عشق ناپایدار 💔 ■Part 23■
(دایون)
وقتی نامجون ماجرارو تعریف کرد خیلی خوشحال شدم
نایون: یعنی میتونیم تو یه خونه زندگی کنیم باهم؟
نامجون: آره عزیزم
نایون: اخجونننننن
دایون: دوباره باید ازدواج کنیم
نامجون: آره ولی خب دیگه مراسم تشریفاتی نمیگیریم
دایون: موافقم
نامجون: راستی خونه هم باید اول باهم بریم ببینم خوشتون میاد بعد بگیرمش
دایون: اکی
نایون: اخجونننننننن بابایی امشب اینجا میمونی
نامجون: نخیر شما با من میاین
دایون: اکی
نایون: اونجایی که میخوایم بریم همون خونه ای که منو توش درست کردین؟
با این حرف نایون آبی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم و به سرفه افتادم و نامجونم با چشمای درشت شده به من نگاه میکرد
دایون: دخترم چی میگی؟
نایون: خب مگه چی گفتم خب بچرو مامان باباها میسازن دیگه
نامجون: دخترم حالا نمیخواد بگی ساختن لااقر بگو به دنیا آوردن
نایون: خب مگه شما باهم شب از اون کارا نکردین که من ساخته شدم
دایون: یااا نایون تو اینجور چیزارو از کجا میدونی؟
نایون: عمم خب وفتی از عمه پرسیدم بهم گفت
نامجون: تو عمتو کجا دیدی؟!
دایون: اون با ما تو رفت و آمد بود
نامجون: اها
نایون: خب بالاخره چیشد بابایی؟
نامجون: چی چیشد؟
نایون: منو اونجا ساختین؟
نامجون: هوففف خب... آره
نایون: حتما خیلی سخت بوده بچه به این نازی و خوشگلی بسازین خسته نباشین
دایون: یاااااااا
نایون از رو پای نامجونپرید پایین و دوید تو اتاقش
دایون: فقط دستم بهت برسه نایون
نامجون: این بچه چرا انقدر منحرفه؟
دایون: به پدر گرامیش رفته دیگه
نامجون: یااا من کجام منحرفه؟!
دایون: ....
نامجون: خب حالا بیخیالش برو دو سه دست لباس بردار تا راه بیوفتیم
دایون: باشه
بعد از جمع کردن وسایل خودم و نایون راه افتادیم سمت خونه
نامجون: نظرت راجب سه روز دیگه چیه؟
دایون: برای عروسی؟
نامجون: آره
دایون: به نظرم خوبه
نامجون: باشه پس فردا میریم خونرو ببینیم
دایون: باشه عزیزم
بعد از چند دقیقه رسیدیم به عمارت از رفتیم داخل
کپی ممنوع ❌
وقتی نامجون ماجرارو تعریف کرد خیلی خوشحال شدم
نایون: یعنی میتونیم تو یه خونه زندگی کنیم باهم؟
نامجون: آره عزیزم
نایون: اخجونننننن
دایون: دوباره باید ازدواج کنیم
نامجون: آره ولی خب دیگه مراسم تشریفاتی نمیگیریم
دایون: موافقم
نامجون: راستی خونه هم باید اول باهم بریم ببینم خوشتون میاد بعد بگیرمش
دایون: اکی
نایون: اخجونننننننن بابایی امشب اینجا میمونی
نامجون: نخیر شما با من میاین
دایون: اکی
نایون: اونجایی که میخوایم بریم همون خونه ای که منو توش درست کردین؟
با این حرف نایون آبی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم و به سرفه افتادم و نامجونم با چشمای درشت شده به من نگاه میکرد
دایون: دخترم چی میگی؟
نایون: خب مگه چی گفتم خب بچرو مامان باباها میسازن دیگه
نامجون: دخترم حالا نمیخواد بگی ساختن لااقر بگو به دنیا آوردن
نایون: خب مگه شما باهم شب از اون کارا نکردین که من ساخته شدم
دایون: یااا نایون تو اینجور چیزارو از کجا میدونی؟
نایون: عمم خب وفتی از عمه پرسیدم بهم گفت
نامجون: تو عمتو کجا دیدی؟!
دایون: اون با ما تو رفت و آمد بود
نامجون: اها
نایون: خب بالاخره چیشد بابایی؟
نامجون: چی چیشد؟
نایون: منو اونجا ساختین؟
نامجون: هوففف خب... آره
نایون: حتما خیلی سخت بوده بچه به این نازی و خوشگلی بسازین خسته نباشین
دایون: یاااااااا
نایون از رو پای نامجونپرید پایین و دوید تو اتاقش
دایون: فقط دستم بهت برسه نایون
نامجون: این بچه چرا انقدر منحرفه؟
دایون: به پدر گرامیش رفته دیگه
نامجون: یااا من کجام منحرفه؟!
دایون: ....
نامجون: خب حالا بیخیالش برو دو سه دست لباس بردار تا راه بیوفتیم
دایون: باشه
بعد از جمع کردن وسایل خودم و نایون راه افتادیم سمت خونه
نامجون: نظرت راجب سه روز دیگه چیه؟
دایون: برای عروسی؟
نامجون: آره
دایون: به نظرم خوبه
نامجون: باشه پس فردا میریم خونرو ببینیم
دایون: باشه عزیزم
بعد از چند دقیقه رسیدیم به عمارت از رفتیم داخل
کپی ممنوع ❌
۸۵.۴k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.