پارت۵۸
پارت۵۸
_____________
ات بود!
♧خیلی تو نگاهت غم هست دردونه عمارت
خودمو تو بغلش انداختم و هق زدم
ماری: نمیدونم چی کم داشتم که رفت سراغ اینا و ترکم کرد ات...خودش به من میگف
میخوام از دست همه فرار کنم و بیام بین دستات قایم شم ماه کوچولو.
مگه من ماهش نبودم؟
از خودش دورم کرد و نشوندم رو تخت با دستاش صورتم و پاک کرد
♧نبینم اشک بریزیا میدونی داداشت بدونه چشمای دوردونه اش خیس شده دنیارو بهم میریزه؟
سرمو تکون دادم.
حرفش و ادامه داد:
♧بیا یکمم تو شیطونی کن که بفهمه کم خاطر خواه نداری
راست میگفت اگه اون داره اینکارو میکنه منم باهاش همین کارو میکنم
بوسه ایی به گونه ام زد و گفت
♧پاشو بریم یه اتیش بسوزونیم
خنده ایی کردم و چشم کشیده ایی گفتم
واقعا خوب بود که ات بود چقدر خوب باهم راه میومدیم
"ات"
با خنده به ماری نگاه کردم. ماکسی کاربنی رنگش تضاد قشنگی با چشمای ابیش پیدا کرده بود. موهاش دم اسبی شنیون کرده بود.
ارایش ملایمی به صورت داشت.
گرمای نفسای کسی از فکر بیرون کشیدم
+به به بانوی عمارت
دستاشو دور گردنم حلقه کرد
♧برو اونور جیهوپ
بی خیال نسبت به چیزی که گفتم
اومد روبه روم وایستاد و گفت
+بیا بریم تو دورانی که خوش بودیم.
دستش و به سمتم گرفت و گفت
+لیدیزیبا منو با یه رقص مفتخر میکنید
دست دیگه اش به کمرش بود.
با دودلی دستمو بین دستای کشیده اش گذاشتم
آروم شروع کردیم به رقصیدن...
"مکس"
بوسه ایی به گردنم زد. با حرص به لارا نگاه کردم
لارا با صدای تو مخی و لوس گفتش:
لارا:عشقم چلا انقدر تو خودتی هوممم؟بیا بریم یکم بیرون تا خوف بشی
&لارا حوصله ات و ندارم پاشو جمع کن خودتو از جلوی چشمام
_____________
ات بود!
♧خیلی تو نگاهت غم هست دردونه عمارت
خودمو تو بغلش انداختم و هق زدم
ماری: نمیدونم چی کم داشتم که رفت سراغ اینا و ترکم کرد ات...خودش به من میگف
میخوام از دست همه فرار کنم و بیام بین دستات قایم شم ماه کوچولو.
مگه من ماهش نبودم؟
از خودش دورم کرد و نشوندم رو تخت با دستاش صورتم و پاک کرد
♧نبینم اشک بریزیا میدونی داداشت بدونه چشمای دوردونه اش خیس شده دنیارو بهم میریزه؟
سرمو تکون دادم.
حرفش و ادامه داد:
♧بیا یکمم تو شیطونی کن که بفهمه کم خاطر خواه نداری
راست میگفت اگه اون داره اینکارو میکنه منم باهاش همین کارو میکنم
بوسه ایی به گونه ام زد و گفت
♧پاشو بریم یه اتیش بسوزونیم
خنده ایی کردم و چشم کشیده ایی گفتم
واقعا خوب بود که ات بود چقدر خوب باهم راه میومدیم
"ات"
با خنده به ماری نگاه کردم. ماکسی کاربنی رنگش تضاد قشنگی با چشمای ابیش پیدا کرده بود. موهاش دم اسبی شنیون کرده بود.
ارایش ملایمی به صورت داشت.
گرمای نفسای کسی از فکر بیرون کشیدم
+به به بانوی عمارت
دستاشو دور گردنم حلقه کرد
♧برو اونور جیهوپ
بی خیال نسبت به چیزی که گفتم
اومد روبه روم وایستاد و گفت
+بیا بریم تو دورانی که خوش بودیم.
دستش و به سمتم گرفت و گفت
+لیدیزیبا منو با یه رقص مفتخر میکنید
دست دیگه اش به کمرش بود.
با دودلی دستمو بین دستای کشیده اش گذاشتم
آروم شروع کردیم به رقصیدن...
"مکس"
بوسه ایی به گردنم زد. با حرص به لارا نگاه کردم
لارا با صدای تو مخی و لوس گفتش:
لارا:عشقم چلا انقدر تو خودتی هوممم؟بیا بریم یکم بیرون تا خوف بشی
&لارا حوصله ات و ندارم پاشو جمع کن خودتو از جلوی چشمام
۱۰.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.