: پس دوباره اتفاق افتاد
تهکوکمین: چی اتفاق افتاد؟
بانو: تولد دختری که دنیا رو متهول میکنه... اون تنها کسیه که من نمیتونم حافظشو پاک کنم و تنها کسی که جز من راجبش میدونه سوکجین عه اون اولین فرشته اس اگه میخواید چیزی راجبش بدونید برین پیش اون
ا/ت: وایسا چیشد... الان من ینی یه فرد خاصیم؟
ته: همین که قراره با ما فرشته ها بگردی خودش اخر خاص بودنه
کوکمین: اوهوم اوهوم * تایید با سر *
ا/ت: پس بریم * اومد بره بیرون که جیمین از پشت یقشو گرفت*
جیمین: به بانو احترام بزار بعد برو
ا/ت: باشه •-•* اروم خم میشه و احترام میزاره*
ته: پیش به سوی جین هیونگگگگ
کوک: و فراتر از ان
ا/ت& جیمین: اروم باشین •-•
••••••••••••
اینم پارت دو یکم کوتاه تر نوشتم
پارت اول زیاد حمایت نشد واسه همین امروز یه برنامه جدید ریختم فعلا واسه هر پارت ۶ تا لایک و ۳ تا کامنت بزارین اگه تا شب لایک و کامنتا انقد شد پارت سه رو امشب میزارم
فعلا
از زبان ا/ت•
تو راه برگشت دوباره اون پسری که امروز اومده بود اون مرده رو ببره دیدم داشت با یه نفر حرف میزد
جیمین: کوک میدونی که اگه برنگردی نامجون تنبیهت میکنه نه؟ ( خاک تو سر منحرفتون اون تنبیه نه از تنبیهای مامان بابایی * حتی فک کردن بهش باعث میشه بلرزم*)
کوک: میدونم ولی با یه نفر قرار دارم * از همون خنده خرگوشی های شیطون *
جیمین: خجالت بکش بازم با ته قرار گذاشتین برین جهنم سرک بکشین •-•
مغز ا/ت: جانم؟ جهنم؟ بیخیال بهتره برم
همین که اومدم برم یکی عین جن پشتم ظاهر شد
ته: میدونستی فالگوش وایسادن گناهه؟
جیمین: عه تهیونگ
کوک: اومدی؟
ته: اگه نیومده بودم که نمیدیدم عقل کل •-•
ا/ت: یااا من نه چیزی دیدم نه چیزی شنیدم بزار برم
ته: نیم ساعته وایسادم دارم نگات میکنم... اوکی یه گناه دیگه ام یادداشت کنم
کوک: ینی تو فهمیدی ما فرشته ایم؟
ا/ت: فرشته اصن چی هس؟ * وی عرق سرد کرده و لبخند استرسی میزند*
جیمین: افتضاح ترین دروغی بود که تا حالا شنیدم
ته: همینو بگو... ینی باید ببریمش پیش بانو؟ ( یکم پیام بازرگانی
خب ببنید خدا تو داستانم وقتی میاد رو زمین و خودشو ادم جا میزنه یه دختر کیوته که عکسش تو اسلاید دوم عه بعد اینا بهش میگن بانو ینی وقتی گفتن بانو منظورشون همون خداس)
جیمین: انگاری اره باید ببریمش پیش بانو تا اون بخش از خاطراتشو پاک کنه
کوک: خب بچه خوبی باشو باهامون بیا
از زبان راوی•
ته و کوک دستای ا/ت رو گرفتن و بردنش به یه خونه کوچیک تو جنگل
جیمین درو باز کرد و یه دختر رو یه صندلی گهواره ای نشسته بود و بیرونو نگاه میکرد
جیمین: بانو..
بانو: دوباره تو دردسر افتادین؟ بیاریدش پیشم
تمام مدت یه لبخند مهربون زده بود که ته و کوک ا/ت رو بردن روبه روش
بانو: دخترم... چشماتو ببند
ا/ت اروم چشماشو بست و بانو بلند شد و دستاشو گذاشت رو چشمای ا/ت و زمزمه کرد: به فراموشی بسپار انچه دیدی
بعد دستاشو برداشت
ا/ت اروم چشماشو باز کرد
ا/ت: خب؟ من هنوز یادمه( ها چیه فک کردی پاک میکنم حافظشو؟)
تهکوکمین: چیییییی؟
بانو: امکان نداره
ا/ت: یادمه چیکار کنم خب
بانو اروم نشست رو صندلیش•
بانو: پس دوباره اتفاق افتاد
تهکوکمین: چی اتفاق افتاد؟
بانو: تولد دختری که دنیا رو متهول میکنه... اون تنها کسیه که من نمیتونم حافظشو پاک کنم و تنها کسی که جز من راجبش میدونه سوکجین عه اون اولین فرشته اس اگه میخواید چیزی راجبش بدونید برین پیش اون
ا/ت: وایسا چیشد... الان من ینی یه فرد خاصیم؟
ته: همین که قراره با ما فرشته ها بگردی خودش اخر خاص بودنه
کوکمین: اوهوم اوهوم * تایید با سر *
ا/ت: پس بریم * اومد بره بیرون که جیمین از پشت یقشو گرفت*
جیمین: به بانو احترام بزار بعد برو
ا/ت: باشه •-•* اروم خم میشه و احترام میزاره*
ته: پیش به سوی جین هیونگگگگ
کوک: و فراتر از ان
ا/ت& جیمین: اروم باشین •-•
••••••••••••
اینم پارت دو یکم کوتاه تر نوشتم
پارت اول زیاد حمایت نشد واسه همین امروز یه برنامه جدید ریختم فعلا واسه هر پارت ۶ تا لایک و ۳ تا کامنت بزارین اگه تا شب لایک و کامنتا انقد شد پارت سه رو امشب میزارم
فعلا
۱۰.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.