magical land
part¹⁵
مین هو: اِ چرا اینهمه ادم اینجان
بورام:عزیزم اینا دوهیون و جونگی و سوهو هستن
مین هو: واو یادم رفته بود اینا رو بعد از ۲۱ سال چه خبر
دوهیون:من توی این دنیا بودم
بورام:سوا پسرت پیدا شد
سوا:اره کو حالا
یونگی:گرفته با سگ من خوابیده"سرد"
تهیون:جناب مین تو بعد این همه مدت که میومدی این دنیا تازه اومدی پیش ما
لیا:مامان بزرگ من الان قاطی کردم یکی یجور بگه منم بفهمم
یونگی:لیا الان چند سالشه"سرد"
تهیون:الان ۱۸ سالشه
یونگی:تهیونگ خواهرت خیلی دیره"سرد"
تهیون:نه کلا ۳۷ سالمه
ته:اون فقط زود به عشق خیانت کارش رسید
تهیون:من از کجا میدونستم خیانت کاره
لیا:ای زهرمار گربه اینا رو معرفی کن
یونگی:اون خانواده اوه هست اوه چه یونگ و اوه سوک کیونگ و اوه سوک هون بعد خانواده مین هست مین جونگی و هان هانا و مین یونا بعد خانواده پارک هست پارک سوهو و جو سوا و پارک جینا و پارک جیمین که حضور ندارد فعلا اینم خانواده جئون هست جئون دوهیون و لی یجی و جئون جونگکوک منم منم اینم عموته "سرد"
لیا:منم کیم لیا هستم اینم مادرجونم سو بورام پدرجونم کیم مین هو و مامانم کیم تهیون و عموم کیم تهیونگ "خنده"
سوک هون:خیلی کوچولو ای
بورام:پس اون ستا دوستت که جین و نامجون و هوسوک بودن کجان
ته:اونا سریع رفتن خیلی کار داشتن
لیا:این پسره خیلی اشنا میزنه
کوک:کی من خب اره همکلاسیتم "خنده"
لیا: اِ خرگوش کوچولو اون کو
کوک:کی
لیا:جیمین
جیمین:کی منو دزدیده اینجا کجاس سلام لیا سلام جونگکوک"خوابالود"
یونگی:خب دیگه چرا هولی رو برداشتی"سرد"
جیمین:به تو چه دراز"خوابالود"
لیا:جوجه
جیمین:عموته چون میدونم عمه نداری
لیا:عموم کیم تهیونگه
جیمین:خب من پارک جیمین اینم هولیه میتونم کاری کنم خیر"پوکر"
جینا:داداش تو چرا فقط میخوابی
جیمین:کی ساعت ۱۱ شب بیرونه
سوا:الان ساعت ۱۰ هست خنگ مامان
بورام:بیاین تو
سوا:نه ما دیگه باید بریم توی اون سرزمین هیچکس کاری نمیکنه اینجا همه کار دارن
بورام:اوهوم
لیا:اون سرزمین دیگه چیه
جیمین:جادویی هست نگا مثل این "گوش در اورد"
لیا:چه باحاله
یونگی:برین همه خونه هاتون
هانا:پسرم جیمین
بورام:چیکار اون بچه داری
هانا:امشب یونگی شد پادشاه خوناشام بعد ماهم بین همه جیمینو برای همسرش انتخاب کردیم
بورام:واو
"عمارت مین"
یونگی:بچه بیا برو بخواب
جیمین:نمیخوام ولی خوابم میاد
پسر بزرگ و پسر کوچک داستان ما هی باهم بحث میکردم که پسر بزرگ تر از این کل کل ها خسته شد و رفت پسر کوچک رو براید بغل کرد و بردش داخل اتاق گذاشت و رفت
جیمین:خب اینجا هم تلویزیون داره
پسر کوچک تلویزیون رو روشن کرد و شروع به دیدن فیلم کرد که وسط های فیلم خوابش برد و همه چراغ ها روشن بود ساعت ۱ بامداد بود که پسر بزرگ تر از اتاق مطالعه بیرون......
