طلبکار
از زبان جونگ کوک:
جونگ کوک:بر نمیداره گوشیشو چیکار کنم!
جی هون:خب ...آها!به گوشی سوجونگ زنگ بزن
زنگ زدم به گوشی سوجونگ..ولی خاموشه
جونگ کوک:به خدا دارم دیوونه میشم خاموشه!
تهیونگ:خب داداش تو باید بهش میگفتی تو که اخلاق زنتو خوب میدونی!
جونگ کوک:آره میگفتم اونم از خدا خواسته میرفت،حرفایی میزنی تهیونگ
جی هون:حتما رفته هتلی جایی
جونگ کوک:هرچی هست که سوجونگ هم برداشتو رفت
تهیونگ:حالا انقد عصبی نباش به خدا بلایی سر خودت میاری،حتما رفته پیش خوانوادش
یکم رفتم تو فکر نه بابا ا.ت نمیره اونجا
جونگ کوک:نه،اونجا نمیره ولی زیر سنگم باشه پیداش میکنم چون باید بریم بوسان
تهیونگ:واقعا هم این سفر خوانوادگی واجبه مخصوصا عمارت مادر بزرگ که قراره ارث دوباره برسه بهتون
جی هون:اینم همش دنبال ارثه
جونگ کوک:الان بحث..بحث ارث نیست باید ا.ت رو پیدا کنم به هرحال بچم پیششه
تهیونگ:تو هم فقط به فکر بچت باش بعد این همه سال عاشقش نشدی؟
بازم رفتم تو فکر راست میگه ولی من دوسش دارم دوسشم نداشته باشم سوجونگ پیش اونه باید پیدا بشه.
جونگ کوک:مگه میشه،چه فکرایی میکنی...
جی هون بلند شد تا بره
تهیونگ:کجا؟
جی هون:برم دیگه داداش کاری نداری؟فردا میام پیشت
تهیونگ:پس وایسا منم بیام
جونگ کوک:خب اینجا بخوابید
جی هون:نه،تروخدا فکر نکنی رفیقای بی لیاقتی برات هستیم باور کن مامانم مریضه بهش نگفتم اومدم اینجا
تهیونگ:منم برم مزاحمت نشم خداحافظ
جونگ کوک:فعلا
رفتن دیگه منم موندمو با دردام...خوابیدم رو مبل کرواتمو شل کل و چشمامو خود به خود از زور خستگی بسته شد.
(صبح)
از خواب بیدار شدم رفتم سمت آشپز خونه درحال خوردن قهوم بودم که دوباره حرف تهیونگ تو مغزم اکو شد..حتما رفته پیش خوانوادش...شایدم رفته اونجا ولی اگر اونجا نبود چی؟رفتم لباسامو عوض کردم خوابیدم رو تخت برم نرم؟
انقد فکر کردم که بلند شدم ی کت پوشیدم و راه افتادم سمت ماشین محلشون رو خوب یادم میاد...وقتی رسیدم وایسادم از ماشین پیاده شدم رفتم زنگ رو زدم ی دختر درو باز کردم اولش فکر کردم سوجونگه ولی نه دوباره اون خواهر فضولش بود.
تسا:هان؟چیه اینجا چیکار میکنی
جونگ کوک:بگو ا.ت بیاد کارش دارم
تسا:نوچچ!من خواهرشم اجازه همچین کاری رو ندارم
جونگ کوک:من شوهرشم بعدشم با من لج نکن بگو بیاد
تسا:ببخشید استاد یادم نبود...برو ته صف ا.ت اگر میخواست بیاد الان زود تر از من درو باز میکرد
ی پوز خنده ای زدم از بغلش رد شدم رفتم داخل داد زدم:ا.ت!
خواستم بگردم که دیدم ا.ت اومد سمتم
ا.ت:چخبرته!تو اینجا چیکار میکنی چرا اومدی!هان!
جونگ کوک:گمشو بریم خونه
سوجونگ:تو چیکار داری شاید دلش بخواد اینجا باشه!
یهو دست خودم نبود داد زدم
جونگ کوک:تو ببند دهنتو!
سوجونگ:نمیخام کم مامانمو عذاب ندادی!
تسا:حیف که مامانم خونه نیست،گمشو برو بیرون
جونگ کوک:ی دیقه دهنتونو ببندین!ا.ت، عزیزم یکم درکم کن میخام باهات حرف بزنم!
ا.ت:من باهات حرفی ندارم کوک برو بیرون
جونگ کوک:ولی من میخام باهات حرف بزنم!
ا.ت:بگو
جونگ کوک:بیا بریم خونه لج نکن با من
ا.ت:چه اصراری داری به خونه اومدن من؟
جونگ کوک:ا.ت بس کن بیا بریم خونه!
سوجونگ:سرش داد نزن!
برگشتم سمتش رو کردم به تسا
جونگ کوک:هنوز ی روز نشده ببین چیا یادش دادی
تسا:بچت ازت بدت میاد به من چه
جونگ کوک:ا.ت بیا بریم ی جایی حرف بزنیم لطفا
ا.ت:باشه،ولی من نمیام خونه ها
جونگ کوک:باشه بیا بریم
تسا:ندزدیش!
جونگ کوک:بدزدم هم به تو مربوط نیست
تسا:خفه
هیچی نگفتم دست ا.ت گرفتم که پسم زد نفسی از روی کلافگی کشیدم رفتم اونم پشت سرم اومد سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
جونگ کوک:بر نمیداره گوشیشو چیکار کنم!
