هفت دنیا زندگی
هفت دنیا زندگی
پارت ۷
فیلیکس فرسخ ها راه رو رفت تا رسید به مکان مورد نظرش یعنی کار درستیه که بره پیش پدرش فیلیکس قبل از هر چیزی باید با خودش کنار بیاد باید به خودش امید بده تا مشکلاتش به خوبی حل بشه
بعد از سر و کله زدن با خودش به نتیجه رسید دل رو به دریا زد
با تق تق در از خواب بیدار شد به فرد پشت در چند تا بد و بیرا گفت و به سمت در رفت وقتی که در باز شد بدون نگاه کردن به فرد پشت در شروع به حرف زدن با تن صدای بالا کرد:
مگه نمیبینی سر ظهر مردم این موقع خوابن یکم درک داشته با........
حرفش با نگاه کردن به فرد پشت در که حالا رو به روش قرار گرفته بود لبخند ملیحی رور لباش نشست با دیدن تنها پسر خوشحال شد و بدون معطلی پسرش رو در آغوش گرفت
فیلیکس: پدر جان امید وارم حالتون خوب باشه
گائول: من خوبم پسرم خوبم حالا که تو رو دیدم بهتر هم شدم
فیلیکس: خیلی دلم براتون تنگ شده بود پدر جان
گائول: من صد برابر بیشتر
فیلیکس: پدر نمیخوای منو راه بدی داخل سردمه
گائول با حالت هل شده لب زد: عا عا بیا داخل پسرم بیا داخل شومینه روشنه بیا کنارش بشین تا گرم شی
به همراه پدر رفتیم داخل پدر رفت تا قهوه بیاره منم کنار شومینه روی مبل نشستم و دستام رو با آتیش شومیه گرم کردم
چطوری بهش بگم که عصبی نشه بعد از چند وقت منو دیده و خشحاله اگه الان بهش بگم ناراحت میشه و خوشحالیش بهش زهرمار میشه ولی اگه دیر بشه ممکنه هیونا جونشو از دست بده یا روح اون بچه از بدنش جدا شه خداب مننن به دادم برس
تو فکر خودم بودم که با حرف پدر از دنیای خودم بیرون اومدم
گائول: پسر جون چرا انقدر تو فکری مشکلی پیش اومده
فیلیکس: مگه هر کی تو فکر باشه مشکلی براش پیش اومده پدر
گائول: نه ولی اخه فقط همین نیست حتما یه اتفاقی افتاده که تو اومدی اینجا وگرنه ۱٠ ساله که به اینجا نیامده بودی تو
فیلیکس: از همین اخلاقتون خوشم میاد پدر خیلی زود متوجه میشین که چه کسی چت حالی داره
گائول: میشنوم بگو
فیلیکس: راستش پدر یه اشتباه بزرگی کردم روح دو نفر و جا به جا کردمو متاسفانه یکی از اونا باردار بود و الان روح اون بچه گیر کرده بین دو دنیا آتش و دنیا انسان ها
گائول: پسررر تو چیکار کردی میدونی چه مشکلی پیش میاد اخه روح از بدن بچه بیاد بیرون و سرگردان بشه ممکنه دنیا رو مرد تهاجم قرار بده و مردم رو اذیت کنه
فیلیکس: میدونم پدر میدونم برا همین اومدم پیشتون تا مشکل رو حل کنین
خونه سکوت رو پیشه گرفت و هیچ کدوم حرف نزدیم تا اینکه..
پارت ۷
فیلیکس فرسخ ها راه رو رفت تا رسید به مکان مورد نظرش یعنی کار درستیه که بره پیش پدرش فیلیکس قبل از هر چیزی باید با خودش کنار بیاد باید به خودش امید بده تا مشکلاتش به خوبی حل بشه
بعد از سر و کله زدن با خودش به نتیجه رسید دل رو به دریا زد
با تق تق در از خواب بیدار شد به فرد پشت در چند تا بد و بیرا گفت و به سمت در رفت وقتی که در باز شد بدون نگاه کردن به فرد پشت در شروع به حرف زدن با تن صدای بالا کرد:
مگه نمیبینی سر ظهر مردم این موقع خوابن یکم درک داشته با........
حرفش با نگاه کردن به فرد پشت در که حالا رو به روش قرار گرفته بود لبخند ملیحی رور لباش نشست با دیدن تنها پسر خوشحال شد و بدون معطلی پسرش رو در آغوش گرفت
فیلیکس: پدر جان امید وارم حالتون خوب باشه
گائول: من خوبم پسرم خوبم حالا که تو رو دیدم بهتر هم شدم
فیلیکس: خیلی دلم براتون تنگ شده بود پدر جان
گائول: من صد برابر بیشتر
فیلیکس: پدر نمیخوای منو راه بدی داخل سردمه
گائول با حالت هل شده لب زد: عا عا بیا داخل پسرم بیا داخل شومینه روشنه بیا کنارش بشین تا گرم شی
به همراه پدر رفتیم داخل پدر رفت تا قهوه بیاره منم کنار شومینه روی مبل نشستم و دستام رو با آتیش شومیه گرم کردم
چطوری بهش بگم که عصبی نشه بعد از چند وقت منو دیده و خشحاله اگه الان بهش بگم ناراحت میشه و خوشحالیش بهش زهرمار میشه ولی اگه دیر بشه ممکنه هیونا جونشو از دست بده یا روح اون بچه از بدنش جدا شه خداب مننن به دادم برس
تو فکر خودم بودم که با حرف پدر از دنیای خودم بیرون اومدم
گائول: پسر جون چرا انقدر تو فکری مشکلی پیش اومده
فیلیکس: مگه هر کی تو فکر باشه مشکلی براش پیش اومده پدر
گائول: نه ولی اخه فقط همین نیست حتما یه اتفاقی افتاده که تو اومدی اینجا وگرنه ۱٠ ساله که به اینجا نیامده بودی تو
فیلیکس: از همین اخلاقتون خوشم میاد پدر خیلی زود متوجه میشین که چه کسی چت حالی داره
گائول: میشنوم بگو
فیلیکس: راستش پدر یه اشتباه بزرگی کردم روح دو نفر و جا به جا کردمو متاسفانه یکی از اونا باردار بود و الان روح اون بچه گیر کرده بین دو دنیا آتش و دنیا انسان ها
گائول: پسررر تو چیکار کردی میدونی چه مشکلی پیش میاد اخه روح از بدن بچه بیاد بیرون و سرگردان بشه ممکنه دنیا رو مرد تهاجم قرار بده و مردم رو اذیت کنه
فیلیکس: میدونم پدر میدونم برا همین اومدم پیشتون تا مشکل رو حل کنین
خونه سکوت رو پیشه گرفت و هیچ کدوم حرف نزدیم تا اینکه..
۱۱.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.