"جرم و عشق" 'Crime and Love' Part:2 شرط برای آپ پارت بعدی+۱٠لایک
نه اون چهرهی منو واضح ندید!
ولی من چهرهاش رو به وضوح دیدم پس اون هم دیده...
وای... اون یک قاتله! اگه بخواد منو بکشه چی؟
چیکار کنم؟ دیگه کار از کار گذشته... فقط دعا میکنم که... که نیاد دنبالم!
لباسهام رو عوض کردم و مسواک زدم و رفتم توی رخت خواب!
مثل همیشه خدا رو شکر کردم و بعد چشمهام رو بستم.
کابوس اون مرد رو دیدم که با یک اسلحه بالای سرم ایستاده و بعد شلیک میکنه!
با جیغ از خواب بیدار شدم... هیچکس نبود که بپرسه چرا جیغ زدم!
بلند شدم صورتم رو شستم و بعد لباسم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.
سمت رستوران رفتم و در رو باز کردم و مشغول آماده کردن مواد اولیه شدم تا وقتی سر آشپز میاد راحت باشه!
بعد رفتم پشت پیشخون و سیستم رو روشن کردم...
چیزی نگذشت که رستوران شلوغ شد و سرآشپز اجاق رو روشن کرد.
من از همه جا بیخبر خوشحال به کارم ادامه دادم ولی نمیدونستم که قراره یک اتفاقی بیافته که زندگیم رو تغییر بده!
تهیونگ/ دیشب: پیام جاسوسم رو خوندم، گوشیم رو با عصبانیت پرت کردم زمین و فریاد زدم!
از خیانت حالم به هم میخورد. افرادم جرات نداشتن بهم خیانت کنن و حالا یکی پیدا شده که نخاله از آب در اومده و برای دشمنم جاسوسی منو میکنه!
اسلحهام رو از توی کشو برداشتم و گذاشتم توی جیب شلوارم. زنگ زدم به همون نخاله و یک قرار ترتیب دادم، توی یک کوچه، شب و خلوت!
و اون ابله با خودش فکر نکرد چرا اون وقت شب باهاش کار دارم!
پوزخندی از بی عقلیش زدم و بعد به سمت اتاق هوسوک رفتم که داشت گیم میزد!
_ هوسوک... ماشین رو آماده کن قراره بریم به یکی نشون بدیم فرمون دست کیه!
_ حله داداش!
بلند شد و کتش رو پوشید و سریع رفت توی آسانسور که بره پارکینگ و ماشین رو بیرون بیاره...
دستکش های چرم مشکیم رو برداشتم و رفتم پایین و سوار ماشین شدم.
_ برو به کوچه ی *** خیابون گاگنام!
_ حله
ماشین راه افتاد و خیلی زود به محل رسیدیم.
نخاله داشت سیگار میکشید و تا منو دید با چاپلوسی گفت:"رئیس چی شده که افتخار ملاقات با شما رو دارم؟"
لبخندی زدم و از ماشین پیاده شدم و صدا خفه کن رو گذاشتم سر تفنگ...
با دیدن تفنگ توی دست من رنگ صورتش پرید و بعد من اسلحه رو گرفتم جلوی صورتش!
_ ق... قربان چی... چی شده؟
سرم رو کج کردم و ابرو بالا انداختم.
_ چیزی نشده... فقط... حس میکنم که یکی اینجا بدجور یاغی شده!
_ قربان... منظورتون چیه؟
_ میدونی من از خیانتکار ها خوشم نمیاد!
_ قربان! من خیانت نکردم.
گوشیم رو در آوردم و فیلم ورودش به پاتوق دشمنم رو نشونش دادم.
_ این کیه؟ عمته؟
_ قربان...
_ من با همهی شما مثل اعضای خانواده رفتار میکنم ولی توی نخاله چیکار کردی؟
_ قربان از من بگذرید! غلط کردم! من به شما خیانت نکردم...
خندیدم.
ولی من چهرهاش رو به وضوح دیدم پس اون هم دیده...
وای... اون یک قاتله! اگه بخواد منو بکشه چی؟
چیکار کنم؟ دیگه کار از کار گذشته... فقط دعا میکنم که... که نیاد دنبالم!
لباسهام رو عوض کردم و مسواک زدم و رفتم توی رخت خواب!
مثل همیشه خدا رو شکر کردم و بعد چشمهام رو بستم.
کابوس اون مرد رو دیدم که با یک اسلحه بالای سرم ایستاده و بعد شلیک میکنه!
با جیغ از خواب بیدار شدم... هیچکس نبود که بپرسه چرا جیغ زدم!
بلند شدم صورتم رو شستم و بعد لباسم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.
سمت رستوران رفتم و در رو باز کردم و مشغول آماده کردن مواد اولیه شدم تا وقتی سر آشپز میاد راحت باشه!
بعد رفتم پشت پیشخون و سیستم رو روشن کردم...
چیزی نگذشت که رستوران شلوغ شد و سرآشپز اجاق رو روشن کرد.
من از همه جا بیخبر خوشحال به کارم ادامه دادم ولی نمیدونستم که قراره یک اتفاقی بیافته که زندگیم رو تغییر بده!
تهیونگ/ دیشب: پیام جاسوسم رو خوندم، گوشیم رو با عصبانیت پرت کردم زمین و فریاد زدم!
از خیانت حالم به هم میخورد. افرادم جرات نداشتن بهم خیانت کنن و حالا یکی پیدا شده که نخاله از آب در اومده و برای دشمنم جاسوسی منو میکنه!
اسلحهام رو از توی کشو برداشتم و گذاشتم توی جیب شلوارم. زنگ زدم به همون نخاله و یک قرار ترتیب دادم، توی یک کوچه، شب و خلوت!
و اون ابله با خودش فکر نکرد چرا اون وقت شب باهاش کار دارم!
پوزخندی از بی عقلیش زدم و بعد به سمت اتاق هوسوک رفتم که داشت گیم میزد!
_ هوسوک... ماشین رو آماده کن قراره بریم به یکی نشون بدیم فرمون دست کیه!
_ حله داداش!
بلند شد و کتش رو پوشید و سریع رفت توی آسانسور که بره پارکینگ و ماشین رو بیرون بیاره...
دستکش های چرم مشکیم رو برداشتم و رفتم پایین و سوار ماشین شدم.
_ برو به کوچه ی *** خیابون گاگنام!
_ حله
ماشین راه افتاد و خیلی زود به محل رسیدیم.
نخاله داشت سیگار میکشید و تا منو دید با چاپلوسی گفت:"رئیس چی شده که افتخار ملاقات با شما رو دارم؟"
لبخندی زدم و از ماشین پیاده شدم و صدا خفه کن رو گذاشتم سر تفنگ...
با دیدن تفنگ توی دست من رنگ صورتش پرید و بعد من اسلحه رو گرفتم جلوی صورتش!
_ ق... قربان چی... چی شده؟
سرم رو کج کردم و ابرو بالا انداختم.
_ چیزی نشده... فقط... حس میکنم که یکی اینجا بدجور یاغی شده!
_ قربان... منظورتون چیه؟
_ میدونی من از خیانتکار ها خوشم نمیاد!
_ قربان! من خیانت نکردم.
گوشیم رو در آوردم و فیلم ورودش به پاتوق دشمنم رو نشونش دادم.
_ این کیه؟ عمته؟
_ قربان...
_ من با همهی شما مثل اعضای خانواده رفتار میکنم ولی توی نخاله چیکار کردی؟
_ قربان از من بگذرید! غلط کردم! من به شما خیانت نکردم...
خندیدم.
۷.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.