جی هون:خب ...آها!به گوشی سوجونگ زنگ بزن
زنگ زدم به گوشی سوجونگ..ولی خاموشه
جونگ کوک:به خدا دارم دیوونه میشم خاموشه!
تهیونگ:خب داداش تو باید بهش میگفتی تو که اخلاق زنتو خوب میدونی!
جونگ کوک:آره میگفتم اونم از خدا خواسته میرفت،حرفایی میزنی تهیونگ
جی هون:حتما رفته هتلی جایی
جونگ کوک:هرچی هست که سوجونگ هم برداشتو رفت
تهیونگ:حالا انقد عصبی نباش به خدا بلایی سر خودت میاری،حتما رفته پیش خوانوادش
یکم رفتم تو فکر نه بابا ا.ت نمیره اونجا
جونگ کوک:نه،اونجا نمیره ولی زیر سنگم باشه پیداش میکنم چون باید بریم بوسان
تهیونگ:واقعا هم این سفر خوانوادگی واجبه مخصوصا عمارت مادر بزرگ که قراره ارث دوباره برسه بهتون
جی هون:اینم همش دنبال ارثه
جونگ کوک:الان بحث..بحث ارث نیست باید ا.ت رو پیدا کنم به هرحال بچم پیششه
تهیونگ:تو هم فقط به فکر بچت باش بعد این همه سال عاشقش نشدی؟
بازم رفتم تو فکر راست میگه ولی من دوسش دارم دوسشم نداشته باشم سوجونگ پیش اونه باید پیدا بشه.
جونگ کوک:مگه میشه،چه فکرایی میکنی...
جی هون بلند شد تا بره
تهیونگ:کجا؟
جی هون:برم دیگه داداش کاری نداری؟فردا میام پیشت
تهیونگ:پس وایسا منم بیام
جونگ کوک:خب اینجا بخوابید
جی هون:نه،تروخدا فکر نکنی رفیقای بی لیاقتی برات هستیم باور کن مامانم مریضه بهش نگفتم اومدم اینجا
تهیونگ:منم برم مزاحمت نشم خداحافظ
جونگ کوک:فعلا
رفتن دیگه منم موندمو با دردام...خوابیدم رو مبل کرواتمو شل کل و چشمامو خود به خود از زور خستگی بسته شد.
(صبح)
از خواب بیدار شدم رفتم سمت آشپز خونه درحال خوردن قهوم بودم که دوباره حرف تهیونگ تو مغزم اکو شد..حتما رفته پیش خوانوادش...شایدم رفته اونجا ولی اگر اونجا نبود چی؟رفتم لباسامو عوض کردم خوابیدم رو تخت برم نرم؟
انقد فکر کردم که بلند شدم ی کت پوشیدم و راه افتادم سمت ماشین محلشون رو خوب یادم میاد...وقتی رسیدم وایسادم از ماشین پیاده شدم رفتم زنگ رو زدم ی دختر درو باز کردم اولش فکر کردم سوجونگه ولی نه دوباره اون خواهر فضولش بود.
تسا:هان؟چیه اینجا چیکار میکنی
جونگ کوک:بگو ا.ت بیاد کارش دارم
تسا:نوچچ!من خواهرشم اجازه همچین کاری رو ندارم
جونگ کوک:من شوهرشم بعدشم با من لج نکن بگو بیاد
تسا:ببخشید استاد یادم نبود...برو ته صف ا.ت اگر میخواست بیاد الان زود تر از من درو باز میکرد
ی پوز خنده ای زدم از بغلش رد شدم رفتم داخل داد زدم:ا.ت!
خواستم بگردم که دیدم ا.ت اومد سمتم
ا.ت:چخبرته!تو اینجا چیکار میکنی چرا اومدی!هان!
جونگ کوک:گمشو بریم خونه
سوجونگ:تو چیکار داری شاید دلش بخواد اینجا باشه!
یهو دست خودم نبود داد زدم
جونگ کوک:تو ببند دهنتو!
سوجونگ:نمیخام کم مامانمو عذاب ندادی!
تسا:حیف که مامانم خونه نیست،گمشو برو بیرون
جونگ کوک:ی دیقه دهنتونو ببندین!ا.ت، عزیزم یکم درکم کن میخام باهات حرف بزنم!
ا.ت:من باهات حرفی ندارم کوک برو بیرون
جونگ کوک:ولی من میخام باهات حرف بزنم!
ا.ت:بگو
جونگ کوک:بیا بریم خونه لج نکن با من
ا.ت:چه اصراری داری به خونه اومدن من؟
جونگ کوک:ا.ت بس کن بیا بریم خونه!
سوجونگ:سرش داد نزن!
برگشتم سمتش رو کردم به تسا
جونگ کوک:هنوز ی روز نشده ببین چیا یادش دادی
تسا:بچت ازت بدت میاد به من چه
جونگ کوک:ا.ت بیا بریم ی جایی حرف بزنیم لطفا
ا.ت:باشه،ولی من نمیام خونه ها
جونگ کوک:باشه بیا بریم
تسا:ندزدیش!
جونگ کوک:بدزدم هم به تو مربوط نیست
تسا:خفه
هیچی نگفتم دست ا.ت گرفتم که پسم زد نفسی از روی کلافگی کشیدم رفتم اونم پشت سرم اومد سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
۵.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.