پارت۵
م ک: واب دخترم چ بلاهایی سرت اومده........دست رئیست درد نکنه اگه نبود😞
پ ک: اره دستش درد نکنه.....فردا از طرف ماهم ازش تشکر کن.....ببینم دخترم مگه نمیگفتی این رئیست خیلی بداخلاقه!!خیلیم بده پس چرا منتظرت مونده!!!
کاتربن: نمیدونم.....حالا ولش کنید من میرم یکم استراحت کنم...
م ک: باشه دخترم....
فردا صبح*
کاتربن: از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ده....واییی دیرم شدددد!!!!اومدم بلندشم که یادم افتاد که جونگ کوک گفته بود نیام....اوفففف پس امروز چیکار کنم.......ولش بلندشم برم حموم........
جونگ کوک: وارد شرکت شدم همه احترام گذاشتن......رفتم سوار اسانسور شدم نمیدونم چرا یهو کاترین افتادم روز اولی که دیدمش😄.....من چم شده!!!!از اسانسور خارج شدم و رفتم داخل اتاقم........اتاق کاترین به اتاقم متصل بود و فقط بین اتاقامون شیشه بود.....داخل اتاقشو نگاه کردم کسی نبود......پوفففف........کرواتمو شل کردم و نشستم رو صندلیم........یسری مدارک رو میزم بود بازشون کردم.......
کاترین: هوففف تو حموم همش به جونگ کوک فک میکردم......نمیدونم چرا از دیشب تا حالا همش دارم بهش فکر میکنم.......هوفف در کمدمو باز کردم یه لباس برداشتم اومدم درو ببندم که چشم به کتش افتاد....لبخند زدم و درو بستم......لباسمو پوشیدم و موهامم خشک کردم وریه ارایش ملایم کردم...... رفتم گوشیمو برداشتم.......اوه اوه تو گروه دوستام چخبرههه!!!۲۳۵۵ تا پیام!!!!!!!!!!!وادهل.......نشستم از اول همشو خوندم تقریبا یه ساعت داشتم پیاماشون و مبخوندم.......پوفففف......منم خوبه باهاشون برم....حوثلم تو این خونه پوکید.......نوشتم بچه ها منم میام باهاتون.....
دخترا: عععع چ عجب ان شدی.....خوبه ساعت چهار منتظریم
کاتربن: باشه......هعیییی ساعت....خوبه دوازده...........رفتم پایین.....
م ک: دخترم چرا نیومدی صبحانه بخوری!!
کاترین: مامان گشنم نبود بجاش رفتم یه حموم حسابی کردم......
م ک: باشه دخترم......منو بابات داربم میریم خونه خالت......
کاتربن: ایششش برید.....
م ک: تو نمیای؟؟
کاترین: مننن!!عمرا باز باید اون پسرخاله هامو ببینم...اه..اه....
م ک: باشه......پس ما رفتیم
کاترین: بای..........نیم ساعت بعد بابا و مامانم رفتن......بالاخره خونه خالی شد.......اهنگ بلک پینکو گذاشتم و تا ساعت دو رقصیدو.......واییی مردممم.....ماماننننن کولروووو بزننننن.....اااا لعنت بهش.....رفتم خودم روشن کردم........میخواستم چیزی درست کنم که یادم افتاد اصلا چیزیم بلد نیستم درست کنم😅پس زنگ زدم برام پیتزا بیارن.......
ساعت چهار*
کاترین: حسابی به خودم رسیدم....کیفمو برداشتم و رفتم سوار تاکسی شدم.......از دیشب خیلی مترسم سوار تاکسی بشم.....اما خب نمیتونمم ماشین بخرم.....
بعد نیم ساعت رسیدم....پیاده شدم....چه پارک قشنگی بود...تاحالا نیومده بودم اینجا.....واوووو.....یکم رفتم جلوتر که دوستام مثل چی ریختن سرم....هوییی چتونه هرچی به خودم رسیده بودم و ریدین توش
کنیا(😉): جووون واسه کی خوشگل کردی!!!
کاتربن: ببند....
کنیا: باشه باشه.......بیا بریم اونجارو یه ساعته به زور نزاشتیم کسی بشینه......
کاترین: رفتم جلو دیدم یکی از پسرا پاهاشو رو صندلی ۱۸۰ درجه باز کرده نشسته.....ترکسبدم از خنده...
