Part: 4
☆چند پارتی کوک☆
وقتی شوهرت خیانت میکنه و تو هم با اون....
ات: چشم* ناراحت*
از زبان ات: به کوک یه اتاق دادم و رفتم اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و یه لباس مناسب پوشیدم و ارایشم رو هم پاک کردم و فقط یکم تینت و روژ گونه زدم زدم و رفتم بیرون پیش بابا بزرگم نشستم
ات: بابا جون
ب.ات: جانم دخترم
ات: میگم میشه از هان جدا شم
ب.ات: چرا چیشده باز ؟؟ هوم
ات: بابا بزرگ چرا انتظار داری که من
با فردی که هرشب ساعت ۵ و۶ از بار میاد خونه و هر بارم مسته همیشه هم اذیتم میکنه زندگی کنم
من دیگه تحمل شو ندارم اون...اون به زور میخواست به من تجاوز کنه*گریه *
ب.ات:چیییی*داد و عصبی* اون حوضی حروم...
-حرف اقای کیم با باز شدن در و نمایان شدن پدر و مادر هان و خود هان در چارچوب در نصفه موند و با شتاب به سمت هان حمله ور شد و حتی اجازه حرف زدن به اون ها رو هم نداد و شروع کرد به کتک زدن هان
ب.هان: داری چیکار میکنی عوضی پسرم رو ول کن
-پدر هان اقای کیم رو هل داد که باعث افتادنش شد و ات به سمت پدربزرگش رفت
ات:با... بابا جون حالت خوبه
ب.ات:آر.. آره
ب.هان: داری چه غلطی میکنی عوضی ببین با پسر من چیکار کردی اشغا...
- با دادی که اقای کیم زد همه ساکت شدن
ب.ات: هه پسر عوضی تو میخواست به نوه من دست بزنه*داد*
-همه با بهت به هان نگاه میکردم و از حرف اقای کیم تعجب کرده بودند
م.هان: چ...چی ها...هان این درسته
-پسرک درحالی که خون دماغش رو پاک میکرد سرش رو پایین انداخت و هیچ حرفی نزد و این باعث نگرانی شدید پدر و مادرش میشد
م.هان: هان با توام جواب بده*کمی بلند*
هان:آ...آره
ب.هان: چی هان تو چی...چیکار کردی پسر *اروم*
ب.ات: پسر حرومزادی اشغالت قول داده بود که به نوه من دست نزنه ولی.... ولی الان چی هاا؟؟؟ اون میخواست به زور بهش تجاوز کنه*کمی بلند*
-پسره بلاخره به حرف اومد و گفت
هان: من من متاسفم
ب.ات: با یه متاسفم بنظرت روح و روان نوه من خوب میشه هااا؟؟ اشغال!...... از خونه من گمشید بیرون من دیگه با تو هیچ همکاریی نمیکنم
ب.هان:ام...اما
ب.ات: گمشیددد
ویو کوک
بعد از اون حرف ات واقعا ناراحت شدم اون...اون چطور تونست ازدواج کنه من....من به خاطر اون به ایتالیا رفتم و عضوی از باند های مافیایی شدم تا فقط بتونم از اون محافظت کنم ولی... من هنوز یه شانس دارم اون گفت ازدواجشون زوری بوده.... عاااااا نمیدونم
-پسرک بعد از چند دقیقه درگیری با خودش تصمیم گرفت یه دوش نیم ساعتی بگیره و همین کارم کرد و وقتی از حموم اومد بیرون موهاش رو خشک کرد و لباس هاش رو پوشید که با دادی که از پایین اومد تعجب کرد....
بفرماید اینم از پارت جدید تو دایرکت منو خوردید😂🤡
و ۷۰۰ تایی شدنمون مبارک🥹🥹
مرسی به خاطر حمایت های قشنگتون توت فرنگی ها🫶❤️🩹
لایک ها بالای ۵۰
یح یح 🤭
وقتی شوهرت خیانت میکنه و تو هم با اون....
