عشق و غرور p7۳
_چرا به من چیزی نگفتی؟
پوزخند زدم:
_اتفاقا دیشب اومدم راجبش باهات حرف بزنم ولی....سرت حسابی گرم عشق و حالت بود..برای همین نشد دیگه
_اوه خوب شد یادم انداختی...امشب نوبت تمکین کردنته
اخم کردم..دستی دستی واسه خودم دردسر درست کرده بودم...اما کم نیاوردم:
_بیخیال خانزاده به نظرم نورا خیلی بهتر از من میتونه تمکینت کنه دیشب هم که به نظر خیلی راضی میومدی ..بهتره بری سراغ اون
دسته تی از موهای کنار صورتم رو لای انگشتش پیچ داد:
_ اون ناز داره و باید با ملایمت باهاش رفتار کنی اما تو وحشی و سرکشی ...رام کردن تو بیشتر بهم حال میده
با حرص نگاش کردم..خانزاده هیچ وقت آدم نمیشد
همیشه با اذیت کردن من روحش ارضا میشد
شب راجب آزمایش و حرفای دیشب فرهاد خان بهش گفتم..در جواب چیزی نگفت و فقط رفت سراغ قصد اصلیش
تا دم دمای صبح ادامه داد بعد هم گرفت تخت خوابید
******
یه هفته گذشت...یه هفته ای که ضعفم بیشتر شده بود اما سعی میکردم کسی نفهمه
روزی ۵۰ تا صلوات میفرستادم تا حامله نباشم
من که بعد هر رابطه چند تا قرص میخورم...این حال من برای چیه؟
اما امروز جواب ازمایش مشخص میشد یه لباس گرم پوشیدم و همراهش رفتم تو آزمایشگاه
منتظر شدیم اسممون رو صدا کنن ...به محض گرفتن برگه سریع بازش کرد و شروع کرد به خوندن
با استرس پرسیدم:
_چیه
سرشو آورد بالا چشماش پر اشک بود:
_م..مثبته..تو ..تو دخترمی
قبل از اینکه جملشو هضم کنم محکم بغلم کرد و سرمو رو سینش فشار داد هق هق مردونش رو شنیدم:
_تو دختر منی..پاره تن منی..خدایا ممنونتم
پوزخند زدم:
_اتفاقا دیشب اومدم راجبش باهات حرف بزنم ولی....سرت حسابی گرم عشق و حالت بود..برای همین نشد دیگه
_اوه خوب شد یادم انداختی...امشب نوبت تمکین کردنته
اخم کردم..دستی دستی واسه خودم دردسر درست کرده بودم...اما کم نیاوردم:
_بیخیال خانزاده به نظرم نورا خیلی بهتر از من میتونه تمکینت کنه دیشب هم که به نظر خیلی راضی میومدی ..بهتره بری سراغ اون
دسته تی از موهای کنار صورتم رو لای انگشتش پیچ داد:
_ اون ناز داره و باید با ملایمت باهاش رفتار کنی اما تو وحشی و سرکشی ...رام کردن تو بیشتر بهم حال میده
با حرص نگاش کردم..خانزاده هیچ وقت آدم نمیشد
همیشه با اذیت کردن من روحش ارضا میشد
شب راجب آزمایش و حرفای دیشب فرهاد خان بهش گفتم..در جواب چیزی نگفت و فقط رفت سراغ قصد اصلیش
تا دم دمای صبح ادامه داد بعد هم گرفت تخت خوابید
******
یه هفته گذشت...یه هفته ای که ضعفم بیشتر شده بود اما سعی میکردم کسی نفهمه
روزی ۵۰ تا صلوات میفرستادم تا حامله نباشم
من که بعد هر رابطه چند تا قرص میخورم...این حال من برای چیه؟
اما امروز جواب ازمایش مشخص میشد یه لباس گرم پوشیدم و همراهش رفتم تو آزمایشگاه
منتظر شدیم اسممون رو صدا کنن ...به محض گرفتن برگه سریع بازش کرد و شروع کرد به خوندن
با استرس پرسیدم:
_چیه
سرشو آورد بالا چشماش پر اشک بود:
_م..مثبته..تو ..تو دخترمی
قبل از اینکه جملشو هضم کنم محکم بغلم کرد و سرمو رو سینش فشار داد هق هق مردونش رو شنیدم:
_تو دختر منی..پاره تن منی..خدایا ممنونتم
۱۳.۳k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.