یه حمایتمون نشه
؟😑😂🤍
#چرا_من
#پارت_11
ویو ا. ت
در باز شد
کوک بود
+(با حالت بغض دار گفتم
+چیه.. نکنه میخای دوباره بیای بزنیم(بغض)
_خوبت شد.... حالا بجایی اینکه بغض کنی پاشو لباس بپوش بیا صبحانه بخور(پوز خند و جدی)
+درد دارم... نمیتونم بشینم... دستت خیلی سنگینه (اخر جملش میزنه زیره گریه)
_یااااااااا.. گرل خوبی باش(میره سمتش)
_(رفتم سمتش و روی لبه ی تخ نشستم
بلندش کردم گذاشتمش رو پام و محکم بغلش کردم و گفتم
_راستی نگفتی پدر و مادرت رو چه طوری از دست دادی(جدی)
+مگه برای تو هم مهمه (بغض)
_(یدونه اسپنکی محکم زدم به با*سنش که هق هقش شروع شد یکی دیگه خاستم بزنم
دستم رو بردم بالا که با گریه و هق هق کنان گفت
+باش..... باش.... تو رو خدا نزن درد دارمممم(نقطه ها نشانه هق هقشه)
_خوب بگو(پوز خند)
+با.. ش(داره بغضش رو کنترل میکنه)
.
«ویو هفت سال پبش مرگ پدر و مادر ا.ت»
راوی:
پدر ا. ت یه مافیا بوده که فقط مادر ا. ت میدونسته
پدر ا. ت با پدر کوک مشکلاتی داشتن و با هم نمیساختن
یه روز که پدر و مادر ا. ت، ا. ت رو میزارن پیش عمش تا برن مسافرت تو راه جاده با یه ماشین تصادف میکنن و تو اون تصادف هم پدر کوک میمیره هم پدر مادر ا. ت
مادر کوکم وقتی شوهرش (پدر کوک) میمیره دق میکنه و میمیره
«پایان ویو»
.
«ویو کوک»
ا. ت همه ی ماجرا رو گفت
ماجرا مثل اتفاقای بود که من18سال سن داشتم
......
ادامه دارد......
#چرا_من
#پارت_11
ویو ا. ت
در باز شد
کوک بود
+(با حالت بغض دار گفتم
+چیه.. نکنه میخای دوباره بیای بزنیم(بغض)
_خوبت شد.... حالا بجایی اینکه بغض کنی پاشو لباس بپوش بیا صبحانه بخور(پوز خند و جدی)
+درد دارم... نمیتونم بشینم... دستت خیلی سنگینه (اخر جملش میزنه زیره گریه)
_یااااااااا.. گرل خوبی باش(میره سمتش)
_(رفتم سمتش و روی لبه ی تخ نشستم
بلندش کردم گذاشتمش رو پام و محکم بغلش کردم و گفتم
_راستی نگفتی پدر و مادرت رو چه طوری از دست دادی(جدی)
+مگه برای تو هم مهمه (بغض)
_(یدونه اسپنکی محکم زدم به با*سنش که هق هقش شروع شد یکی دیگه خاستم بزنم
دستم رو بردم بالا که با گریه و هق هق کنان گفت
+باش..... باش.... تو رو خدا نزن درد دارمممم(نقطه ها نشانه هق هقشه)
_خوب بگو(پوز خند)
+با.. ش(داره بغضش رو کنترل میکنه)
.
«ویو هفت سال پبش مرگ پدر و مادر ا.ت»
راوی:
پدر ا. ت یه مافیا بوده که فقط مادر ا. ت میدونسته
پدر ا. ت با پدر کوک مشکلاتی داشتن و با هم نمیساختن
یه روز که پدر و مادر ا. ت، ا. ت رو میزارن پیش عمش تا برن مسافرت تو راه جاده با یه ماشین تصادف میکنن و تو اون تصادف هم پدر کوک میمیره هم پدر مادر ا. ت
مادر کوکم وقتی شوهرش (پدر کوک) میمیره دق میکنه و میمیره
«پایان ویو»
.
«ویو کوک»
ا. ت همه ی ماجرا رو گفت
ماجرا مثل اتفاقای بود که من18سال سن داشتم
......
ادامه دارد......
۷.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.