فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part66
"ویو شوگا"
"صبح"
روی صندلی نشسته بودم و به ات خیره شده بودم تا اینکه تقه ای به در خورد ...
ات بیدار نشد ولی اون اومد تو...وقتی برگشتم، صورت جونگ کوک رو دیدم...!
اومد سمت ات و کنار تختش نشست...
صورتش و اورد جلو پیشونی ات و بوسید
کوک:منو ببخش به خاطر همه چی توت فرنگی کوچولو:)!
ات:اکی
جونگ کوک یهو بلند شد
کوک:تو بیدار بودی؟
ات:معلومه!...ولی تازگی خیلی چندش شدی ...یکم روی خودت کار کن!حالاهم...گمشو بیرون...ملکه میخواد استراحت کنه...
کوک:ملکه؟!
ات:اهوم...مشکلی داری؟
کوک:اونوقت...این ملکه میدونه که هفته ی دیگه عروسیشه؟
ات:عروسی؟چرا چرت و پرت میگی؟من کی ازدواج کردم که خودم خبر ندارم؟
کوک:تو با من ازدواج کردی...یادت نیست؟
ات:خفه شو کوک...!
کوک:عااا...اشکال نداره...کم کم یادت میاد!برای هفته ی دیگه اماده باش عروس خانوم!
و از اتاق رفت بیرون
نه!این امکان نداره...نمیزارم...نمیزارم ات با اون عوضی ازدواج کنه...!!!
ات:ش...شوگا؟
شوگا:نگران نباش ات...درستش میکنیم!
ات:چجوری؟چجوری میخوای درستش کنی؟(داد)همه چی تموم شد...هفته ی دیگه باید با اون ازدواج کنم...میفهمی؟دیگه هیچوقت به تو نمیرسم!
شوگا:نه ات...اینجوری نمیشه...
ات:چرا...چرا میشه...هرچی اون بگه...هرچی اون بخواد...میشه!
ات از روی تخت بلند شد....لباساش و عوض کرد و رفتیم سالن پایین
تهیونگ:به به...ملکه از خواب بیدار شدن؟
چای وون:صبحت بخیر ات
دوهی:خانوم صبحانه میخورین؟
ات:جونگ کوک کی رفت؟
چای وون:دوسه دقیقه پیش
ات:خبر دارین که...
چای وون:بله!خبرداریم...ولی بهتره الان صبحانتون رو بخورین چون امروز...
ات:من هیچکاری نمیکنم!
جای وون:چی؟!
ات:امروز حوصلشو ندارم!
چای وون:قرارمون برای ساعت پنج بعد از ظهر!
و از خونه رفت بیرون
تهیونگ:ات میدونی که اگه...
ات:تو یکی خفه:)!
ات صبحانشو خورد
ات:من میرم بخوابم...
تهیونگ:انقدر که خوابیدی شبیه...
ات؛کسی نظر تورو نپرسید!
و رفتیم سالن بالا
#part66
"ویو شوگا"
"صبح"
روی صندلی نشسته بودم و به ات خیره شده بودم تا اینکه تقه ای به در خورد ...
ات بیدار نشد ولی اون اومد تو...وقتی برگشتم، صورت جونگ کوک رو دیدم...!
اومد سمت ات و کنار تختش نشست...
صورتش و اورد جلو پیشونی ات و بوسید
کوک:منو ببخش به خاطر همه چی توت فرنگی کوچولو:)!
ات:اکی
جونگ کوک یهو بلند شد
کوک:تو بیدار بودی؟
ات:معلومه!...ولی تازگی خیلی چندش شدی ...یکم روی خودت کار کن!حالاهم...گمشو بیرون...ملکه میخواد استراحت کنه...
کوک:ملکه؟!
ات:اهوم...مشکلی داری؟
کوک:اونوقت...این ملکه میدونه که هفته ی دیگه عروسیشه؟
ات:عروسی؟چرا چرت و پرت میگی؟من کی ازدواج کردم که خودم خبر ندارم؟
کوک:تو با من ازدواج کردی...یادت نیست؟
ات:خفه شو کوک...!
کوک:عااا...اشکال نداره...کم کم یادت میاد!برای هفته ی دیگه اماده باش عروس خانوم!
و از اتاق رفت بیرون
نه!این امکان نداره...نمیزارم...نمیزارم ات با اون عوضی ازدواج کنه...!!!
ات:ش...شوگا؟
شوگا:نگران نباش ات...درستش میکنیم!
ات:چجوری؟چجوری میخوای درستش کنی؟(داد)همه چی تموم شد...هفته ی دیگه باید با اون ازدواج کنم...میفهمی؟دیگه هیچوقت به تو نمیرسم!
شوگا:نه ات...اینجوری نمیشه...
ات:چرا...چرا میشه...هرچی اون بگه...هرچی اون بخواد...میشه!
ات از روی تخت بلند شد....لباساش و عوض کرد و رفتیم سالن پایین
تهیونگ:به به...ملکه از خواب بیدار شدن؟
چای وون:صبحت بخیر ات
دوهی:خانوم صبحانه میخورین؟
ات:جونگ کوک کی رفت؟
چای وون:دوسه دقیقه پیش
ات:خبر دارین که...
چای وون:بله!خبرداریم...ولی بهتره الان صبحانتون رو بخورین چون امروز...
ات:من هیچکاری نمیکنم!
جای وون:چی؟!
ات:امروز حوصلشو ندارم!
چای وون:قرارمون برای ساعت پنج بعد از ظهر!
و از خونه رفت بیرون
تهیونگ:ات میدونی که اگه...
ات:تو یکی خفه:)!
ات صبحانشو خورد
ات:من میرم بخوابم...
تهیونگ:انقدر که خوابیدی شبیه...
ات؛کسی نظر تورو نپرسید!
و رفتیم سالن بالا
۶.۳k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.