kooki👿
🐟part 21🐟
🐶kooki🐶
دستم رو روی شونم گذاشتم و ناله
کردم
کوک اومد تو اتاق
کوک:خوبی بیب؟
ه.ی:آره خوبم
کوک:منو نپیچون درد داری؟
ه.ی:آره
کوک: حالا نوبت ماساژ دادن منه
ه.ی:چییییی؟
ه.ی:نه بابا ولش کن
کوک منو بلند کرد
کوک:در بیار
ه.ی:چیییی؟
کوک:منحرف تیشرتت رو میگم
ه.ی:وای ول کن
با یه حرکت لباسم رو پاره کرد و منو دوباره روی تخت به پشت خوابوند
دستش داشت سمت بند سوتینم حرکت میکرد
ه.ی:چیکار میکنی؟
کوک:نترس کارم تموم شد میبندم
کوک:بهم اعتماد نداری
ه.ی:پوفففف باش
رفت و روغن رو آورد دستش رو به سمت بند سوتین مشکیم برد و بازش کرد
کارش رو شروع کرد بد جور درد داشتم
ه.ی:آیی آخ آیی آه
کوک:آروم باش بیبی من
کارش که تموم شد به کل یادم رفته بود بند سوتینم بازه
سعی کردم بلند شد تا نیمه بلند شدم
کوک روش رو ازم برگردوند و چشماش رو بست
کوک:با داد :ه.ی بند سوتینت
کوک:بخواب تا ببندم
دوباره خوابیدم بند سوتینم رو بست
واسم خیلی عجیب بود آخه اون همون کوکی بود که همیشه ازم میخواست لخت شم
همونطوری با سوتین رفتم سمتش و با یه دست پیرهنش رو پاره کردم
کوک:ه.ی خوبی
ه.ی:نه شک شدم
کوک:از چی
خوابیدم روی تخت و کوک رو روی خودم انداختم
ه.ی:از اینکه وقتی سوتینم باز بود تو روت رو برگردوندی و بهم نگاه نکردی
با صورت خجالت زده
کوک:بیب اون بحثش جداست
بدن لختش به بدنم چسبیده بود
لبام رو روی لباش گذاشتم
دستش رو روی شکمم گذاشت
و منم دستم رو روی سینه هاش کشیدم
از لبام جدا شد و دوباره بوسیدم
محکم بغلش کردم
یهو....
تا پارت بعد بابای👋🏻💋
Faitying baby👄🔴
🐶kooki🐶
دستم رو روی شونم گذاشتم و ناله
کردم
کوک اومد تو اتاق
کوک:خوبی بیب؟
ه.ی:آره خوبم
کوک:منو نپیچون درد داری؟
ه.ی:آره
کوک: حالا نوبت ماساژ دادن منه
ه.ی:چییییی؟
ه.ی:نه بابا ولش کن
کوک منو بلند کرد
کوک:در بیار
ه.ی:چیییی؟
کوک:منحرف تیشرتت رو میگم
ه.ی:وای ول کن
با یه حرکت لباسم رو پاره کرد و منو دوباره روی تخت به پشت خوابوند
دستش داشت سمت بند سوتینم حرکت میکرد
ه.ی:چیکار میکنی؟
کوک:نترس کارم تموم شد میبندم
کوک:بهم اعتماد نداری
ه.ی:پوفففف باش
رفت و روغن رو آورد دستش رو به سمت بند سوتین مشکیم برد و بازش کرد
کارش رو شروع کرد بد جور درد داشتم
ه.ی:آیی آخ آیی آه
کوک:آروم باش بیبی من
کارش که تموم شد به کل یادم رفته بود بند سوتینم بازه
سعی کردم بلند شد تا نیمه بلند شدم
کوک روش رو ازم برگردوند و چشماش رو بست
کوک:با داد :ه.ی بند سوتینت
کوک:بخواب تا ببندم
دوباره خوابیدم بند سوتینم رو بست
واسم خیلی عجیب بود آخه اون همون کوکی بود که همیشه ازم میخواست لخت شم
همونطوری با سوتین رفتم سمتش و با یه دست پیرهنش رو پاره کردم
کوک:ه.ی خوبی
ه.ی:نه شک شدم
کوک:از چی
خوابیدم روی تخت و کوک رو روی خودم انداختم
ه.ی:از اینکه وقتی سوتینم باز بود تو روت رو برگردوندی و بهم نگاه نکردی
با صورت خجالت زده
کوک:بیب اون بحثش جداست
بدن لختش به بدنم چسبیده بود
لبام رو روی لباش گذاشتم
دستش رو روی شکمم گذاشت
و منم دستم رو روی سینه هاش کشیدم
از لبام جدا شد و دوباره بوسیدم
محکم بغلش کردم
یهو....
تا پارت بعد بابای👋🏻💋
Faitying baby👄🔴
۲۷.۳k
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.