دلهره
# دلهره
part 85
دستش بین دستام گرفتم و از بیمارستان خارج شدیم
باهم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم تقریبا نزدیکای خونه بودیم که گوشیم زنگ خورد نوئل بادصدای زنگ گوشی کنجکاو نگاهم کرد
_ کی بهت زنگ زده
_ از بیمارستانه انگار
با شنیدن این حرف با نگرانی به مکالمه ی ما گوش داد
# دلهره
part 84
_ بله کاری داشتید
_ خیلی متاسفم ولی اما...
_ میشه زود تر بگید
_ متاسفم واقعا ولی بعد از رفتنتون یه اتفاق بد افتاد و الا خانم پارک رو به اتاق عمل منتقل کردن امکان زنده موندنش خیلی کمه
با شنیدن این حرف دیگه نمی تونستم حرفی بزنم گوشی رو قطع کردم و مسیر رو به بیمارستان تغییر دادم اگه اتفاقی براش بیوفته هنه چیز نابود میشه با تمام سرعت به سمت بیملرستان حرکت کردم نوئل مدام داد میزد و ازم سوال میپرسید که چه اتفاقی افتاده اما نمی اونستم چیزی بگم یعنی چه اتفاقی برلش افتاده
_ تهیونگ بگو ببینم چه اتفاقی افتاده گی پشت تلفن بهت گفتن تهیونگ تا نگی چی گفتن پامو داخل بیمارستان نمیزارم
چنگی به موهام زدم
_ خودمم نمیدونم فقط بهم گفتن که یه اتفاق بد افتاده و الانم مانانت توی اتاق عمله
_ شوخی میکنی دیگه همچین چیزی انکان نداره چیشده بگو حتما نمیدونی
_ نمیدونم نوئل هیچی نمیدونم بیا بریم داخل ببینم چه اتفاقی افتاده
وارد بیمارستان شدیم
بیمارستان خیلی اشفته شده بود یعنی چه اتفاقی افتاده
به سمت اتاق مادر نوئل رفتیم اون قسمت پر از پلیس بود چخبر شده شده اینجا نوئل کانلا رنگش پریده بود و و اروم اروم اشک از چشماش میومد
روی یه صندلی نشست کنارش نشستم و اروم اشکاشو پاک کردم
_ نوئل شاید اتفاقی نیوفتاده باشه ایتقدر خود خوری نکن
_ میخوام ولی نمی تونم میترسم اتفاق بدی افتاده باشه تهیونگ
اصلا چرا اتاق مادرم انقدر شلوغه نگاه کن اینجا مر از پلیسه حتما یه اتفاق بدی براش افتاده مگه میتونم بی تفاوت باشم
حق با اون بود نمیشد بی تفاوت باشی
ناگهان گوشیم زنگ خورد با لسگی که دیدم سریع برداشتم دکتر مامان نوئل بود سریع تلفن رو بردهشتم و به اسرار نوئل اون رو روی اسپیکر گذاشتم
_ اقای دکتر نمی خوابد بگید چه اتفاقی برای خانم پارک افتاده
_ الا کجایین شما
_ ما الا بیمارستانیم اصلا چرا انقدر پلیس اینجاست
_ صبر کنید الا خودم میام
بعدشم گوشی رو قطع کردم
نگاهی به نوئل انداختم رنگ به چهرش نبود هنوز داشت گریه میکرد
نگاهی به اطراف انداختم که با اقای دکتر مواجه شدم با دیونم به سمت اومد ولی حال خوبی نداشت
_ میشه بگید چه اتفاقی افتاده
_ نمی تونستم پست تلفن بهتون بگم
بعد از خروج شما از بیمارستان مرد جوونی به سمت اتاق خانم پارک اومد و گفت که برای ملاقات ایشون اومده وقتی
part 85
دستش بین دستام گرفتم و از بیمارستان خارج شدیم
باهم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم تقریبا نزدیکای خونه بودیم که گوشیم زنگ خورد نوئل بادصدای زنگ گوشی کنجکاو نگاهم کرد
_ کی بهت زنگ زده
_ از بیمارستانه انگار
با شنیدن این حرف با نگرانی به مکالمه ی ما گوش داد
# دلهره
part 84
_ بله کاری داشتید
_ خیلی متاسفم ولی اما...
_ میشه زود تر بگید
_ متاسفم واقعا ولی بعد از رفتنتون یه اتفاق بد افتاد و الا خانم پارک رو به اتاق عمل منتقل کردن امکان زنده موندنش خیلی کمه
با شنیدن این حرف دیگه نمی تونستم حرفی بزنم گوشی رو قطع کردم و مسیر رو به بیمارستان تغییر دادم اگه اتفاقی براش بیوفته هنه چیز نابود میشه با تمام سرعت به سمت بیملرستان حرکت کردم نوئل مدام داد میزد و ازم سوال میپرسید که چه اتفاقی افتاده اما نمی اونستم چیزی بگم یعنی چه اتفاقی برلش افتاده
_ تهیونگ بگو ببینم چه اتفاقی افتاده گی پشت تلفن بهت گفتن تهیونگ تا نگی چی گفتن پامو داخل بیمارستان نمیزارم
چنگی به موهام زدم
_ خودمم نمیدونم فقط بهم گفتن که یه اتفاق بد افتاده و الانم مانانت توی اتاق عمله
_ شوخی میکنی دیگه همچین چیزی انکان نداره چیشده بگو حتما نمیدونی
_ نمیدونم نوئل هیچی نمیدونم بیا بریم داخل ببینم چه اتفاقی افتاده
وارد بیمارستان شدیم
بیمارستان خیلی اشفته شده بود یعنی چه اتفاقی افتاده
به سمت اتاق مادر نوئل رفتیم اون قسمت پر از پلیس بود چخبر شده شده اینجا نوئل کانلا رنگش پریده بود و و اروم اروم اشک از چشماش میومد
روی یه صندلی نشست کنارش نشستم و اروم اشکاشو پاک کردم
_ نوئل شاید اتفاقی نیوفتاده باشه ایتقدر خود خوری نکن
_ میخوام ولی نمی تونم میترسم اتفاق بدی افتاده باشه تهیونگ
اصلا چرا اتاق مادرم انقدر شلوغه نگاه کن اینجا مر از پلیسه حتما یه اتفاق بدی براش افتاده مگه میتونم بی تفاوت باشم
حق با اون بود نمیشد بی تفاوت باشی
ناگهان گوشیم زنگ خورد با لسگی که دیدم سریع برداشتم دکتر مامان نوئل بود سریع تلفن رو بردهشتم و به اسرار نوئل اون رو روی اسپیکر گذاشتم
_ اقای دکتر نمی خوابد بگید چه اتفاقی برای خانم پارک افتاده
_ الا کجایین شما
_ ما الا بیمارستانیم اصلا چرا انقدر پلیس اینجاست
_ صبر کنید الا خودم میام
بعدشم گوشی رو قطع کردم
نگاهی به نوئل انداختم رنگ به چهرش نبود هنوز داشت گریه میکرد
نگاهی به اطراف انداختم که با اقای دکتر مواجه شدم با دیونم به سمت اومد ولی حال خوبی نداشت
_ میشه بگید چه اتفاقی افتاده
_ نمی تونستم پست تلفن بهتون بگم
بعد از خروج شما از بیمارستان مرد جوونی به سمت اتاق خانم پارک اومد و گفت که برای ملاقات ایشون اومده وقتی
۶.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.