𝑺𝒉𝒐𝒕 7 🌒⛓️
𝑺𝒉𝒐𝒕 7 🌒⛓️
جیمز : خواهش میکنم من که بهت گفته بودم چه اینجا چه بیرون از اینجا همیشه کنارتم نگفتم؟
ا/ت : گفتی
جیمز : خب دیگه
ا/ت : یعنی من به این زودی آزاد میشم؟
جیمز : آره خیلی زود آزاد میشی
ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم
ا/ت : خیلی ممنونم
لبخند زد
جیمز : خواهش میکنم
گوشیش زنگ خورد تماسو وصل کرد
جیمز : بله.... آره الان میام.... نه نه ولش نکنید من خودمو میرسونم... باشه
قط کرد
جیمز : من باید برم یکی از فراری هارو تو حیاط گرفتن بازم میام پیشت مواظب خودت باش
ا/ت : توهم همینطور
لبخند زد و رفت با دو رفت بیرون
بهش خندیدم و بلند شدم دفتر و خودکارمو برداشتم و نشستم رو صندلی پشت میز و شروع کردم به نوشتن
*متن نوشته :
امروز خبر گرفتم که قراره هر چه زودتر آزاد بشم خوشحال نیستم چون به محض آزاد شدنم بابام اذیتم میکنه بعد از 2 سال من چیزی اون بیرون ندارم کسی رو ندارم هیچکسو من متاسفم که این کارو میکنم اما تقصیر من نیست جیمز منو ببخش ممنونم که توی این 2 سال همیشه کنارم بودی و تنهام نزاشتی تو خیلی بیشتر از خانواده کنارم بودی هوامو داشتی ازت ممنونم ...
من دیگه وقتتو نگیرم بازم زیادی حرف زدم
روز خوبی داشته باشی خداحافظ
*پایان متن نامه*
اشکامو پاک کردم و ورقه رو از دفتر کندم ..تا کردم و روی میز گذاشتم طنابی که از اتاق جیمز برداشته بودم رو دستم گرفتم و به سقف اویزون کردم
نباید به جیمز نشون میدادم که ناراحتم برای همین خودمو خوشحال نشون دادم که شک نکنه اون خیلی خوب منو میشناسه
نمیدونم چرا ولی اینکه قراره آزاد بشم خیلی اذیتم میکنه میدونم برم بیرون بابام نمیذاره یه روز خوش داشته باشم آخرشم منو میکشه پس بهتره خودم کارو یسره کنم و تمومش کنم
صندلی رو گذاشتم زیر پام رو نوک انگشتام وایسادمو طنابو به سقف وصل کردم از قبل پایین طنابو آماده کرده بودم حلقه بود اشکامو پاک کردم دیگه خسته شدم باید تموم بشه حلقه رو دور گردنم انداختم یه نفس عمیق کشیدم هرچند صدام میلرزید ولی دیگه داره تموم میشه از این خوشحالم .....
یکم صندلی رو زیر پاهام تکون دادم اینطوری ادامه پیدا کرد تا اینکه از زیر پاهام سر خورد و افتاد.....
جیمین ویو
داشتم میرفتم سمت خونه که یادم افتاد کیلیدمو تو کشو جا گذاشتم از بس حالم بد بود یادم رفته بود وسایلمو بیارم دوباره برگشتم سمت زندان
......
