red room. p8
ذهن لونا: این چشه این که میخواست تا چند ساعت پیش منو بک. شه شاید چون ماتیا رو کش. ته دلش برام سوخته روی تخت دراز کشیدم حالم بد بود سردر وحشتناک و بعد بزور خوابیدم تا حالم بهتر بشه هنوز دو ساعتم نیست از اون خبرا حالا مسمو. میت غذایی هوفف ولش کن لونا فقط بخواب هوف.... با یک چیز سرد از خواب پاشدم چرا اون سردر لعن. تی هنوز هست که با یک مرد و کوک رو به رو شدم نمیدونم چرا انقدر نگران بودن ولی از قیافشون معلوم بود
دکتر: نوشیدن مایعات، استراحت، تقویت با خوردن غذاهای تازه و نهایتا درمان دارویی و مراجعه به بیمارستان در صورت علائم خطرناک و طولانی باعث بهبود میشه و درسته م. سمومیت غذایی دارین یا چیز الوده خوردین یا چیز مسمومی تنفس...
کوک: شت(همون دستماله رو یادش اومد)
دکتر: داشتم میگفتم تنفس کردین اگه (توضیحات) افتاد سریعا به پزشک مراجعه کنید و تا سه روز مراقب باشید و غذاهایی مثل سوپ، پوره سیبزمینی و فرنی بخورین
لونا اروم سرشو تکون اد
دکتر: حالا هم استراحت کنین
کوک: ممنون خداحافظ
دکتر رفت
کوک: میدونی که ما. فیا بشی کلی چیز بزرگ تهدیدت میکنه
لونا: اوهوم
کوک: استراحت کن مزاحمت نمیشم
کوک رفت بیرون و لونا خوابید خیلی اروم مثل یک گربه کوچیک
فردا صبح بیدار شد و کم کم صدای کوک رو شنید
کوک: بیا با این کارت برای لباسای مهمونیه
لونا: ها؟
کوک: اره مهمونی کلی ادم هست برو لباس بگیر و هرچیزی که میخوای فکر فرارم نکن هم بادیگارد برای محافظت داری هم فرار جون نمیتونم تورو خدمتکار کنم پس میتونم جزو عضو های افتخاری معرفیت کنم پس لباس و و سایل مسخوای برو بخر تا از خرید بیای میریم سر تمرین بعد میایم اماده میشیم
لونا: باشه مرسی
کوک: من میرم شرکت
لونا: خدافظ
کوک رفت شرکت لونا حاضر شد و رفت و لباس خرید (عکس میدم) امد خونه ناهار خورد ولی کوک پیام داد به لونا که براش کار پیش اومده و لوناخودش حاضر بشه تا کوک بیاد و مهمونا هم بیان
لونا رفت دوش گرفت امد بیرون موهاشو فر کرد پیرهنشو پوشید
لباس لونا:(توی اسلاید دوم، بعدا میفهمین چرا تو عکس تف. نگ هست)
اماده شد و کوک هم خونه اومد خونه و همراه با کوک تهیونگ هم اومد
تهیونگ: به به لونا خانم
لونا: چی شده باز(خنده)
تهیونگ: میبینم کوک ما..
کوک: لونا من و تهیونگ کار داریم میریم بقیه مهمونا اومدم میایم پایین
لونا: باشه
کوک و تهیونگ رفتن تو همون اتاقه که درش قفل بود و لونا نشست رومبل
بورام: بیا کمک تا ارباب بیان
لونا: چرا دقیقا؟
بورام: تو هم توی این خونه زندگی میکنی ها
لونا: اره و من به کاری که کوک خودش بهم بگه احترام میزارم ولی به چیزی که تو میگی نه
بورام: بهتره یکی بهت ادبو یاد میداد اوپس حواسم نبود تو مامان نداشتی
دکتر: نوشیدن مایعات، استراحت، تقویت با خوردن غذاهای تازه و نهایتا درمان دارویی و مراجعه به بیمارستان در صورت علائم خطرناک و طولانی باعث بهبود میشه و درسته م. سمومیت غذایی دارین یا چیز الوده خوردین یا چیز مسمومی تنفس...
کوک: شت(همون دستماله رو یادش اومد)
دکتر: داشتم میگفتم تنفس کردین اگه (توضیحات) افتاد سریعا به پزشک مراجعه کنید و تا سه روز مراقب باشید و غذاهایی مثل سوپ، پوره سیبزمینی و فرنی بخورین
لونا اروم سرشو تکون اد
دکتر: حالا هم استراحت کنین
کوک: ممنون خداحافظ
دکتر رفت
کوک: میدونی که ما. فیا بشی کلی چیز بزرگ تهدیدت میکنه
لونا: اوهوم
کوک: استراحت کن مزاحمت نمیشم
کوک رفت بیرون و لونا خوابید خیلی اروم مثل یک گربه کوچیک
فردا صبح بیدار شد و کم کم صدای کوک رو شنید
کوک: بیا با این کارت برای لباسای مهمونیه
لونا: ها؟
کوک: اره مهمونی کلی ادم هست برو لباس بگیر و هرچیزی که میخوای فکر فرارم نکن هم بادیگارد برای محافظت داری هم فرار جون نمیتونم تورو خدمتکار کنم پس میتونم جزو عضو های افتخاری معرفیت کنم پس لباس و و سایل مسخوای برو بخر تا از خرید بیای میریم سر تمرین بعد میایم اماده میشیم
لونا: باشه مرسی
کوک: من میرم شرکت
لونا: خدافظ
کوک رفت شرکت لونا حاضر شد و رفت و لباس خرید (عکس میدم) امد خونه ناهار خورد ولی کوک پیام داد به لونا که براش کار پیش اومده و لوناخودش حاضر بشه تا کوک بیاد و مهمونا هم بیان
لونا رفت دوش گرفت امد بیرون موهاشو فر کرد پیرهنشو پوشید
لباس لونا:(توی اسلاید دوم، بعدا میفهمین چرا تو عکس تف. نگ هست)
اماده شد و کوک هم خونه اومد خونه و همراه با کوک تهیونگ هم اومد
تهیونگ: به به لونا خانم
لونا: چی شده باز(خنده)
تهیونگ: میبینم کوک ما..
کوک: لونا من و تهیونگ کار داریم میریم بقیه مهمونا اومدم میایم پایین
لونا: باشه
کوک و تهیونگ رفتن تو همون اتاقه که درش قفل بود و لونا نشست رومبل
بورام: بیا کمک تا ارباب بیان
لونا: چرا دقیقا؟
بورام: تو هم توی این خونه زندگی میکنی ها
لونا: اره و من به کاری که کوک خودش بهم بگه احترام میزارم ولی به چیزی که تو میگی نه
بورام: بهتره یکی بهت ادبو یاد میداد اوپس حواسم نبود تو مامان نداشتی
۱.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.