فیک تو ماله منی . P6
چرا اینجا نگه داشت .
وای خدا نکنه باز بومگیوعه ؟؟
قدمام و تند تر کردم تا زود تر برسم خونه و از اون ماشین فاصله بگیرم .
داشتم میرفتم که یهو دستم کشیده شد .
سریع به عقب برگشتم که با دیدن یه مرد سیاه پوش و ون پشت سرش دلم هوری ریخت .
سعی کردم فرار کنم ولی مکه میشد .؟؟
به زور به طرف ماشین بردم و توی ون پرتم کرد .
یهو یه دستمالی روی دهنم و بینیم قرار گرفت و بیحال شدم . پس دارن بیهوشم میکنند . دیقه اخر سرم و برگردوندم و با دیدن ادم روبه روم چشمام گرد شد .
بومگیو ... ؟؟؟؟
ویو ۲ ساعت بعد ...
چشمامو باز کردم . سرم درد میکرد و نمیدونستم کجام . توی یه اتاق نسبتا بزرگ بودم .تمش سبز سفید بود .
ولی وایسا . بومگیو .. میدونم همش زیر سر اون عوضیه . ( خفه شو . یه بار دیگه به بچه ی من بگی عوضی همینجا جرت میدم 😤).
رفتم سمت در و شروع کردم به مشت زدن بهش .
ا.ت : درو باز کنینننننننننننن.هی بومگیووووووووووو .
که یهو در با شتاب باز شد و یه مرد غول پیکر اومد تو .
یا خود خودا . این کیه دیگه . هه فکر کردی ازت میترسی ؟؟
ا.ت : هاااااا چیه بیا منو بخور . مرتیکه غولاسای یاقی ...
یهو اعصبانی شد و حمله کرد بهم . سریع از زیر دستش فرار کردم و رفتم بیرون .
طبقه بالا بودیم .
تند تند از پله ها رفتم پایین .
بومگیو رو دیدم که روی مبل نشسته بود و یه کتاب هم دستش بود .
با اعصبانیت کامل رفتم سمتش و یقشو گرفتم . با تعجب نگام میکرد .
ا.ت : با چه جرعتی منو آوردی اینجا هاااااا . زود باش بگو .
مچ دستمو گرفت و با آرامش از خودش جدام کرد .
بومگیو : یه بار بهت گفتم میخوای دوباره بشنوی ؟؟ باشه . چون دوست دارم . چون عاشقت شدم میفهمی چی میگم . تا وقتی که توهم به من علاقه پیدا کنی قرار نیست جایی بری .
چیییییی. اون با خودش چی فکر کرده بود .؟؟ عشق . جالبه .
ا.ت : عاشقم شدی . چه جالب . نکنه اینم یه نقشه ی دیگست . چون فهمیدی که من اون دختر ۲ سال پیشم .
فقط نگام میکرد و چیزی نمیگفت .
ا.ت : اینو بدون بومگیو . من قرار نیست هیچ وقت دوست داشته باشم .
اونو گفتم و برگشتم اتاقم . از اون مرده هم خبری نبود بهتر . باید یه نقشه ای بکشم تا فرار کنم اینجوری نمیشه ...
یک هفته بعد ...
تو این یک هفته ای که اینجا بودم .
بومگیو همش بهم نزدیک میشد و بهم ابراز علاقه میکرد . حتا چند بار هم خواست ببوستم . ولی من پیش قدم نشدم و هر بار پسش زدم .
تو این یک هفته تونستم یه نقشه عالی بکشم و امشب وقتی همه خوابن قراره عملیش کنم .
ویو شب ساعت ۲ ...
...
وای خدا نکنه باز بومگیوعه ؟؟
قدمام و تند تر کردم تا زود تر برسم خونه و از اون ماشین فاصله بگیرم .
داشتم میرفتم که یهو دستم کشیده شد .
سریع به عقب برگشتم که با دیدن یه مرد سیاه پوش و ون پشت سرش دلم هوری ریخت .
سعی کردم فرار کنم ولی مکه میشد .؟؟
به زور به طرف ماشین بردم و توی ون پرتم کرد .
یهو یه دستمالی روی دهنم و بینیم قرار گرفت و بیحال شدم . پس دارن بیهوشم میکنند . دیقه اخر سرم و برگردوندم و با دیدن ادم روبه روم چشمام گرد شد .
بومگیو ... ؟؟؟؟
ویو ۲ ساعت بعد ...
چشمامو باز کردم . سرم درد میکرد و نمیدونستم کجام . توی یه اتاق نسبتا بزرگ بودم .تمش سبز سفید بود .
ولی وایسا . بومگیو .. میدونم همش زیر سر اون عوضیه . ( خفه شو . یه بار دیگه به بچه ی من بگی عوضی همینجا جرت میدم 😤).
رفتم سمت در و شروع کردم به مشت زدن بهش .
ا.ت : درو باز کنینننننننننننن.هی بومگیووووووووووو .
که یهو در با شتاب باز شد و یه مرد غول پیکر اومد تو .
یا خود خودا . این کیه دیگه . هه فکر کردی ازت میترسی ؟؟
ا.ت : هاااااا چیه بیا منو بخور . مرتیکه غولاسای یاقی ...
یهو اعصبانی شد و حمله کرد بهم . سریع از زیر دستش فرار کردم و رفتم بیرون .
طبقه بالا بودیم .
تند تند از پله ها رفتم پایین .
بومگیو رو دیدم که روی مبل نشسته بود و یه کتاب هم دستش بود .
با اعصبانیت کامل رفتم سمتش و یقشو گرفتم . با تعجب نگام میکرد .
ا.ت : با چه جرعتی منو آوردی اینجا هاااااا . زود باش بگو .
مچ دستمو گرفت و با آرامش از خودش جدام کرد .
بومگیو : یه بار بهت گفتم میخوای دوباره بشنوی ؟؟ باشه . چون دوست دارم . چون عاشقت شدم میفهمی چی میگم . تا وقتی که توهم به من علاقه پیدا کنی قرار نیست جایی بری .
چیییییی. اون با خودش چی فکر کرده بود .؟؟ عشق . جالبه .
ا.ت : عاشقم شدی . چه جالب . نکنه اینم یه نقشه ی دیگست . چون فهمیدی که من اون دختر ۲ سال پیشم .
فقط نگام میکرد و چیزی نمیگفت .
ا.ت : اینو بدون بومگیو . من قرار نیست هیچ وقت دوست داشته باشم .
اونو گفتم و برگشتم اتاقم . از اون مرده هم خبری نبود بهتر . باید یه نقشه ای بکشم تا فرار کنم اینجوری نمیشه ...
یک هفته بعد ...
تو این یک هفته ای که اینجا بودم .
بومگیو همش بهم نزدیک میشد و بهم ابراز علاقه میکرد . حتا چند بار هم خواست ببوستم . ولی من پیش قدم نشدم و هر بار پسش زدم .
تو این یک هفته تونستم یه نقشه عالی بکشم و امشب وقتی همه خوابن قراره عملیش کنم .
ویو شب ساعت ۲ ...
...
۴۲۰
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.