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و به سمت اتاقم راهی شدم از توی کشو کیلیدو برداشتم یه دلشوره ای داشتم اینم جدیده سر درد و فکر و خیال کافی نبود دلشوره هم اضافه شد از اتاق رفتم بیرون خواستم از زندان خارج بشم که گفتم یه سر به ا/ت بزنم که یوقت مثل بقیه روزا فرار نکنه درو باز کردم با چیزی که دیدم پاهام خشک شد تا من رسیدم صندلی از زیر پاهاش لیز خورد و افتاد پاهام میلرزید ولی سریع دوییدم سمتش و زیر پاهاشو گرفتم و اوردمش پایین افتاد زمین کنارش نشستم
جیمین : ا/ت... ا/ت یه چیزی بگو .. ا/ت
شروع کرد به سرفه کردن
جیمین : ا/ت....خوبی؟
صدام از ترس میلرزید
هیچی نمیگفت چشماش بسته بود اما نفس میکشید بهش خیره شده بودم
جیمین : نمیخوای چیزی بگی؟ چیزیت که نشد خوبی؟
با صدای گرفته گفت :
ا/ت : چرا... نجاتم دادی
جیمین : زده به سرت؟ میزاشتم خفه میشدی؟ برای چی این کارو کردی؟
جیمز : خواهش میکنم من که بهت گفته بودم چه اینجا چه بیرون از اینجا همیشه کنارتم نگفتم؟
ا/ت : گفتی
جیمز : خب دیگه
ا/ت : یعنی من به این زودی آزاد میشم؟
جیمز : آره خیلی زود آزاد میشی
ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم
ا/ت : خیلی ممنونم
لبخند زد
جیمز : خواهش میکنم
گوشیش زنگ خورد تماسو وصل کرد
جیمز : بله.... آره الان میام.... نه نه ولش نکنید من خودمو میرسونم... باشه
قط کرد
جیمز : من باید برم یکی از فراری هارو تو حیاط گرفتن بازم میام پیشت مواظب خودت باش
ا/ت : توهم همینطور
لبخند زد و رفت با دو رفت بیرون
بهش خندیدم و بلند شدم دفتر و خودکارمو برداشتم و نشستم رو صندلی پشت میز و شروع کردم به نوشتن
*متن نوشته :
امروز خبر گرفتم که قراره هر چه زودتر آزاد بشم خوشحال نیستم چون به محض آزاد شدنم بابام اذیتم میکنه بعد از 2 سال من چیزی اون بیرون ندارم کسی رو ندارم هیچکسو من متاسفم که این کارو میکنم اما تقصیر من نیست جیمز منو ببخش ممنونم که توی این 2 سال همیشه کنارم بودی و تنهام نزاشتی تو خیلی بیشتر از خانواده کنارم بودی هوامو داشتی ازت ممنونم ...
من دیگه وقتتو نگیرم بازم زیادی حرف زدم
روز خوبی داشته باشی خداحافظ
*پایان متن نامه*
اشکامو پاک کردم و ورقه رو از دفتر کندم ..تا کردم و روی میز گذاشتم طنابی که از اتاق جیمز برداشته بودم رو دستم گرفتم و به سقف اویزون کردم
نباید به جیمز نشون میدادم که ناراحتم برای همین خودمو خوشحال نشون دادم که شک نکنه اون خیلی خوب منو میشناسه
نمیدونم چرا ولی اینکه قراره آزاد بشم خیلی اذیتم میکنه میدونم برم بیرون بابام نمیذاره یه روز خوش داشته باشم آخرشم منو میکشه پس بهتره خودم کارو یسره کنم و تمومش کنم
صندلی رو گذاشتم زیر پام رو نوک انگشتام وایسادمو طنابو به سقف وصل کردم از قبل پایین طنابو آماده کرده بودم حلقه بود اشکامو پاک کردم دیگه خسته شدم باید تموم بشه حلقه رو دور گردنم انداختم یه نفس عمیق کشیدم هرچند صدام میلرزید ولی دیگه داره تموم میشه از این خوشحالم .....
یکم صندلی رو زیر پاهام تکون دادم اینطوری ادامه پیدا کرد تا اینکه از زیر پاهام سر خورد و افتاد.....
جیمین ویو
داشتم میرفتم سمت خونه که یادم افتاد کیلیدمو تو کشو جا گذاشتم از بس حالم بد بود یادم رفته بود وسایلمو بیارم دوباره برگشتم سمت زندان
......
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و به سمت اتاقم راهی شدم از توی کشو کیلیدو برداشتم یه دلشوره ای داشتم اینم جدیده سر درد و فکر و خیال کافی نبود دلشوره هم اضافه شد از اتاق رفتم بیرون خواستم از زندان خارج بشم که گفتم یه سر به ا/ت بزنم که یوقت مثل بقیه روزا فرار نکنه درو باز کردم با چیزی که دیدم پاهام خشک شد تا من رسیدم صندلی از زیر پاهاش لیز خورد و افتاد پاهام میلرزید ولی سریع دوییدم سمتش و زیر پاهاشو گرفتم و اوردمش پایین افتاد زمین کنارش نشستم
جیمین : ا/ت... ا/ت یه چیزی بگو .. ا/ت
شروع کرد به سرفه کردن
جیمین : ا/ت....خوبی؟
صدام از ترس میلرزید
هیچی نمیگفت چشماش بسته بود اما نفس میکشید بهش خیره شده بودم
جیمین : نمیخوای چیزی بگی؟ چیزیت که نشد خوبی؟
با صدای گرفته گفت :
ا/ت : چرا... نجاتم دادی
جیمین : زده به سرت؟ میزاشتم خفه میشدی؟ برای چی این کارو کردی؟
۷۸.۲k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.