Part 2
Part 2
راه افتادیم و سریع رفتیم..
وقتی که رسیدیم طبق معمول باز داشت جیغ و گریه میکرد..
درسته ، اگه بخوام راستشو بگم ا/ت روانی شده بود
_خااانوم پررستار تو قول دادی که میاد چیشد پسسس
پرستار:اروم باش عزیزم داره میاد
_توروخدابگوبیاددد تورو...(یهو حرفشو قطع کرد و به یه جا خیره شد)
چشمش خورد بهش..
به سمت پسری اومدکه زندگیشو تباه کرد..
مثل ابر بهار میبارید..
جونگین بادیدنش به هق هق افتادو زانو زد..
ا/ت نشست..صورت عشقشو توی دستاش گرف..
_میدونی چقد منتظرت بودم؟..:)
جونگین:(گریه)
_عشقم شنیدم داری ازدواج میکنی اره؟
جونگین :(گریه)
_همسرآیندت خیلی خوشگله نه؟از من خیلی خوشگلتره مگه نه؟
جونگین :(گریه)
_دوسش داری؟:)
جونگین :(گریه)
_چرا انقدر ساکتی گریه نکن دیگه ، توکه میدونی من برای هر یه مرواریدی که ازچشات میریزه ده سال پیرتر میشم..پس چرا گریه میکنی دیوونه..
جونگین(باگریه): نمیخواستم اینطوری شی..
_تروخداگریه نکن طاقت اشکاتو ندارم..امیدوارم خوشبخت شیی...:)
من داشتم بابغض به این دونفر نگاه میکردم..
پرستار میگفت بعد اونروز ک عشقشو دید خیلی اروم تر شده..
روز عروسی جونگین رسید..منم دعوت کرده بود..خواستم برم ولی پرستار بهم زنگ زد..
+زودباش بیا...اون...اون خودکشی کردهههه
-چ..ی..؟!!
شوکه شدمم
ا..ا/ت خودشوکشت..
وقتی رسیدم تیمارستان دیدم شلوغه..زنگ زدم به جونگین....
+تورووخدا سریییع بیا تییمارستان خودکشییی کرده
-چ..چیییی..چیکار کردههه؟؟
بوق ....
بعد یه ربع اومد!
با لباس دامادی بود..
ا/ت داشت نفسای اخرشو میکشید..جونگین رفت بالاسرش..
ا/ت:چقدتوی لباس دامادی خوشگلتر میشی..
جونگین:..چرا اینکاروکردی...(با گریه شدید و هق هق)
ا/ت:من دیگه امیدی برای زندگی کردن ندارم..:) و..ولی امیدوارم تو خوشبخت شی..
همسرتو خوشبخت کن اون لیاقت تورو داره...
فقط تروخدا نکن...اونو ولش نکن..
جونگین :(گریه)..
بــــــــوق......
دستای بی جون ا/ت از دستای بزرگ جونگین سر خوردوافتاد..
صدای گریه جین بلند شد..
صبح تشییع جنازش بودو جونگین تابوت عشق سابقش روی دوشش بود ......
پسر از اون دختر که قرار بود باهاش ازدواج کنه جدا شد
حالا یک سال از مرگش میگذره و پسر هرروز سر قبر دختر اشک میریزه ولی اون نیست که برگرده.....
دیر میشه...خیلی وقتا دیر میشه...
فکر میکنید آدما از چی میمیرن؟
از گرسنگی؟ از سیگار؟ از غصه؟!
نه!
آدما از بی امیدی میمیرن...
از اینکه هر روز صبح چشماشونو را باز کنن و ندونن چرا...!
میدونی چی سرخت ترش میکنه؟!
اینکه زندن...ولی مردن:))
راه افتادیم و سریع رفتیم..
وقتی که رسیدیم طبق معمول باز داشت جیغ و گریه میکرد..
درسته ، اگه بخوام راستشو بگم ا/ت روانی شده بود
_خااانوم پررستار تو قول دادی که میاد چیشد پسسس
پرستار:اروم باش عزیزم داره میاد
_توروخدابگوبیاددد تورو...(یهو حرفشو قطع کرد و به یه جا خیره شد)
چشمش خورد بهش..
به سمت پسری اومدکه زندگیشو تباه کرد..
مثل ابر بهار میبارید..
جونگین بادیدنش به هق هق افتادو زانو زد..
ا/ت نشست..صورت عشقشو توی دستاش گرف..
_میدونی چقد منتظرت بودم؟..:)
جونگین:(گریه)
_عشقم شنیدم داری ازدواج میکنی اره؟
جونگین :(گریه)
_همسرآیندت خیلی خوشگله نه؟از من خیلی خوشگلتره مگه نه؟
جونگین :(گریه)
_دوسش داری؟:)
جونگین :(گریه)
_چرا انقدر ساکتی گریه نکن دیگه ، توکه میدونی من برای هر یه مرواریدی که ازچشات میریزه ده سال پیرتر میشم..پس چرا گریه میکنی دیوونه..
جونگین(باگریه): نمیخواستم اینطوری شی..
_تروخداگریه نکن طاقت اشکاتو ندارم..امیدوارم خوشبخت شیی...:)
من داشتم بابغض به این دونفر نگاه میکردم..
پرستار میگفت بعد اونروز ک عشقشو دید خیلی اروم تر شده..
روز عروسی جونگین رسید..منم دعوت کرده بود..خواستم برم ولی پرستار بهم زنگ زد..
+زودباش بیا...اون...اون خودکشی کردهههه
-چ..ی..؟!!
شوکه شدمم
ا..ا/ت خودشوکشت..
وقتی رسیدم تیمارستان دیدم شلوغه..زنگ زدم به جونگین....
+تورووخدا سریییع بیا تییمارستان خودکشییی کرده
-چ..چیییی..چیکار کردههه؟؟
بوق ....
بعد یه ربع اومد!
با لباس دامادی بود..
ا/ت داشت نفسای اخرشو میکشید..جونگین رفت بالاسرش..
ا/ت:چقدتوی لباس دامادی خوشگلتر میشی..
جونگین:..چرا اینکاروکردی...(با گریه شدید و هق هق)
ا/ت:من دیگه امیدی برای زندگی کردن ندارم..:) و..ولی امیدوارم تو خوشبخت شی..
همسرتو خوشبخت کن اون لیاقت تورو داره...
فقط تروخدا نکن...اونو ولش نکن..
جونگین :(گریه)..
بــــــــوق......
دستای بی جون ا/ت از دستای بزرگ جونگین سر خوردوافتاد..
صدای گریه جین بلند شد..
صبح تشییع جنازش بودو جونگین تابوت عشق سابقش روی دوشش بود ......
پسر از اون دختر که قرار بود باهاش ازدواج کنه جدا شد
حالا یک سال از مرگش میگذره و پسر هرروز سر قبر دختر اشک میریزه ولی اون نیست که برگرده.....
دیر میشه...خیلی وقتا دیر میشه...
فکر میکنید آدما از چی میمیرن؟
از گرسنگی؟ از سیگار؟ از غصه؟!
نه!
آدما از بی امیدی میمیرن...
از اینکه هر روز صبح چشماشونو را باز کنن و ندونن چرا...!
میدونی چی سرخت ترش میکنه؟!
اینکه زندن...ولی مردن:))
۳.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.