سربازی ۷

آت و آیو با ترس به هم دیگه نگاه کردن ولی آت ته قلبش کلی به خاطر حرف شوگا ذوق کرده بود

جیمین:
هیونجین چشماتم خیلی درشته و قشنگه مثل یه تیلهمن به غیر از چشم جونگ کوک که نسبتا تو کره ای ها درشته چشم هایی مثل مال تو ندیدم

آت:
ا چه جالب جیمین شی،اما من فکر می کردم که این یه چیز عادی باشه

نامجون:
هی هی بچه ها چقد سوال پیچشون می کنید بذارید راحت غذاشون رو بخورن

جونگ کوک:
خب هیونگ ما کنجکاویم

نامجون:
جونگ کوک سوالاتون رو بعده این که غذا خوردن بپرسید

جونگ کوک:
باشه

وقتی که آت غذاش رو خورد رو به آیو شد و آروم گفت:
بک هیون من بیرون منتظرتم،بیا بیرون کارت دارم

آیو:
باشه تو برو من الان میام

و بعد آت رفت بیرون از خوابگاه و منتظر شد که آیو بره پیشش

آت پشتش به در بود بعد از مدتی در باز شد و آت گفت:

آیو ببین من می خواستم بگم کهمیشه به بابات بگی یه کاری کنه با اعضا...

آت شک کرده بود ممکن بود که آیو دره اتاق رو باز نکرده باشه آت با تردید برگشت و به در نگاه کرد

ویو آت:
باورم نمی شد یدفعه ای دیدم که جی هوپ دمه در وایساده

آت:
ا سلام جی هوپ شی

جی هوپ که از تعجب داشت شاخ در مورد با لبخند و آروم گفت:
از اولم حدس میزدم که قیافه ی شما شبیه دختراس

آت که شوکه شده بود گفت:
وای روز ول همچین سوتی ای دادم ،معلوم نیس که تو دو سال چقد سوتی بدم

#BTS
#سربازی
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