فیک
فقط من ، فقط تو
شروع کرد ب خشک کردن موهاش ک دید همه آیینه های شکسته جمع شده بودن و یک آیینه جدید ب جاش گذاشته بودن ک یهو تهیونگ اومد تو اتاق و در رو پشت سرش بست
ات بی تفاوت ب خشک کردن موهاش ادامه داد
تهیونگ کنار ات نشست و حوله رو از دستش گرفت و موهاش رو خشک کرد و بعد ب آرومی شونه زد و ب موهاش حالت داد اون رو ب سمت خودش چرخوند و خط چشم رو برداشت و با صدای دارک و بمش گفت:
تهیونگ: چشمات رو ببند
ات چشمام رو بست و تهیونگ ب کارش ادامه داد و بعد فقط ی رژ لب ب لب هایش زد و گفت :
تهیونگ: خب همینقدر کافیه
ات چیزی نمیگفت و ب روز روش نگاه میکرد
تهیونگ: نگام کن
ات حوصله بحث نداشت و چشماش رو ب طرف تهیونگ برد
تهیونگ: ازت معذرت خواهی نمیکم چون رفتار های امروزم تقصیر خودت بود .
و اینکه ی( حلقه از جیبش در آورد )و گفت با من ازدواج میکنی !
ات: چی
تهیونگ یکی از ابرو هاش رو بالا میبره و میگه
تهیونگ: جمله ای ک گفتم سوالی یا درخواستی نبود خبری بود !
حلقه رو تو دست ات میکنه
ولی ات حتی ی نگاهی ب حلقه نکرد و بی تفاوت نگاه میکرد
تهیونگ بلند شد تا خواست بره بیرون
ات: کاش اینطوری نبود ی. میتونستی کاری کنی ک قلبم رو بهت تقدیم کنم کاش اون جملت سوالی بود کاش توش ی احساس بود کیم تهیونگ با تو بودن منو میکشه!
تهیونگ: اینطور. فک میکنی؟
مهم نیست برام !
چند نکته رو باید تو این
دوره یک سالی ک نامزد هستیم رعایت کنی داره دیر میشه پس بیا بریم پایین شب بهت اون نکات رو میگم
ات: چشم ارباب
تهیونگ : با این اسم صدام نکن
ات: مگه غیر از اینه
تهیونگ : بریم!
ات در حالی ک دستش رو دور دست تهیونگ حلقه کرده بود از پله ها پایین میومدن همه ب افتخارشون دست میزدن و بعد از احوال پرسی و تبریک گفتن این مزخرفات ارباب قاشقی رو ب لیوانش زد و توجه همه رو ب خودش جلب کرد
ارباب: امشب شبی که خاندان کیم خوشحال هست بابت این اتفاق زیبا نوه ی عزیزم تهیونگ قراره ب جانشینی من انتخاب بشه و همسرش یعنی دخترم ات در این راه کنارش باشه و با عشق با همدیگر بقیه ی عمرشون رو با هم سپری کنن ممنونم ک ب افتخار این اتفاق شیرین دعوت ما رو پذیرفتید لطفاً از خودتون پذیرایی کنید .
همه دست زدند و بعد چند دقیقه ی آهنگ ملایم پخش شد ک دیدم آقای مین ب همراه همسرش و شوگا و أمی ک دست تو دست هم بودن بودن اومدن کنار منو تهیونگ برای تبریک
آقای مین : نامزدیتون رو تبریک میگم
تهیونگ: ممنونم
خانم مین: ات دخترم امیدوارم خوشبخت بشی
ات: ممنونم خانم مین
ات رو ب أمی: شنیدم دیشب نامزدیتون بوده انتظار داشتم دعوتم کنید البته اگر هم دعوت میشدم ( ب تهیونگ با ی لبخند فیک نگاه میکنه ) چون تهیونگ کنارم نبود قطعا نمیتونستم بیام
أمی ک از این رفتار ات ب شک رفته بود
أمی: آمممم خب چیزه
ات: ب هر حال خوشبخت بشید .
إمی: همچنین
ات ب شوگا نگاهی انداخت و گفت
ات: تبریک میگم شوگا
یونگی سرش رو طرف ات چرخوند و با بغضی ک داشت آب دهنش رو قورت داد و زیر لب ی تشکر کرد
إمی: شوگا؟
ات: مگه نمیدونستی ؟
إمی: چی رو
شوگا: بریم عزیزم معذرت میخوام ما باید بریم جایی
تهیونگ: البته بفرمایید
و از اونجا دور شدن
ات ک از شنیدن کلمه عزیزم درجا زده بود دست تهیونگ رو ول کرد و تا خواست بره تهیونگ ب حالت خیلی عادی اما ترسناک گفت
تعیونگ: دفعه آخرت باشه درباره رابطه با گذشته چیزی بگی فهمیدی ؟
ات در حالی ک پوزخند میزد و ب ظاهر کراوات تهیونگ رو درست میکرد گفت
ات : چشم ارباب
تهیونگ: من ک شب توروگیر میارم
بلاخره اون مهمونی مزخرف تموم شد ات ک داشت ب طرف اتاقش میرفت یهو تعیونگ از پشت کشیدش
تعیونگ: کجا با این عجله
ات: آخ ولم کن وحشی
تعیونگ: چ زری زدی؟
ک یهو
شرط ها:
55تا لایک
55تا کامنت
💚🍃💚
شروع کرد ب خشک کردن موهاش ک دید همه آیینه های شکسته جمع شده بودن و یک آیینه جدید ب جاش گذاشته بودن ک یهو تهیونگ اومد تو اتاق و در رو پشت سرش بست
ات بی تفاوت ب خشک کردن موهاش ادامه داد
تهیونگ کنار ات نشست و حوله رو از دستش گرفت و موهاش رو خشک کرد و بعد ب آرومی شونه زد و ب موهاش حالت داد اون رو ب سمت خودش چرخوند و خط چشم رو برداشت و با صدای دارک و بمش گفت:
تهیونگ: چشمات رو ببند
ات چشمام رو بست و تهیونگ ب کارش ادامه داد و بعد فقط ی رژ لب ب لب هایش زد و گفت :
تهیونگ: خب همینقدر کافیه
ات چیزی نمیگفت و ب روز روش نگاه میکرد
تهیونگ: نگام کن
ات حوصله بحث نداشت و چشماش رو ب طرف تهیونگ برد
تهیونگ: ازت معذرت خواهی نمیکم چون رفتار های امروزم تقصیر خودت بود .