هوی داداش جر نخوری 😂
پسره: نه کاترین خیالت راحت من انقدر جر خوردم این دیگه چیزی نیست
کاتربن: 😂
کنیا: خب بگو ببینم از اون رئیس بیشورت چخبر!!!
کاترین: هیچی.....امروز نرفتم شرکت
کنیا: اونوقت چرا!!!نکنه اخراج شدی؟؟؟
کاترین: نه بابا...چخبره دبگه این دفعه اخراج بشم میشه شش دفعه....
کنیا: بسکه ادم نیستی همش با پسرا درگیری......موندم ورا با این اوزگل هنوزم دوستی!
پسره که ۱۸۰ بود: هوییی حالا نگو بهش الان منم میزنه
کاترین: نگران نباش......با تو کاری ندارم جوجه😂
پسره: جوجه خودتی....
کاترین و کنیا: 😂😂
جونگ کوک: تو شرکت بودم یهو به سرم زد به کاترین زنگ بزنم......... بوق......بوق.....
کاترین: خفه شیدددد رئیسمه......الو.....
جونگ کوک: تا برداشتم صدای حرف میومد......الو کاترین......خونه ای!!!
کاترین: نهه...چیزه بیرونم..چطور تو شرکت مشکلی پیش اومده؟؟
جونگ کوک: نه همینجوری......میخواستم ببینم حالت خوبه!!
کاترین: بله خوبم ممنون.......خب دیگه با اجازتون من دیگه باید قطع کنم
جونگ کوک: باشه.....بای..........😐یعنی کجا بود....اهه بهمنچه.......
یهو فیلیکس زنگ زد....
الو فیلیکس..
فیلیکس: به به اقای جئون.....فک کردیم مردی
جونگ کوک: بامزه😒....چیشده!!
فیلیکس: میگم ما ساعت شش میخوابم بریم پارک*****(خودتون یه پارک تصور کنید دیگه😂)میای؟؟
جونگ کوک: بزار.....یکم فک کردم دیدم منم کار ندارم بهتره باهاشون برم......باشه منم میام ادرسو بفرست
فیلیکس: خیلی خوبه.....
پ ک: اره دستش درد نکنه.....فردا از طرف ماهم ازش تشکر کن.....ببینم دخترم مگه نمیگفتی این رئیست خیلی بداخلاقه!!خیلیم بده پس چرا منتظرت مونده!!!
کاتربن: نمیدونم.....حالا ولش کنید من میرم یکم استراحت کنم...
م ک: باشه دخترم....
فردا صبح*
کاتربن: از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ده....واییی دیرم شدددد!!!!اومدم بلندشم که یادم افتاد که جونگ کوک گفته بود نیام....اوفففف پس امروز چیکار کنم.......ولش بلندشم برم حموم........
جونگ کوک: وارد شرکت شدم همه احترام گذاشتن......رفتم سوار اسانسور شدم نمیدونم چرا یهو کاترین افتادم روز اولی که دیدمش😄.....من چم شده!!!!از اسانسور خارج شدم و رفتم داخل اتاقم........اتاق کاترین به اتاقم متصل بود و فقط بین اتاقامون شیشه بود.....داخل اتاقشو نگاه کردم کسی نبود......پوفففف........کرواتمو شل کردم و نشستم رو صندلیم........یسری مدارک رو میزم بود بازشون کردم.......
کاترین: هوففف تو حموم همش به جونگ کوک فک میکردم......نمیدونم چرا از دیشب تا حالا همش دارم بهش فکر میکنم.......هوفف در کمدمو باز کردم یه لباس برداشتم اومدم درو ببندم که چشم به کتش افتاد....لبخند زدم و درو بستم......لباسمو پوشیدم و موهامم خشک کردم وریه ارایش ملایم کردم...... رفتم گوشیمو برداشتم.......اوه اوه تو گروه دوستام چخبرههه!!!۲۳۵۵ تا پیام!!!!!!!!!!!وادهل.......نشستم از اول همشو خوندم تقریبا یه ساعت داشتم پیاماشون و مبخوندم.......پوفففف......منم خوبه باهاشون برم....حوثلم تو این خونه پوکید.......نوشتم بچه ها منم میام باهاتون.....