ات: چشم* ناراحت*
از زبان ات: به کوک یه اتاق دادم و رفتم اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و یه لباس مناسب پوشیدم و ارایشم رو هم پاک کردم و فقط یکم تینت و روژ گونه زدم زدم و رفتم بیرون پیش بابا بزرگم نشستم
ات: بابا جون
ب.ات: جانم دخترم
ات: میگم میشه از هان جدا شم
ب.ات: چرا چیشده باز ؟؟ هوم
ات: بابا بزرگ چرا انتظار داری که من
با فردی که هرشب ساعت ۵ و۶ از بار میاد خونه و هر بارم مسته همیشه هم اذیتم میکنه زندگی کنم
من دیگه تحمل شو ندارم اون...اون به زور میخواست به من تجاوز کنه*گریه *
ب.ات:چیییی*داد و عصبی* اون حوضی حروم...
-حرف اقای کیم با باز شدن در و نمایان شدن پدر و مادر هان و خود هان در چارچوب در نصفه موند و با شتاب به سمت هان حمله ور شد و حتی اجازه حرف زدن به اون ها رو هم نداد و شروع کرد به کتک زدن هان
ب.هان: داری چیکار میکنی عوضی پسرم رو ول کن
-پدر هان اقای کیم رو هل داد که باعث افتادنش شد و ات به سمت پدربزرگش رفت
ات:با... بابا جون حالت خوبه
ب.ات:آر.. آره
ب.هان: داری چه غلطی میکنی عوضی ببین با پسر من چیکار کردی اشغا...
- با دادی که اقای کیم زد همه ساکت شدن
ب.ات: هه پسر عوضی تو میخواست به نوه من دست بزنه*داد*
-همه با بهت به هان نگاه میکردم و از حرف اقای کیم تعجب کرده بودند
م.هان: چ...چی ها...هان این درسته
-پسرک درحالی که خون دماغش رو پاک میکرد سرش رو پایین انداخت و هیچ حرفی نزد و این باعث نگرانی شدید پدر و مادرش میشد
م.هان: هان با توام جواب بده*کمی بلند*
هان:آ...آره
ب.هان: چی هان تو چی...چیکار کردی پسر *اروم*
ب.ات: پسر حرومزادی اشغالت قول داده بود که به نوه من دست نزنه ولی.... ولی الان چی هاا؟؟؟ اون میخواست به زور بهش تجاوز کنه*کمی بلند*
-پسره بلاخره به حرف اومد و گفت
هان: من من متاسفم
ب.ات: با یه متاسفم بنظرت روح و روان نوه من خوب میشه هااا؟؟ اشغال!...... از خونه من گمشید بیرون من دیگه با تو هیچ همکاریی نمیکنم
ب.هان:ام...اما
ب.ات: گمشیددد
ویو کوک
بعد از اون حرف ات واقعا ناراحت شدم اون...اون چطور تونست ازدواج کنه من....من به خاطر اون به ایتالیا رفتم و عضوی از باند های مافیایی شدم تا فقط بتونم از اون محافظت کنم ولی... من هنوز یه شانس دارم اون گفت ازدواجشون زوری بوده.... عاااااا نمیدونم
-پسرک بعد از چند دقیقه درگیری با خودش تصمیم گرفت یه دوش نیم ساعتی بگیره و همین کارم کرد و وقتی از حموم اومد بیرون موهاش رو خشک کرد و لباس هاش رو پوشید که با دادی که از پایین اومد تعجب کرد....
بفرماید اینم از پارت جدید تو دایرکت منو خوردید😂🤡
و ۷۰۰ تایی شدنمون مبارک🥹🥹
مرسی به خاطر حمایت های قشنگتون توت فرنگی ها🫶❤️🩹
لایک ها بالای ۵۰
یح یح 🤭
۵.۱k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.