و اینکه ی( حلقه از جیبش در آورد )و گفت با من ازدواج میکنی !
ات: چی
تهیونگ یکی از ابرو هاش رو بالا میبره و میگه
تهیونگ: جمله ای ک گفتم سوالی یا درخواستی نبود خبری بود !
حلقه رو تو دست ات میکنه
ولی ات حتی ی نگاهی ب حلقه نکرد و بی تفاوت نگاه میکرد
تهیونگ بلند شد تا خواست بره بیرون
ات: کاش اینطوری نبود ی. میتونستی کاری کنی ک قلبم رو بهت تقدیم کنم کاش اون جملت سوالی بود کاش توش ی احساس بود کیم تهیونگ با تو بودن منو میکشه!
تهیونگ: اینطور. فک میکنی؟
مهم نیست برام !
چند نکته رو باید تو این
دوره یک سالی ک نامزد هستیم رعایت کنی داره دیر میشه پس بیا بریم پایین شب بهت اون نکات رو میگم
ات: چشم ارباب
تهیونگ : با این اسم صدام نکن
ات: مگه غیر از اینه
تهیونگ : بریم!
ات در حالی ک دستش رو دور دست تهیونگ حلقه کرده بود از پله ها پایین میومدن همه ب افتخارشون دست میزدن و بعد از احوال پرسی و تبریک گفتن این مزخرفات ارباب قاشقی رو ب لیوانش زد و توجه همه رو ب خودش جلب کرد
ارباب: امشب شبی که خاندان کیم خوشحال هست بابت این اتفاق زیبا نوه ی عزیزم تهیونگ قراره ب جانشینی من انتخاب بشه و همسرش یعنی دخترم ات در این راه کنارش باشه و با عشق با همدیگر بقیه ی عمرشون رو با هم سپری کنن ممنونم ک ب افتخار این اتفاق شیرین دعوت ما رو پذیرفتید لطفاً از خودتون پذیرایی کنید .
همه دست زدند و بعد چند دقیقه ی آهنگ ملایم پخش شد ک دیدم آقای مین ب همراه همسرش و شوگا و أمی ک دست تو دست هم بودن بودن اومدن کنار منو تهیونگ برای تبریک
آقای مین : نامزدیتون رو تبریک میگم
تهیونگ: ممنونم
خانم مین: ات دخترم امیدوارم خوشبخت بشی
ات: ممنونم خانم مین
ات رو ب أمی: شنیدم دیشب نامزدیتون بوده انتظار داشتم دعوتم کنید البته اگر هم دعوت میشدم ( ب تهیونگ با ی لبخند فیک نگاه میکنه ) چون تهیونگ کنارم نبود قطعا نمیتونستم بیام
أمی ک از این رفتار ات ب شک رفته بود
أمی: آمممم خب چیزه
ات: ب هر حال خوشبخت بشید .
إمی: همچنین
ات ب شوگا نگاهی انداخت و گفت
ات: تبریک میگم شوگا
یونگی سرش رو طرف ات چرخوند و با بغضی ک داشت آب دهنش رو قورت داد و زیر لب ی تشکر کرد
إمی: شوگا؟
ات: مگه نمیدونستی ؟
إمی: چی رو
شوگا: بریم عزیزم معذرت میخوام ما باید بریم جایی
تهیونگ: البته بفرمایید
و از اونجا دور شدن
ات ک از شنیدن کلمه عزیزم درجا زده بود دست تهیونگ رو ول کرد و تا خواست بره تهیونگ ب حالت خیلی عادی اما ترسناک گفت
تعیونگ: دفعه آخرت باشه درباره رابطه با گذشته چیزی بگی فهمیدی ؟
ات در حالی ک پوزخند میزد و ب ظاهر کراوات تهیونگ رو درست میکرد گفت
ات : چشم ارباب
تهیونگ: من ک شب توروگیر میارم
بلاخره اون مهمونی مزخرف تموم شد ات ک داشت ب طرف اتاقش میرفت یهو تعیونگ از پشت کشیدش
تعیونگ: کجا با این عجله
ات: آخ ولم کن وحشی
تعیونگ: چ زری زدی؟
ک یهو
شرط ها:
55تا لایک
55تا کامنت
💚🍃💚
۷۷.۶k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.