Delusionپارت¹⁰

Delusionپارت¹⁰
...
آجوما و چندتا خدمتکار میخواستن بلندم کنن
+دستم بهم نزنید تنهام بزارید،بزارید تو حال خودم بمیرم
گریم شدت گرفت خودمو زدم
آجوما بغضش گرفت
آجوما:خانم نگید..
اومد بغلم کردم سرم گذاشتم رو شونش گریه کردم
+چرا من انقدر بدبختم از این زندگی خودم متنفرم چرا به دنیا اومدم؟
آجوما:درک میکنم خانم لطفا آروم باشید..
دکتر خبر کردن
...
دکتر:شک و ترس شدیدی بهشون وارد شده بچه سالمه ولی مراقب باشید
+م..ممنونم
لبخندی بهم زد
چندتا دارو بهم داد رفت
چند ماه بعد*
بعد اون اتفاق رفتار های جونگ کوک خیلی تغییر کرده باهام خیلی سرد شده انگار ازم متنفر شده هوم..پسرم تازه به دنیا اومده اسمش گذاشتم لوکا خیلی کیوت و گوگولی رفتم داخل اتاق لوکا
+لوکا مامانی؟
از تو گهوارش برش داشتم
مامان بودنم بد نیست ولی..هعی ولش
+لوکا چطور میتونی انقدر کیوت و گوگولی باشی؟
لبخندی بهش زدم لباساشو آروم عوض کردم داشتم فکر میکردم نکنه مثل کوک قدرت داشته باشه..
بغلش کردم بردمش پایین جونگ کوک نشسته بود روی مبل لوکا رو دید بغل من
کوک:بدش من(سرد)
لوکا رو دادم بغلش
کوک:امشب خانوادم برای دیدن لوکا میان نزدیک اون تهیونگ عوضی بشی میکشمت(سرد)
یکم ترسیدم
+ب..باشه
...
پارت¹⁰
حمایت؟
چطور بود؟