مین هو: اِ چرا اینهمه ادم اینجان
بورام:عزیزم اینا دوهیون و جونگی و سوهو هستن
مین هو: واو یادم رفته بود اینا رو بعد از ۲۱ سال چه خبر
دوهیون:من توی این دنیا بودم
بورام:سوا پسرت پیدا شد
سوا:اره کو حالا
یونگی:گرفته با سگ من خوابیده"سرد"
تهیون:جناب مین تو بعد این همه مدت که میومدی این دنیا تازه اومدی پیش ما
لیا:مامان بزرگ من الان قاطی کردم یکی یجور بگه منم بفهمم
یونگی:لیا الان چند سالشه"سرد"
تهیون:الان ۱۸ سالشه
یونگی:تهیونگ خواهرت خیلی دیره"سرد"
تهیون:نه کلا ۳۷ سالمه
ته:اون فقط زود به عشق خیانت کارش رسید
تهیون:من از کجا میدونستم خیانت کاره
لیا:ای زهرمار گربه اینا رو معرفی کن
یونگی:اون خانواده اوه هست اوه چه یونگ و اوه سوک کیونگ و اوه سوک هون بعد خانواده مین هست مین جونگی و هان هانا و مین یونا بعد خانواده پارک هست پارک سوهو و جو سوا و پارک جینا و پارک جیمین که حضور ندارد فعلا اینم خانواده جئون هست جئون دوهیون و لی یجی و جئون جونگکوک منم منم اینم عموته "سرد"
لیا:منم کیم لیا هستم اینم مادرجونم سو بورام پدرجونم کیم مین هو و مامانم کیم تهیون و عموم کیم تهیونگ "خنده"
سوک هون:خیلی کوچولو ای
بورام:پس اون ستا دوستت که جین و نامجون و هوسوک بودن کجان
ته:اونا سریع رفتن خیلی کار داشتن
لیا:این پسره خیلی اشنا میزنه
کوک:کی من خب اره همکلاسیتم "خنده"
لیا: اِ خرگوش کوچولو اون کو
کوک:کی
لیا:جیمین
جیمین:کی منو دزدیده اینجا کجاس سلام لیا سلام جونگکوک"خوابالود"
یونگی:خب دیگه چرا هولی رو برداشتی"سرد"
جیمین:به تو چه دراز"خوابالود"
لیا:جوجه
جیمین:عموته چون میدونم عمه نداری
لیا:عموم کیم تهیونگه
جیمین:خب من پارک جیمین اینم هولیه میتونم کاری کنم خیر"پوکر"
جینا:داداش تو چرا فقط میخوابی
جیمین:کی ساعت ۱۱ شب بیرونه
سوا:الان ساعت ۱۰ هست خنگ مامان
بورام:بیاین تو
سوا:نه ما دیگه باید بریم توی اون سرزمین هیچکس کاری نمیکنه اینجا همه کار دارن
بورام:اوهوم
لیا:اون سرزمین دیگه چیه
جیمین:جادویی هست نگا مثل این "گوش در اورد"
لیا:چه باحاله
یونگی:برین همه خونه هاتون
هانا:پسرم جیمین
بورام:چیکار اون بچه داری
هانا:امشب یونگی شد پادشاه خوناشام بعد ماهم بین همه جیمینو برای همسرش انتخاب کردیم
بورام:واو
"عمارت مین"
یونگی:بچه بیا برو بخواب
جیمین:نمیخوام ولی خوابم میاد
پسر بزرگ و پسر کوچک داستان ما هی باهم بحث میکردم که پسر بزرگ تر از این کل کل ها خسته شد و رفت پسر کوچک رو براید بغل کرد و بردش داخل اتاق گذاشت و رفت
جیمین:خب اینجا هم تلویزیون داره
پسر کوچک تلویزیون رو روشن کرد و شروع به دیدن فیلم کرد که وسط های فیلم خوابش برد و همه چراغ ها روشن بود ساعت ۱ بامداد بود که پسر بزرگ تر از اتاق مطالعه بیرون......
۴.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.