دخترا: عععع چ عجب ان شدی.....خوبه ساعت چهار منتظریم
کاتربن: باشه......هعیییی ساعت....خوبه دوازده...........رفتم پایین.....
م ک: دخترم چرا نیومدی صبحانه بخوری!!
کاترین: مامان گشنم نبود بجاش رفتم یه حموم حسابی کردم......
م ک: باشه دخترم......منو بابات داربم میریم خونه خالت......
کاتربن: ایششش برید.....
م ک: تو نمیای؟؟
کاترین: مننن!!عمرا باز باید اون پسرخاله هامو ببینم...اه..اه....
م ک: باشه......پس ما رفتیم
کاترین: بای..........نیم ساعت بعد بابا و مامانم رفتن......بالاخره خونه خالی شد.......اهنگ بلک پینکو گذاشتم و تا ساعت دو رقصیدو.......واییی مردممم.....ماماننننن کولروووو بزننننن.....اااا لعنت بهش.....رفتم خودم روشن کردم........میخواستم چیزی درست کنم که یادم افتاد اصلا چیزیم بلد نیستم درست کنم😅پس زنگ زدم برام پیتزا بیارن.......
ساعت چهار*
کاترین: حسابی به خودم رسیدم....کیفمو برداشتم و رفتم سوار تاکسی شدم.......از دیشب خیلی مترسم سوار تاکسی بشم.....اما خب نمیتونمم ماشین بخرم.....
بعد نیم ساعت رسیدم....پیاده شدم....چه پارک قشنگی بود...تاحالا نیومده بودم اینجا.....واوووو.....یکم رفتم جلوتر که دوستام مثل چی ریختن سرم....هوییی چتونه هرچی به خودم رسیده بودم و ریدین توش
کنیا(😉): جووون واسه کی خوشگل کردی!!!
کاتربن: ببند....
کنیا: باشه باشه.......بیا بریم اونجارو یه ساعته به زور نزاشتیم کسی بشینه......
کاترین: رفتم جلو دیدم یکی از پسرا پاهاشو رو صندلی ۱۸۰ درجه باز کرده نشسته.....ترکسبدم از خنده...
هوی داداش جر نخوری 😂
پسره: نه کاترین خیالت راحت من انقدر جر خوردم این دیگه چیزی نیست
کاتربن: 😂
کنیا: خب بگو ببینم از اون رئیس بیشورت چخبر!!!
کاترین: هیچی.....امروز نرفتم شرکت
کنیا: اونوقت چرا!!!نکنه اخراج شدی؟؟؟
کاترین: نه بابا...چخبره دبگه این دفعه اخراج بشم میشه شش دفعه....
کنیا: بسکه ادم نیستی همش با پسرا درگیری......موندم ورا با این اوزگل هنوزم دوستی!
پسره که ۱۸۰ بود: هوییی حالا نگو بهش الان منم میزنه
کاترین: نگران نباش......با تو کاری ندارم جوجه😂
پسره: جوجه خودتی....
کاترین و کنیا: 😂😂
جونگ کوک: تو شرکت بودم یهو به سرم زد به کاترین زنگ بزنم......... بوق......بوق.....
کاترین: خفه شیدددد رئیسمه......الو.....
جونگ کوک: تا برداشتم صدای حرف میومد......الو کاترین......خونه ای!!!
کاترین: نهه...چیزه بیرونم..چطور تو شرکت مشکلی پیش اومده؟؟
جونگ کوک: نه همینجوری......میخواستم ببینم حالت خوبه!!
کاترین: بله خوبم ممنون.......خب دیگه با اجازتون من دیگه باید قطع کنم
جونگ کوک: باشه.....بای..........😐یعنی کجا بود....اهه بهمنچه.......
یهو فیلیکس زنگ زد....
الو فیلیکس..
فیلیکس: به به اقای جئون.....فک کردیم مردی
جونگ کوک: بامزه😒....چیشده!!
فیلیکس: میگم ما ساعت شش میخوابم بریم پارک*****(خودتون یه پارک تصور کنید دیگه😂)میای؟؟
جونگ کوک: بزار.....یکم فک کردم دیدم منم کار ندارم بهتره باهاشون برم......باشه منم میام ادرسو بفرست
فیلیکس: خیلی خوبه.....
۱۵.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.