رویای دویدن ۹(پارت آخر)
به تخت دایون رسید و به چشم های خسته ی دایون نگاه کرد
_دایونا دلم برات تنگ شده بود
+جیمیناااا(گریه)
_گریه نکن
+تو خیلی مهربونی ،ممنونم که بهم خون دادی وگرنه فکر نمیکنم زنده میبودم
_ دایونا
جیمین دستش رو روی سرمی که روی دست دایون بود گذاشت، دستاهای بیرنگ دخترک رو نوازش کرد
و بعد اون رو به آغوش کشید....
روز ها گذشت و دایون هنوز هم توی بیمارستان (بوندانگ جسنگ) بود
جیمین هم یا یک گل سرخ به ملاقات دایون میرفت وقتی وارد اتاق دایون شد دایون مثل همیشه تمرین میکرد که بتونه دوباره راه بره ولی همیشه شروع نکرده دوباره به تختش برمیگشت چون توان راه رفتن نداشت
_خانم پارک دایون این مال تو عه
+جیمین شی گل زیبایی مرسی
_امروز دیگه قرار راه بری
+امیدوارم
ویو دایون:
جیمین بعد از این حرف شونم رو گرفت و منو به پایین تخت هدایت کرد
_شروع کنیم ؟
+هوم
دایون به کمک جیمین لنگ میزد ولی جای تشویق نداشت چون از هفته ی گذشته هیچ تغییری نکرده بود
_فک کنم بدون کمک من هم بتونی
بعد دایون رو به دیوار تکیه داد و خودش به سمت تخت رفت
_دایونا سعی کن
+جیمین من میترسم
_یااا،فوقش بیوفتی دیگه
دایون به زحمت اولین قدم رو برداشت و لنگ لنگ زنان خودش رو به جیمین نزدیک میکرد
هردوشون خیلی خوشحال بود مخصوصا جیمین که برای اولین بار راه رفتن دایون رو میدید
دخترک لنگ لنگان خودش رو به جیمین نزدیک میکرد و توی قدم های آخر خسته شده بود و دیگه نای راه رفتن نداشت این چهار یا پنج متر برای اون قدرکیلومتر ها راه رفتن سخت و ارزشمند بود
سه قدم دیگه مونده بود و اون تونست ولی توی قدم سوم داشت میخورد زمین که جیمین دایون رو گرفت و بغلش کرد
_دایونا تو بالاخره تونستی
+اره م من تونستم
جیمین و دایون هردوشون اشک شوق میریختن و این چندتا قدم براشون خیلی ارزشمند بود
_____________
امیدوارم خوشتون اومده باشه
(بعدی از کی و موضوعش چی باشه؟)
_دایونا دلم برات تنگ شده بود
+جیمیناااا(گریه)
_گریه نکن
+تو خیلی مهربونی ،ممنونم که بهم خون دادی وگرنه فکر نمیکنم زنده میبودم
_ دایونا
جیمین دستش رو روی سرمی که روی دست دایون بود گذاشت، دستاهای بیرنگ دخترک رو نوازش کرد
و بعد اون رو به آغوش کشید....
روز ها گذشت و دایون هنوز هم توی بیمارستان (بوندانگ جسنگ) بود
جیمین هم یا یک گل سرخ به ملاقات دایون میرفت وقتی وارد اتاق دایون شد دایون مثل همیشه تمرین میکرد که بتونه دوباره راه بره ولی همیشه شروع نکرده دوباره به تختش برمیگشت چون توان راه رفتن نداشت
_خانم پارک دایون این مال تو عه
+جیمین شی گل زیبایی مرسی
_امروز دیگه قرار راه بری
+امیدوارم
ویو دایون:
جیمین بعد از این حرف شونم رو گرفت و منو به پایین تخت هدایت کرد
_شروع کنیم ؟
+هوم
دایون به کمک جیمین لنگ میزد ولی جای تشویق نداشت چون از هفته ی گذشته هیچ تغییری نکرده بود
_فک کنم بدون کمک من هم بتونی
بعد دایون رو به دیوار تکیه داد و خودش به سمت تخت رفت
_دایونا سعی کن
+جیمین من میترسم
_یااا،فوقش بیوفتی دیگه
دایون به زحمت اولین قدم رو برداشت و لنگ لنگ زنان خودش رو به جیمین نزدیک میکرد
هردوشون خیلی خوشحال بود مخصوصا جیمین که برای اولین بار راه رفتن دایون رو میدید
دخترک لنگ لنگان خودش رو به جیمین نزدیک میکرد و توی قدم های آخر خسته شده بود و دیگه نای راه رفتن نداشت این چهار یا پنج متر برای اون قدرکیلومتر ها راه رفتن سخت و ارزشمند بود
سه قدم دیگه مونده بود و اون تونست ولی توی قدم سوم داشت میخورد زمین که جیمین دایون رو گرفت و بغلش کرد
_دایونا تو بالاخره تونستی
+اره م من تونستم
جیمین و دایون هردوشون اشک شوق میریختن و این چندتا قدم براشون خیلی ارزشمند بود
_____________
امیدوارم خوشتون اومده باشه
(بعدی از کی و موضوعش چی باشه؟)
۴.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.